مصطفی هدایی در یادداشتی نوشت: موج ترور و توطئه مسلحانه منافقین و گروههای انحرافی علیه مردم و شخصیتهای سیاسی در سال ۶۰ بسیاری از نیروهای مؤمن را قربانی کرده بود.
کینهتوزی و انتقامگیری منافقین از مسئولان عالیرتبه برای سرنگون کردن نظام جمهوری اسلامی صورت میگرفت. حادثه هفتم تیر ۱۳۶۰ در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی، ادامه بمبگذاریها و حملات مسلحانه نیروهای منافق بود.
یکی از برجستهترین شخصیتهایی که در این موج ناجوانمردانه ترورها، به شهادت رسید، آیتالله محمد بهشتی بود. بهشتی از ارکان اصلی فقهی و نظری نظام جمهوری اسلامی، رئیس دیوان عالی کشور، نایبرئیس مجلس خبرگان رهبری و دبیرکل حزب جمهوری اسلامی بود. روح و نظریات عالی وی همچنان در قوه قضائیه و بخشهای مختلف قضائی جاری و ساری است. بسیاری بر این نظر هستند که حجتالاسلام ابراهیم رئیسی ازجمله مقاماتی است که در مکتب شهید بهشتی پرورشیافته و میتواند تبلوربخش دولت اسلامی در دوره جدید باشد. به مناسبت شهادت شهید بهشتی و یارانش در هفتم تیر، هفته قوه قضائیه در تقویم کشور به همین مناسبت اعلام شده است.
در همین رابطه در این مجال به بررسی دیدگاه شخصیتهای تاریخ معاصر انقلاب اسلامی درباره ترورهای تیرماه ۶۰ میپردازم تا به اهمیت این دوره پی ببریم.
درست یک روز قبل از حادثه هفتم تیر، آیتالله خامنهای؛ نماینده مجلس اول و عضو مرکزی حزب جمهوری اسلامی در مسجد ابوذر منطقه فلاح تهران، با یک بمب کار گذاشته شده در ضبطصوت، هدف ترور قرار گرفت. از طراحان این انفجار جواد قدیری بود که به هنگام فرار از کشور به بعضی از متهمین که مجددا دستگیر شده بودند، گفته بود که «فردا یعنی روز ۱۳۶۰/۴/۷ کار نظام اسلامی تمام است و این تاریخ همان روزی بود که فاجعه هفتم تیر اتفاق افتاد.»
آیتالله خامنهای که زخمی شده بودند، درباره نحوه مطلع شدن خود از حادثه انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی، روایت میکنند: «اولین بار شاید روز دوم، سوم بود که من دقیقا یادم نیست، چون در حال عادی نبودم. جراحی که من را معالجه میکرد، گفت که حزب جمهوری منفجرشده و عدهای شهید شدهاند. اما اسم مرحوم بهشتی را نبرد. من چون در حال طبیعی نبودم آنقدر به این حساس نشدم و چیزی نفهمیدم. و بعد هم یادم رفت. در حدود روز دوازده، سیزدهم بود که من اصرار میکردم که روزنامه و رادیو به من بدهند، که از اخبار مطلع شوم. برادرانی که با من بودند، پاسداران و نزدیکان مقاومت میکردند و نمیگذاشتند.»
آیتالله خامنهای همچنین در تحلیل فاجعه هفتم تیر و تأثیرات این فاجعه در داخل و خارج از کشور عنوان میکنند: «حادثه دفتر مرکزی حزب در داخل تأثیرش خیلی زیاد بود. علت هم این بود که مردم به حزب و به این مسئولانی که شهید شدند، علاقهمند بودند. به خصوص بعد از افشاگری مجلس در مورد بنیصدر و اقدام قاطع امام نسبت به بنیصدر از این جریان رو برگردانده بودند و تقریبا بهطور یکسره بطلان جریان لیبرالها را فهمیده بودند. وقتیکه این حادثه پیش آمد، میزان وحشیگری جریان مخالف را هم فهمیدند. البته جریان دستاندرکار حادثه هفتم تیر، جریان آمیختهای از لیبرالها و منافقین بود. یکسره از لیبرالها نبود. اما نشان میداد که چقدر آنها مردم ناجوانمردی هستند که حاضرند به خاطر مسائل سیاسی، شخصیتهایی مثل شهید بهشتی و بقیه شهدای ۷۲ تن را در یک حادثه نابود و شهید کنند. این چیزی است که بهطور طبیعی هرکسی را تکان میدهد و متوجه بطلان آن جرئتی میکند که دستاندرکار این مسئله بود. بنابراین حادثه در داخل ایران جریان انقلاب را یکسره و یکپارچه کرد. اگر مردم تا آن زمان بطلان جریان مخالف را فهمیده بودند در حادثه ۷تیر حقانیت مطلق جریان مخالف لیبرالها و منافقین را که خط امام باشد، احساس میکردند. انعکاس همین در خارج خیلی زیاد بود. سراغ داشت که از حادثه هفتم تیر چیزی علیه نظام جمهوری اسلامی احساس کرده باشند. لابد آن روزهای اول که من روزنامه را نمیدیدم و از خبرها کامل مطلع نبودم، حتما افرادی بودند که آن حادثه را به عنوان زوال و نابودی جمهوری اسلامی تفسیر کرده باشند. لکن از اینکه بگذریم، در دنیا انعکاس آن حادثه، انعکاس مفیدی بود.»
