به گزارش خبرگزاری بسیج کهگیلویه و بویراحمد، راضیه آرچین _ در دلنوشته ای به مناسبت بازگشت پیکر شهید قربانعلی عادل نژاد آورده است:
۳۹سال در انتظار تو نشسته بودم و ۳۹سال در انتظارتوخواهرانت؛ روزی آمدی که خانه ویرانه گشته، پدر بار سفری ابدی بسته و مادر چشمانش را در انتهای آن در که به قدم های توبازمی شد، آنقدرخیره شد که چشمانش را از دست داد.
منتظر پیراهن عطرآگین توبود تادوباره تورا نظاره گر شود؛ امّا توامروز آمدی! امروز پس از سالها ! به این جمعیّت این گونه نگاه نکن، پدر رفته است ومادر در انتظاردیدنت صبرش ز کف برفت و رفته است.
امروز دردانه ای برای همه پدران و مادرانی ک امروز آمده اند، برای استقبال از تو و همه خواهران و برادرانی که در اینجایند!
امروز پس از ۳۹سال به زادگاهت بازگشته ای! ۳۹ سال درد، ۳۹ سال فراق، ۳۹ سال که می گویم درد دارد و تومیدانی معنای درد را !
آری تنها تومیدانی معنای درد را!! دردی که از استخوان هایت گذشت و تورا به پروازی جانانه و مقدس فراخواند و اکنون تو چون کبوتری زرین درمیان ما آسمانی شده ای و نوری از تلالو چهره درخشانت بر روی ما می درخشد؛ اما امروز از ۵ خواهری می گویم که ازتابوت تو ایستاده نظاره گر استخوان های مقدس تو هستند؛ همان استخوانهایی ک سالها قبل پوتین هایش را می بست و دستانش بارسفری ابدی می آراستند؛ امروز تو آمدی اما چه دیر!! چه دیر آمدی شهید من! و من دلخوشم در روزهایی آمدی که ایام شهادت مادرت فاطمه زهرا (س) است؛ و چه زیبا آمدنی قربان!
آمدنت را سپاس می گویم و به دیده منتمی گذارم خوش آمدی عزیز خواهر! خوش آمدی!
اما ای کاش مادرمان امروز زنده بود و تورا در آغوش می کشید؛ هرچند امروز در آغوش مقدس فاطمه زهرا (س) هستی؛ و اما ای کاش می آمدی آنجا که مادر هنوز چشمانش را از دست نداده بود؛ قربان بگذار امروز از مادر برایت بگویم! حالا که آمدی کاش می دانستی مادر در فراقت چه کشید! چشمانش آنقدر به در خیره ماندند تا سفید شدند؛ آنقدر انتظارکشید تا چشمانش را از دست داد.
نمیدانم باید چه بگویم؛ بغض راه گلویم رامیبندد و سکوت تنها رمز ابدیت!! خوش آمدی عزیزخواهر!!
راضیه آرچین
انتهای پیام