با دیدن هر نشانهای از پیاده روی اربعین، هری دلم میریزد، میایستم به سمت قبله، دست روی سینه میگذارم، به آقا سلام میدهم، برای هر زائر غریب و آشنا که پایش به طریق باز شد، التماس دعا حواله می کنم تا جای خالی دلی که پر می کشد به سمت حرم، را فقط با چند قدم در مسیر بهشتی نجف به کربلا پُر کند، اما زبانم به گله وشکایت باز نمیشود، به بهانه و توجیه و آیه، دهانم نمیچرخد! به، اما و اگرهایی مثل کارت واکسن و تردد و ... ذهنم درگیر نمیشود!
بی هیچ بهانه و حرف و حدیثی از این جاماندگی از این فراق از این هجر گلوگیر که امانم را بریده، توی خیالم پا به طریق میگذارم، به مسیری که هر چه سربزیرتر باشی، هرچه خاکیتر باشی، هرچه جانت بی رمقتر باشد، هرچه تشنهتر باشی و اصلا هرچه خستهتر باشی و از تاول پاها، درد، زخمه به جسم خسته ات، بزند، به قافله خسته دلان نزدیکتری.
از آخرین باری که پایم به طریق الحسین (ع) باز شد، دوسال میگذرد و در این دو سال هرچه حساب میکنم، آه ام بیشتر و صبرم طاقتر شده است، اما چه چاره کنم که پایم از مشایه دورمانده و دستم از حرم کوتاه است.تنها کار ی که از دستم بر میآید، چشم بدوزم به کوله های بسته شده که گوشه موکب هامثل دورافتادگان از وطن، گردوغبار فراق روی سرشان نشسته است، مثل منی که گردوغبار فاصله روی پنجره دلم نشسته است.
پاهایم یک دل سیر رفتن میخواهد، شب باشد و سایه ماه بنی هاشم بالای سرم! با خودم بگویم خوشا کاروانی که شب راه را طی کند،دل به دریای توسل بزنم برای مقصدی نزدیک و صبحی نزدیکتر ! دلم یک دل سیر تن خسته میخواهد، جانم از گرما تشنگی میخواهد تا با یک «شای عراقی» که جوان عراقی تا زائر میبیند، کتری دودی شده روی آتش را بردارد و توی استکانهایی که تا کمر شکر ریخته شده است، چای غلیظی بریزد و بلند داد بزند، «شای عراقی، تفضل زائر!» بروم به سمت میز چایی، و یک استکان بردارم و با قاشق کوچک داخل آن،تلخی چایی را با محبت بی ریای صاحب موکب، شیرین کنم و به جانم حلاوتی را بچشانم که خستگی را از تنم بردارد.
در این حال وهوا، یک دور مسیر نجف تا کربلا را میروم و دوباره برمی گردم سرجای اولم! به اینجا، به میدان امام! به موکبهایی که امسال قصد کردند تمام در و دیوار شهر را کربلایی کنند! حتی آنهایی که تا بحال تصوری از مشایه نداشتند، به کسانی که هرچه جاماندگان از طریق الحسین (ع) برایشان میگفتند، حسش نمیکردند، را حسرت به دل کنند تا از آه شان، از اشک چشم هایشان، از سوزدل شان، حرم را بیاورند.
صدای موکب داری که با لهجه عراقی مردم را برای پذیرایی دعوت میکند، کودکان و زنانی که پرچم بدست توی راهند، کوله بارهای سفری که هرکدامشان با عکس و نوشته حرف های زیادی برای گفتن دارند، همگی دست به دست هم دادند و قصد جانت را کردند یا که نه!شاید سنگ صبورت شدند و دارند با دل سوخته ات، همدردی میکنند. برای جاماندگان این صحنه ها، جگر سوز است و برای آنها که حرم ندیدند حسرت است و صد من آه که دامن اسمان را میگیرد.