به گزارش خبرگزاری بسیج از فارس، همیشه در هر شرایط و هر مکانی دوربین به دست میچرخد؛ تقریباً تمام مسئولان و اهالی رسانه و ادارات مختلف او را میشناسند. عکاس خبرنگاری که همواره در راه اطلاعرسانی به خصوص برنامههای شهدا و دفاع و ایثار و شهادت به معنی واقعی تلاش میکند.
روز نخستی که او را دیدم در گلزار شهدای شیراز بود در میان هیاهو و شلوغیهای مسئولان و مدیران و عکاسان و مدیران روابط عمومی ادارات که برای تجدید میثاق با شهدا به مناسبت فرارسیدن ۱۲ بهمن سال ۹۴ در حال پیدا کردن زاویه مناسبی برای عکس گرفتن از مراسم بود. صدایش زدم و با او سلام و احوالپرسی کردم. با وجودی که اصلاً من را نمیشناخت و برای اولین بار دیده بود، به گرمی پاسخ سلام و احوالپرسیام را داد. بعد از معرفی خودم در آن هیاهو و شلوغی فقط توانستم شمارهای از او بگیرم تا بتوانم سر فرصت درخواست خودم که دعوت به همکاری برای خبرگزاری ایکنا بود را مطرح کنم.
تقریباً دو ماهی طول کشید تا جواب تلفن و درخواستم را داد. اوایل علاقه چندانی به فعالیت نشان نمیداد زیرا تا پیش از این همیشه بهصورت افتخاری برای برخی از رسانهها فعالیت میکرد و بهعنوان یک عکاس ثابت جایی فعالیت نکرده بود، اما من از او میخواستم که تبدیل به عکاس ثابت و نیروی اصلی خبرگزاری ایکنا شود و مسلماً برای پذیرش چنین پیشنهادی زمان لازم بود.
سالها از آن روز میگذرد و روز به روز به میزان فعالیت رسانهای و جهادی او در عرصه خبر و رسانه افزوده میشود. بهطوری که اکنون حداقل در سه رسانه ایکنا، سینا و شیرازه بهعنوان عکاس رسمی فعالیت دارد و البته همکاریهای جسته و گریختهای هم با سایر رسانهها ممکن است داشته باشد، اما هرچه هست او همیشه فعال است و معنای خستگی را نمیفهمد.
روحیهاش دقیقاً مانند روحیه بچههای جبهه و جنگ در دهه ۶۰ است. هرجا که احساس کند نیاز به حضورش دارند، با اشتیاق هرچه تمامتر میرود. از ابتدای شیوع کرونا که ترس و دلهره در وجود همه حتی در میان جامعه خبری و عکاسان رخنه کرده بود، با اشتیاق به مراکز درمانی کرونا رفت تا رسالت خود را انجام دهد و آنقدر در این مرحله پیش رفته است که اکنون در موج پنجم کرونا که تمام بیمارستانها و مراکز درمانی مملو از بیماران کرونایی است، به یاری مدافعان سلامت شتافته و به عنوان همیار سلامت در کنار آنان جهاد میکند.
آری! جهاد مداح تمامی ندارد. زمانی که نوجوان دبیرستانی بیش نبود، برای دفاع از وطن و ناموس احساس تکلیف کرد و به هر طریقی که بود خود را به جبهه رساند تا در این راه اسیر شد. بعد از آن برای خدمت به جامعه ایثارگری احساس تکلیف کرد و وارد عرصه جمعآوری خاطرات آنان شد و بعد از آن هم وارد عرصه رسانه برای تکمیل خدمترسانیش به مردم و این مرز و بوم و اکنون هم وارد عرصه دفاع از سلامت مردم.
احمدرضا مداح، جانباز و آزادهای است که خبرگزاری ایکنا شعبه فارس افتخار همکاری چندین ساله با او دارد. امروز و مصادف با سالروز بازگشت اولین کاروان آزادگان سرافراز به کشورمان دقایقی پای سخنان این دلاورمرد عرصهها مینشینیم تا کمی بیشتر از خاطراتش برای ما بگوید.
خودتان را به صورت کامل فرمایید.
