«سید عبدالرضا موسوی» در روز جمعه بیست و نهم فروردین ۱۳۳۵ در خانوادهای معتقد و مومن در شهرستان خرمشهر به دنیا آمد.
وی تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در این شهر به پایان رسانید و در هفدهم اردیبهشت ۱۳۶۱ مصادف با میلاد امیرالمومنین حضرت علی (ع) براثر اصابت ترکش توپ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
فرازی از وصیتنامه شهید خطاب به همسرش.
همسر عزیزم! رنج و درد بزرگ من این بود که برخلاف تو هرچه فکر کردم، دیدم هیچگاه در این مدت نتوانستهام همراه و همسر خوبی برای تو بوده باشم. صحبتهایت به من دلداری داد و بر امید و شوقم افزود و از آن طرف به بعد بود که دیگر دوریتان و جدائی از شما برایم سنگین نیامد.
میدانم تو با این حرفها و با این همه تاکید از لذت و راحتی در کنار هم بودنمان گذشتی و محرومیت و رنج و فداکاری را پذیرفتی و بیشک شما (تو و فرزندم) که زندگی و لذت و راحتی و همه چیزم هستید، باید فراموش میشدید تا من بتوانم رها شوم و به راهی پرافتخار گام بردارم.
چگونه خدا را سپاس بگذارم در زمانی که امتحان فرا رسیده و ابتلا و محنت آغاز شده است. با ایمان و اطمینان به تو، هر بند و باری را از پا و دوش خویش آزاد و رها میبینم و تو مرا در رستن از چاه و چاله و بیراهه یاری دادی و دغدغه از دست دادن چیزی را، حتی تو و فرزندم را از دلم بیرون کشیدی و ناچارم نساختی که از شریفترین موهبت خدا، یعنی «شهادت» روی برتابم بلکه یاری فراوانم رساندی.
برای خدا خود را فدا کنید
همسر عزیزم! تو همیشه برایم مایه امید و یار تنهایی و غربتم بودهای، اما محبوبم! اگر کسی بخواهد برای خدا خود را فدا کند، یا برای رهائی مردم و برای برخورداری محرومان، اسارت و مرگ خویش را بپذیرد باید محرومیت را بر خویش هموار سازد و در این راه زن و فرزند اویند که نخست فدا میشوند و در اولین قدم، این تویی که باید بار سنگین و شکننده را پس از من بر دوش برداری و من اکنون به داشتن تو خوشحال و امیدوار و سرافرازم.
من به انقلاب متعلقام
همسر عزیزم! صدیقه مهربانم! اینک که به تو میاندیشم و بیشتر از لحظههای دیگر امیدوارم که همچنان سخت و استوار و با ایمانی لبریز از یقین و اطمینان و دلبندی به وعدههای خداوند، مسئولیت فاطمه را که امید و جان و علاقهام بوده و فرصت آن را نیافتم که مدتی آن را خوب ببینم و اولین تجربه خویش را شروع کنم، بر دوش بردار. همسر محبوبم! صدیقه صبور و آرام و مهربانم! چه سفارشی میتوانم به تو داشته باشم؟ امیدوارم تو با از دست دادن من، هیچکسی را از دست نداده باشی و مخصوصاً آنطوری که مرا میشناسی امیدوارم که نبود من خلائی در میان داشتههای تو پدید نیاورد.
صدیقه عزیزم! از تو سخن گفتن هیچگاه برایم بس نیست و میدانی که هرگز چنین سرنوشتی را برای تو و فرزندم دوست نمیداشتم. هیچگاه دوست نمیداشتم نهالی را که هنوز پا نگرفته و غنچهای را که هنوز نشکفته است در تنهائی رها کنم. امّا عزیزم، تو خود خوب میدانی من قبل از اینکه به تو و فرزندم متعلق باشم به انقلابم و به راهی که مرا در ادامه اش سخت یاری دادهای متعلقم و تو بارها و بارها اسباب رهاییام را از قیدهای نفس فراهم نمودی و به راهم داشتی و این است که در عین حال که سخت به تو و فرزندم عشق میورزم و دوست تان دارم، ولی به راهی که رفتهام بیشتر دل بستهام.
آری هرچند دور ماندن و غربت تنهائی دردناک است، ولی در عوض من به یاری خدا در راه طولانی سراسر افتخار را گشودهام و به لطف خدا و یاری و کمک فراوان تو از دغدغه شما خود را رها حس میکنم. از خدا میطلبم تا وقتی که در صحنه پیکار حق و باطلم هیچگاه عشق به تو و فرزندمان لحظهای بر انتخابم پرده نیافکند و مرا از صحنه افتخار بیرون نبرد.
اکنون که وصیت نامهام را خطاب به تو به پایان میبرم امیدوارم که نبودن من هیچ کمبودی برای تو و فرزندمان در زندگی پدید نیاورد. وفای محکم و دوستی استوار و روح پر از صداقت و پاکی تو را فراموش نمیکنم.
انتهای پیام/