به گزارش خبرگزاری بسیج، حجت الاسلام علی شیرازی دی ماه ۱۳۸۱ مسئول نماینده ولی فقیه در نیروی دریایی سپاه شد؛ اما ارتباطش با سردار سلیمانی همچنان برقرار بود تا اینکه در شهریور سال ۱۳۹۰ تغییراتی در نمایندگی ولی فقیه در نیروی قدس سپاه پیش آمد و به خواست سردار سلیمانی، حجت الاسلام شیرازی مسئول نمایندگی ولی فقیه در نیروی قدس شد.
شیرازی ۸ سال با این مسئولیت در کنار حاج قاسم در نیروی قدس بود و به قول خودش مثل زمان جنگ همچنان خود را نیروی حاج قاسم میدانست.
بخش هایی از اظهارات قابل توجه حجت الاسلام شیرازی را خواهید خواند:
قبول داریم که ایشان سیاستزده نبود اما سیاسی بود. جنگ در سوریه سیاسی است، جنگ در عراق هم همینطور. اینکه در عراق تلاش کنند مجلس، رئیس جمهور و نخست وزیر در یک مسیر و همراه جمهوری اسلامی باشند، این یک کار سیاسی است.
حاج قاسم وابسته به جناح و گروه خاصی نبود ولی وابسته به ولایت بود. برای اجرای حرف ولایت چه در دوران امام و چه در دوران بعد از امام و مقام معظم رهبری، با تمام وجود تلاش میکرد تا تدبیر امام و رهبری اجرایی شود.
حاج قاسم به من گفت من از آقا چیزی دیدم که نمیتوانم از ایشان جدا شوم، نور ولایت را دیده بود که نمیتوانست از ایشان جدا شود؛ لذا همین حاج قاسمی که میگوئیم سیاستزده نبود، اگر در یک جلسه نسبت به مقام معظم رهبری اهانتی انجام میگرفت، به هیچ وجه نمیتوانست تحمل کند.
یکی از مسئولان نیروی قدس در جلسه شورای نیرو گفت: جلسهای بودم که در وزارت امور خارجه برگزار شده بود، افراد از جاهای مختلف در این جلسه حضور داشتند و فردی نسبت به آقا اهانتی انجام داد. حاجقاسم سوال کرد: تو در جواب این اهانت چه کار کردی؟ گفت: من دیدم اگر بخواهم حرفی بزنم، جو جلسه به هم میخورد. حاج قاسم گفت: من اگر جای تو بودم لیوان را به سمت صورتش پرت میکردم.
حاج قاسم سیاست زده نیست، اما اینجا بحث دفاع از آرمانها و دفاع از ولایت است. حاج قاسم برای دفاع از ولایت کسی را نمیشناخت. گاهی دعوا بر سر شخص است، من این فرد را و شما یک فرد دیگر را قبول دارید و این مباحث خیلی مهم نیست. گاهی اوقات من شوخی میکنم و میگوئیم در کشور ما همه کسانی که با هم دعوا داشتند، در انتها به هم میرسند. شما رؤسای جمهور را نگاه کنید، الان همه در یک مسیر با هم حرکت میکنند. مهم این است که ما پای آرمانهایمان بایستیم، مبانی امام و خط امام را حفظ کنیم. شما به یک کاندیدا و من به یک کاندیدای دیگر رأی میدهم، این خیلی مهم نیست. اینها شاخ و برگ هستند و ما باید ریشه درخت را حفظ کنیم. حاج قاسم برای حفظ ریشه درخت، با تمام وجود ایستاد و نگذاشت به این ریشه آسیب برسد.
گفت با ظریف تماس بگیر
*حاج قاسم با هیچکس رودربایستی نداشت و حرفش را محکم میزد و راهی را هم برای هدایت باز میگذاشت. معمولاً انسانهای بزرگ این گونه هستند و همه راهها را نباید بست. اسلام هم تاکید میکند و میگوید با دشمنان طوری رفتار کنید که اگر فردا صلح کردید، بتوانید در چشم هم نگاه کنید. در جلسات خصوصی حاج قاسم محکم صحبت میکرد. اما برای جذب افراد رفتار متفاوتی داشت.
آقای بشار اسد به ایران آمدند. این موضوع از نظر امنیتی بسیار اهمیت دارد که کشوری که در حال جنگ است اگر رئیس جمهورش مسافرت کند، احتمال اینکه وقایع ناخوشایندی رخ دهد، وجود دارد. پس اگر آقای بشار بخواهد به ایران رفت و آمد کند، کسانی که در سوریه علیه او مبارزه میکنند، نباید متوجه شوند و یک بحث امنیتی شدیدی باید اتفاق بیفتد تا آقای بشار بیایند ایران و بروند و از نظر تثبیت سوریه و قدرت جمهوری اسلامی بسیار مهم است، لازم هم نیست همه از این رفت و آمد مطلع شوند.
برخی افراد از جمله آقای روحانی بهعنوان رئیس جمهور در جریان بودند و حضرت آقا هم در جریان بودند. رئیس جمهور باید مشخص کند و به آقای ظریف بگوید که به جلسه بیاید یا نیاید و این دیگر مربوط به نیروی قدس نیست و به دولت مربوط میشود. دولت میدانست و باید اعلام میکرد.