احمدرضا مداح، متولد ۲۹ خردادماه سال ۱۳۴۷ در شیراز هستم. از سال ۸۴ بهمنظور جمعآوری آثار ایثارگران ابتدا با سایت ایثار همکاری کردم و بعد از آن با خبرگزاری برنا و بعد هم خبرگزاری ایکنا و نوید شاهد همکاری داشتم و این همکاریم با رسانههای مختلف همچنان ادامه دارد.
از چگونگی اعزام و سالی که به جبهه رفتید، بگویید.
سال ۶۲ تلاش بسیار زیادی برای اعزام جبهه انجام دادم زیرا در آن زمان قانون این بود که افراد زیر ۱۸ سال امکان اعزام به جبهه ندارند، اما من خیلی دلم میخواست به جبهه بروم و برای دفاع از کشورمان قدمی بردارم. به همین دلیل در شناسنامه خود دستکاری کردم تا بتوانم به جبهه اعزام شوم و در این مسیر هم موفق شدم و سرانجام در آبان سال ۶۲ و زمانی که ۱۵ سال بیشتر نداشتم موفق شدم به جبهه اعزام شوم.
در آن زمان از طریق تیپ ۳۳ المهدی با هواپیما به ارومیه اعزام شدم و از آنجا هم به پادگان جلدیان نقده منتقل شدیم و مدتی آنجا بودیم و بعد از آن به مریوان کردستان اعزام شدیم و از آنجا هم به دو راهی بانه واقع در منطقه پنج بین رفتیم و در عملیات مقدماتی والفجر ۴ شرکت کردیم و بعد از آن مأموریتمان تمام شد و تیپ ۳۳ المهدی به سمت جنوب حرکت کرد و در پادگان پنجم شکاری اهواز مستقر شد و در نهایت مأموریتم در آنجا تمام شد و دوباره به شیراز بازگشتم و کارهای فرهنگی پشت جبهه را انجام میدادم تا اینکه دوباره سال ۶۴ برای آموزش تخریب و غواصی به جبهه اعزام شدم.
چه زمانی و چگونه اسیر شدید؟
در ۲۴ اردیبهشت سال ۶۵ به اسارت نیروهای بعث عراق درآمدم و در دوم شهریورماه سال ۶۹ هم آزاد شدم و به کشورم بازگشتم و جزو دهمین گروه از آزادگانی بودم که به کشور باز میگشتند.
در سال ۶۵ در فکه منطقه شرهانی در منطقهای به نام بجلیه اسیر شدم. عملیات ایذایی بود و دشمن تک زده و به جلو آمده بود. قرار بود که ما عملیاتی انجام دهیم اما عملیات لو رفته بود و به همین دلیل به کمین عراقیها خوردیم و اسیر شدیم. آن زمان تخریبچی دسته ۳ گروهان ۳ گردان امام حسین(ع) لشکر ۱۹ فجر به فرماندهی شهید مهدی زارع بودم که ایشان در عملیات کربلای ۴ در همان سال به شهادت رسید و البته ما این قضیه را نمیدانستیم و وقتی به ایران بازگشتیم متوجه شدیم که شهید شدهاند.
خانوادهتان چگونه متوجه اسارت شما شدند؟
زمانی که اسیر شدیم هادی فخرایی، یکی از فرماندهان گروهان ما زخمی شده بود و برای اینکه به سمت ماشین رژیم بعث برویم به من تکیه داده بود و در نتیجه لباسهای من خونی شده بود و به همین دلیل عراقیها فکر میکردند من نیروی عملیاتی کمین بودم و وقتی به مقر آنان رسیدیم من و دو نفر دیگر را جدا کردند و به مقر فرماندهی بردند تا اطلاعات از ما کسب کنند و حسابی هم در آنجا ما را کتک زدند اما بعد فهمیدند که جزو کمین نبودم و دوباره من را به میان بچهها بازگرداند.
اسرا را بر روی زمین نشاندند و صدا و سیمای عراق از ما فیلم تهیه کرد و در اخبار خودشان پخش کرد. قریب سه تا چهار ماه بعد از اسارتمان کسی نمیدانست که ما اسیر شدیم اما وقتی فیلم اسارت ما را از شبکه عراق پخش کردند، برای ایران مشخص شد که اسیر شدیم اما نمیدانستند که هنوز زنده هستیم یا خیر تا اینکه صلیب سرخ به سراغ ما آمد و کد به ما داد.
