تاریخ شفاهی گیلان مظلوم است و رسانه‌ای‌های بسیج رسانه گیلان قلم را در محضر شهدای دیار مردمان گیل و دیلم مزین کرده و به میهمانی زائر ویژه حضرت زینب (س) رفتند.
کد خبر: ۹۳۷۳۷۴۹
|
۲۷ شهريور ۱۴۰۰ - ۱۶:۰۶

به گزارش خبرگزاری بسیج از رشت، محدثه فردی: مدتی بود از لزوم توجه به تاریخ شفاهی گیلان سخن می‌گفتیم و غصه می‌خوردیم که چرا تاریخ شفاهی گیلان را رسانه‌ای‌ها پیش نگرفته و پیش‌قدم این موضوع نمی‌شوند تا اینکه با دعوت رسانه‌ای‌ها و خبرنگاران بسیج رسانه استان گیلان، پای در میدان گذاشته و قلم را در محضر شهدای دیار مردمان گیل و دیلم مزین کردیم.

صبح زود با همکاران رسانه‌ای به سمت منزل شهیدی از دیار عاشقان زینبی حرکت کردیم، اما اخلاق می‌گفت،  باید اذن ورود بگیریم لذا مسیر حرکت را بیش از هرجائی دیگر به سمت آرامگاه شهید جمال رضی تغییر دادیم تا اذن ورود بگیریم و تلمذ کنیم از معرفت این شهید والامقام.

غرق شوکت پاسداری از دیار سید جلال‌الدین بودیم

چه لحظه شکوهمندی بود ورود ما به مزار این جوان برومند انقلاب! ما غرق  شوکت و ابهت پاسداری بودیم که چشمان ما به عزیزی روشن شد! آری شهید جمال میهمان عزیزی داشت که برای ما هم بسیار عزیز بود، همسر شهید آمده بود به استقبال میهمانان شهید جمال رضی تا به سبک همه بانوان پذیرای میهمان باشد و با زبان شهید جمال، برای ما سخن بگوید.

زینب خانم ربیع پور از زندگی روستایی هردوی‌شان قبل از ازدواج برایمان سخت گفت و از خصوصیات خادمی شهید به مردم، خاطره‌ها بر زبان آورد که چگونه پناه مردم بود و مأمن امن برای گرفتاران.

 همسر شهید جمال می‌گوید «من یاد ندارم در 11 سال زندگی مشترک به کسی نه گفته باشد مگر اینکه شرایط بله گفتن برایش وجود نداشت و معمولاً تمام تلاشش را برای اینکه به کسی کمک کنند انجام می‌دادند، یادم می‌آید مسئول پایگاهشان می‌گفت وقتی‌که داشتیم پایگاه را می‌ساختیم با اینکه شهید رضی حدود 12 یا 13 سالش بود اما مثل ما می‌آمد و شب‌ها کشیک می‌داد و کمک می‌کرد.»

شعاری که عملی شد

شهید جمال می‌گفت باید یکجایی و یک روزی  شعار لبیک یا حسین (ع) را که در روضه‌ها سر می‌دهیم عملی کنیم چون هر چیزی را که قول می‌دهیم در موردش متعهد می‌شویم همین نکته بود که  شهید رضی در وصیت‌نامه‌اش نوشت «من رفتم تا به خودم ثابت کنم.»

خانم ربیع پور از حال و هوای شهادت شهید می‌گوید و خاطره‌ بازی می‌کند او می‌گوید،  «یکی از همکاران شهید می‌گفت که شهید رضی جزو اولین نفراتی بود که آمد و ثبت‌نام کرد، شهید رضی معتقد بود این راه و مبارزه با جبهه کفر و نفاق تا زمان ظهور آقا امام زمان (عج) ادامه خواهد داشت و هر کجایی که صدای مظلومی بلند شود باید در آنجا حاضر شد.»

به اعتقادات همسر شهیدم باور صددرصدی داشتم

 همسر شهید خود را همراه شهید جمال می‌داند چراکه  به اعتقادات شهید رضی به‌طور کامل  باور داشت و مطمئن بود اگر شهید رضی برمی‌گشت و قرار بود به دوباره برگردد مانعش نمی‌شد، چراکه او می‌گوید «اگر من هم جای او بودم همین کار را می‌کردم به خاطر اینکه این مسیر را دوست داشتم.»

خاطره‌های شهید یکی پس از دیگری از زبان همسر شهید جاری می‌شد و عشق و محبت و البته دل‌تنگی از فراق یار مهربان، هویدا بود، رخصت گرفتیم و عزم منزل شهید رضی کردیم تا خدمت پدر و مادری برسیم که ثمره جوانی‌شان در راه دفاع از حرم اهل‌بیت، به شهادت رسید و عاقبت‌به‌خیری را به نام خود ثبت کرد.