مرحوم هاشمی رفسنجانی از اعضای برجسته حزب و رئیس مجلس شورای اسلامی که قرار بود وی نیز در جلسه دفتر حزب حضور داشته باشد ولی برای ملاقات با آیتالله خامنهای به بیمارستان بهارلو میرود و شب نیز با حاج احمدآقا خمینی جلسه داشت، درباره حادثه اینگونه نقل میکند: «بعدازظهر در جلسه شورای مرکزی حزب شرکت کردم. بحثهای مهمی در دستور بود. از بیمارستان قلب خواسته بودند برای مشورت راجع به مسائل مربوط به معالجه آقای خامنهای (که روز قبل ترور شده بود) کسی از مسئولان به آنجا برود. پس از جلسه شورا، برای بررسی وضع آقای خامنهای، اول شب به عیادت آقای خامنهای رفتم، حالشان بهتر بود. در وضع محافظت و سایر مسائل بحث شد. شب با احمد آقا خمینی در منزل قرار داشتم، به منزل آمدم. آقای موسوی خوئینیها هم آمد. درباره ریاست جمهوری بحث کردیم. از دفتر امام آقای صانعی تلفن کرد و خبر داد که در دفتر حزب جمهوری اسلامی بمبی منفجرشده و عدهای شهید شدهاند، وحشت کردیم. در تلفنهای بعدی اطلاع رسید که بمب در همان سالن در حال سخنرانی آقای بهشتی منفجر شده است. درحالیکه نزدیک به یکصد نفر از افراد مؤثر مملکت حضور داشتند و ساختمان ویران شده و همگی زیر آوار رفتهاند و مشغول بیرون آوردن شهدا و مجروحان هستند. با تلفنها، خبرها در همه شهر منتشر شد. تا ساعت دو بعد از نصف شب بیدار ماندم و مرتبا خبر میگرفتم. خبرها وحشتناک بود و حاکی از شهادت دهها نفر و بالاخره خبر شهادت آقای دکتر بهشتی کمرم را شکست. گر چه خبرهای ضد و نقیض روزنهای برای امید باز میگذاشت. فقط چند لحظه خوابیدم. فاطی تا صبح بیدار بود و جواب تلفن میداد و گریه میکرد. عفت هم کم خوابید.»
علیاکبر ولایتی نیز که خود در محل حادثه و در یک ساختمان دیگر حزب برای تدوین برخی از موضوعات مرتبط با حزب حضور داشته، درباره زمان و نحوه وقوع حادثه در گفتوگویی عنوان کرده بود: «اگر ساختمان قدیم حزب یا عکس آن را دیده باشید، در حقیقت این ساختمان، ساختمان سابق دانشکده الهیات و بهصورت L و شامل سالن سخنرانی و یک طبقه بود و بقیه سهطبقه. ما قبل از ساعت ۹ به آن ساختمان سهطبقه رفتیم. و در اتاقی نشستیم تا بحثهای مربوط به تدوین آییننامه حزب را انجام بدهیم. جلسه ساعت ۹ تشکیل میشد و ما قرار گذاشتیم که ساعت ۹ و ربع یا ۹ و بیست دقیقه برویم. جلسه سر ساعت ۹ تشکیل شد. حدود ۹ و چند دقیقه بود که ناگهان دیدیم صدای انفجاری آمد. ما فکر میکردیم که بمب در اتاق ما منفجرشده زیرا تمام شیشههای اتاق ما خرد شدند و برق هم رفت. از پایین صدای فریاد میآمد و بعضی از رانندگان و همراهان افراد در حیاط بودند. آقای دکتر شیبانی از پنجره به آنهایی که در حیاط بودند گفت: «چیزی نیست. اتاق ما بود کسی چیزیاش نشده».
ازآنجا بیرون آمدیم، در راهروها همهجا تاریک بود و ما روی قشر ضخیمی از شیشه خرده راه میرفتیم. به حیاط رفتیم، ولی تا چند دقیقه هنوز متوجه قضیه نبودیم چون هوا تاریک بود یکوقت کسی از بین ما گفت: «این سالنی که بود، دیگر نیست.» سقف سالن به زمین متصل و با خاک یکسان شده بود. تازه همه فهمیدند چه اتفاقی افتاده. بیل و کلنگ آوردند، ولی سقف یکپارچه و بتنی، به شکلی کامل فرود آمده بود. جرثقیلی را از سرچشمه آوردند که این طاق را بلند کند، ولی جرثقیل زورش نرسید، به جای اینکه بتن بلند شود، ته جرثقیل بلند شد. رفتند یک جرثقیل بزرگتر آوردند که در داخل نمیآمد. سر در را خراب و سقف را بلند کردند. جرثقیل بزرگ هم یکدفعه دررفت و افتاد. بعضیها را در این کند و کاوها درآوردند علت اینکه عدهای زنده ماندند این بود که صندلیهای آنجا صندلیهای آهنی ارج بود. سقف روی آنها فرود آمده و عدهای به واسطه این صندلیها زنده مانده بودند و اگر روی زمین نشسته بودند همه رفته بودند.»