در آن زمان یک همسایه ارمنی در محله دروازه سعدی داشتیم که منزلش روبروی منزل ما بود و از اهالی اهواز بود. زمانی که اسیر شدم این فرد در اهواز به سر میبرد و تلویزیون عراق را تماشا میکرد و در اخبار آنجا من را مشاهده کرد که اسیر شدم و فیلم اسارت من را ضبط کرد و آن را برای خانوادهام آورد تا به آنان ثابت کند که من زنده هستم.
تعریفی از دوران اسارت بفرمایید.
هنوز نتوانستم برای خودم اسارت را معنی کنم. این قضیه واقعاً گفتنی نیست. فقط این را بدانید که در آن سالها در غربت و در میان بعثیان خیلی زجر کشیدیم بهطوری که هنوز خاطرات آن را نتوانستم فراموش کنم.
از زمانی که متوجه شدید قرار است به میهن بازگردید بگویید.
زمانی که قرارداد ۵۹۸ امضا شد همه ما اسرا غمگین شدیم چون میگفتیم جنگ جنگ تا پیروزی اما وقتی تلویزیون عراق برنامه خود را قطع کرد و مطلب امام(ره) را پخش کردند که جام زهر را نوشیدم همه ما بسیار ناراحت شدیم زیرا صدام این مسئله را برای خود یک برگ برنده حساب میکرد و بعدها سازمان ملل اعلام کرد که عراق مسبب جنگ بوده است.
ما آن زمان در محیط بسته اسارتگاه بودیم و نمیدانستیم بیرون چه خبر است زیرا رژیم بعث عراق هرچه بود به نفع خودش میزد و از شبکه عراق پخش میکرد و به همین دلیل اسرا ناراحت بودند.
آنقدر نسبت به رژیم بعث عراق بدبین بودیم زیرا ما را شکنجههای بسیار میدادند و دروغهای بسیاری به ما میگفتند، حتی زمانی که به ما گفتند میخواهیم آزادتان کنیم باور نکردیم و زمانی که تلویزیون نشان داد اولین گروه آزادگان به کشور بازگشتند باز هم باور نمیکردیم که ما هم قرار است بازگردیم تا زمانی که وارد خاک کشورمان شدیم و پرچم ایران را مشاهده کردیم و آن زمان باور کردیم که واقعاً برگشتیم.
چه شد که وارد عرصه رسانه شدید؟
این کار را با جمعآوری اسناد شهدا شروع کردم زیرا بعد از آزادی احساس کردم، نیاز است که راه شهدا را ادامه دهم و به همین دلیل به این کار روی آوردم و همراه با گروهی به جمعآوری اسناد جانبازان، آزادگان و شهدا پرداختیم و هدفمان هم پر کردن این خلأ بود.
در آن زمان وبلاگی به نام شهدای شیراز درست کردیم و بعد از آن کم کم وارد بنیاد شهید شدم و به جمعآوری خاطرات آزادگان و جانبازان ویلچری کمک کردم و بعد هم این فعالیت رسانهایم گسترش یافت تا به خبرگزاری برنا و ایکنا و سینا و شیرازه رسید.
این روزها مشاهده میکنیم که دوربین را کنار گذاشته و لباس سفید مدافعان سلامت را به تن کردهاید. چرا؟
همیشه تلاش کردم تا به هر نحوی که امکان دارد به مردم و کشورم خدمت کنم. روزی احساس کردم که باید تفنگ به دست بگیرم و وارد جبهه شوم. روزی احساس کردم که باید وارد عرصه جنگ نرم و رسانهای شوم و در کنار عکاسان و خبرنگاران با انعکاس مشکلات مردم به آنان خدمت کنم و اکنون هم که جان مردم در خطر است و مدافعان سلامت نیاز به همکاری دارند، سعی کردم در گروههای جهادی سلامت شرکت کنم و در کنار مدافعان سلامت به دفاع از جان و سلامت مردم بپردازم و هر کمکی که در حد و توانم باشد حتی در حد جابجایی یک تخت و پتو باشد، انجام دهم.
منبع: ایکنا
انتهای پیام/