میزبان میهمانان پسر

کم‌کم به منزل شهید نزدیک می‌شدیم و بی‌قرار از دیدن روی ماه پدر و مادر شهید و از طرفی معذب بودیم  که مزاحمتی برایشان ایجاد نکنیم اما عجب میزبانی گرمی و عجب میهمان‌نوازی بی‌نظیری بود انگار سال‌ها می‌شناسیمشان!  طوری که نگاه و لبخند و اشکشان مملو از مهربانی بود، آن‌ها میزبان میهمانان پسر بودند و شادمان از میهمان‌نوازی از جانب پسر شهیدشان و ما نیز خوشحال از خرسندی‌شان بودیم و شرمنده از مزاحمتی که ایجاد کردیم.

مادر شهید دفتری با دست خط خود را برایمان آورد و توضیح داد که تمام خاطرات شهید را با دست خط خود در این دفتر نگارش کردم تا برای آیندگان ثبت شود.

دفتر را باز کردیم و دیدیم که برخی از برگ‌ها جدا شده است معلوم بود مادر بعد از نوشتن  خاطرات بارها آن را ورق زده و خوانده و اشک ریخته! مات و مبهوت به دفتر نگاه می‌کردم، زبانم بندآمده بود از این مادرانه‌ای که تلفیق اشک و عشق را به رخمان می‌کشید.

کمک‌های پنهانی شهید جمال

کم‌کم آماده شدند تا مصاحبه را شروع کنیم، من مانده بودم و با خود می‌گفتم آیا می‌توانم با آن‌ها سخن بگویم؟! آن‌ها سفیر عشق‌اند و من ناچیز در محضرشان هیچ! از خاطرات کودکی شهید برایمان گفتند و از کمک‌های پنهانی که شهید به مردم انجام می‌داد و آن‌ها بعد از شهادت شهید متوجه شدند.

مادر شهید از اهداف والای شهید جمال بر ای‌مان سخن‌ها گفت و معتقد بود که هدف آقا جمال، شهادت بود و سرانجام هم به هدف خودش رسید، در وصیت‌نامه‌اش نوشته بود «اگر من در زمان امام حسین (ع) هم بودم زیر پرچم امام حاضر می‌شدم» آقا جمال می‌گفت «فقط حرف زدن مهم نیست، باید عمل کنیم» و برای اینکه می‌خواست عمل خود را نشان دهد مدافع حرم اهل‌بیت (ع) شد.

نگرانی‌های پدرانه

و اما پدر شهید جمال از دل‌نگرانی‌های پدرانه‌اش برایمان سخن گفت و با چشمانی  که اشک در آن حلقه‌زده بود گفت:  هر وقت که از مأموریت می‌آمد و می‌خواست مجدداً اعزام شود از ما اجازه و رضایت می‌گرفت، یکی از مهم‌ترین خصوصیات شهید جمال این بود که خانواده را خیلی دوست داشت، انسان بسیار خوش‌اخلاقی بود، برای پدر و مادر احترام خاصی قائل بود و در کار کشاورزی به ما کمک می‌کرد.

پدر می‌گوید، «۵۸ روز از زمان دومین اعزام جمال به سوریه می‌گذشت و ما تا این روز از سلامت او مطلع بودیم اما بعدازآن دیگر از او خبر نداشتیم و همین باعث دل‌نگرانی‌مان شده بود، شب به منزل همسرشان رفتیم و تا صبح پیگیر بودیم که چرا به ما زنگ نمی‌زند که بعد از طریق همکارانش متوجه شدیم که در حلب سوریه به شهادت رسیده است.»

دل‌تنگی‌های مادرانه

پدر و مادر شهید اشک ریختند و برای ما خاطره‌ها گفتند و اشکمان را نیز درآوردند، مادر عکس‌ها و نامه‌هایش را برایمان آورد، خوب معلوم بود دل‌تنگ است دنبال بهانه‌ای برای یادآوری خاطرات فرزند بود و برایمان از فراق پسر درد و دل‌ها کرد.

دیگر دم ظهر بود و قرار بود برای مادر و پدر شهید میهمان بیاید و ما هم که سرزده مزاحم شده بودیم رخصت گرفتیم تا رفع زحمت کنیم اما مگر می‌شود از این پدر و مادر دل کند و خداحافظی کرد؟! در تمام مسیر برگشت با خود گفتم شهدا کجای کار بودند و ما کجای کاریم؟! آیا ما هم عاقبت‌به‌خیر می‌شویم؟!

انتهای پیام/

ارسال نظرات