آقای ظریف از این برخورد ناراحت شد و استعفا داد. روز بعد بود که تازه متوجه شده بودند که آقای ظریف استعفا دادهاند. صبح روز بعد ما داشتیم با حاج قاسم به نیروی قدس میآمدیم، در مسیر به آقای پور جعفری گفت که با آقای ظریف تماس بگیر، تماس گرفت و گوشی را به حاج قاسم داد، حاج قاسم با شوخی و خنده آقای ظریف را پای کار آورد و آقای ظریف استعفایش را پس گرفت و به وزارت امورخارجه آمد. آیا حاج قاسم به آقای ظریف اشکال نداشت؟ قطعاً داشت. آیا آقای ظریف هیچ ایرادی نداشت؟ قطعاً داشت، اما حاج قاسم چطور به موضوع نگاه میکرد، حاج قاسم به عنوان یک پدر نگاه میکرد که اینها فرزندان این خانهاند و باید حفظ شأن کرد. نباید بگذارم که اینها از هم بپاشند، نباید کشور ضرر ببیند.
استعفای آقای ظریف در آن مقطع به نفع انقلاب نبود. حاج قاسم چه باید میکرد؟ باید کاری میکرد که به نفع انقلاب است. نفع انقلاب در چیست؟ ولو یک عده با آقای ظریف بد باشند و بگویند حالا که رفته اجازه بدهد برود. عدهای با آقای روحانی خوب نباشند، مثلاً آقای روحانی یک برخوردی کرده و عدهای خوششان نیامده، حالا حاج قاسم چه تکلیفی دارد؟ این سیره پیامبر ماست، حاج قاسم از پیامبر باید درس بگیرد، «فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ عَلَیٰ آثَارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهَٰذَا الْحَدِیثِ أَسَفًا» دیگران گناه میکردند، پیامبر نزدیک بود جان بدهد. دیگران اشتباه میکردند، حاج قاسم از روی دلسوزی گاهی پرخاش هم میکرد. گاهی یک کسی اشتباه میرود شما از روی دلسوزی محکم دستش را میگیرید که نرود ولو اگر دستش درد بگیرد.
حاج قاسم در جلسه خصوصی حرفش را میزد، انتقاد میکرد، راهنمایی میکرد برای آنکه شخص از اشتباه برگردد. او از سقوط یک انسان خوشحال نمیشد بلکه میخواست دستش را بگیرد و او را برگرداند. آقای ظریف اگر اشتباه رفت، حاج قاسم دستش را گرفت و او را برگرداند. آقای روحانی اگر اشتباه کرد، حاج قاسم نامهای برایش نوشت و او را برگرداند. اگر ما بتوانیم یک اشتباه آقای روحانی را کم کنیم به نفع جمهوری اسلامی است یا به ضرر جمهوری اسلامی؟ به نفع است، پس باید این اشتباه را کم کرد ولو اینکه پا روی خودم بگذارم و آبروی خودم را وسط بگذارم و عدهای از دوستانم به من اهانت کنند، عدهای خوششان نمیآمد و میگفتند چرا حاج قاسم این کار را کرد؟ حاج قاسم برای دل بنده و دیگران که این کار را نمیکرد، نگاه میکرد ببیند خدا راضی است، پس انجام میداد ولو اینکه عدهای اعتراض کنند.
ماجرای دو قاب عکس بزرگ
*شهید سلیمانی در منزل خود یک قاب بزرگ درست کرده بود و عکس بیش از ۵۰ شهید فرمانده لشکر ثارالله را بر روی آن زده و میگفت اینها مرا به این جایگاه رساندند. یک تابلوی بزرگتر در دفتر کارش درست کرد و عکس شهدای لشکر ثارالله، شهدای جبهه مقاومت و شهدای سوریه و عراق را به این تابلو زد. جلوی صندلی که معمولاً در جلسات روی آن مینشست این تابلو را نصب کرد و عکس خودش در کنار شهدایی مثل احمد کاظمی و عماد حاج قاسم بود. این شهدا یک لحظه از جلو چشمش کنار نمیرفتند.
حاج قاسم میخواست همه بدانند رفقای او چه کسانی هستند. با خود میگفت من فردای قیامت باید به آنها جواب بدهم. این شهدا کمک کردند و من را به این جایگاه رساندند، نسبت به این شهدا چگونه باید حرکت کنم، نسبت به فرزندان آنها چطور باید باشم؛ مثلاً شهید مغفوری یکی از افرادی بوده که مرا به این جایگاه رساند، اینها فدای اسلام و انقلاب شدند. پس من اگر بخواهم پرچم اسلام را زنده نگه دارم، باید نام این شهدا را زنده نگه دارم. اگر آقای مغفوری شهید نشده بود اکنون بالای سر فرزندش بود، ولی نیست، پس من باید دست او را بگیرم، من باید برای او پدری کنم. حالا که این شهید نیست چه کسی باید این جایگاه را به عهده بگیرد.