به گزارش خبرگزاری بسیج از کرمانشاه، کرمانشاه استان مرزی که بیشترین مرز خاکی را با عراق دارد روزگاری خط مقدم جبهه جنگ شده و میزبان حملات هوایی و زمینی نیروی بعث عراق شد، به دستور امام (ره) از تمامی ایران نیروی نظامی و خودجوش مردمی برای ایستادگی در جبهههای نبرد، اعزام میشدند، جوانان غیور کرمانشاهی نیز از مال و آمال خود دل کندند و سپر ناموس و وطن شدند.
خانواده رضوان مدنی از جمله خانوادههایی هستند که نه تنها مایه افتخار استان کرمانشاه بلکه کشورمان هستند، این خانواده سه پسر و یک داماد خود را تقدیم آرمانهای امام و انقلاب کرده و یک پسر دیگرشان نیز از جانبازان پر افتخار دفاع مقدس است، مرحوم حاج ذبیح الله رضوان مدنی پدر بزرگوار شهیدان رضوان مدنی و دایی و پدر همسر شهید حاج مسعود امیری بودند که وی نیز سابقه حضور در جبهه را داشت، این پدر بزرگوار در شامگاه ۱۲ اسفند سال ۹۷ به فرزندان شهیدش پیوست.
شهید هاشم رضوان مدنی متولد سال ۴۲ است و در منطقه عملیاتی میمک در سال ۱۳۶۲ به فیض شهادت نائل آمد، او در سال ۱۳۶۰ به عضویت سپاه درآمد و عازم جبهههای جنگ شد، چند بار مجروح شد اما دست از مبارزه برنداشت، وی حتی در یک دوره فشرده با مطالعه توانست مدرک دیپلم خود را هم بگیرد، پس از ۲ سال مقاومت علیه رژیم منحوس بعث عراق سرانجام در ۲۸ دی ماه ۶۲ در تنگه بیجار و منطقه عملیاتی میمک شهید شد و پیکر مطهرش بر روی دستان فرشتگان قرار گرفت و جاویدالاثر ماند.
ایام دی ماه و اوایل بهمن ماه همیشه یادآور شهدای رضوان مدنی در استان کرمانشاه است و شهید حسن رضوان مدنی دومین برادر شهید است و متولد سال ۱۳۳۸ بود، او از فرماندهان قرارگاه رمضان بود و در عملیات کربلای ۵ در سال ۶۵ به شهادت رسید.
شهید حشمتالله رضوان مدنی متولد سال ۱۳۴۰ است و چهارمین فرزند خانواده رضوان مدنی است، از همان دوران جوانی با منشی که داشت بسیاری از اطرافیان را شیفته خود کرده بود، اهل حضور در هیأت و حسینیه و مراسم مذهبی بود، به خانوادههای شهدا سرکشی میکرد و مشکلات مردم را رفع میکرد، به کتاب خواندن و مخصوصاً کتابهای مذهبی علاقه زیادی داشت، در خانه کتابخانه کوچکی را درست کرده بود و به دوستان و آشنایانش کتاب امانت میداد.
شهید حشمتالله تابستان و اوقات فراغت کارگری و شاگردی میکرد و گاهی همراه حاج ذبیحالله پدرش لولهکشی میکردند و کمک خرج خانواده شده بود.
از زمان انقلاب در تظاهرات شرکت کرده و اعلامیههای امام را بین مردم پخش میکرد، بعد از پیروزی انقلاب نیز به کردستان رفت و با ضدانقلاب میجنگید، در ابتدا پاسدار افتخاری بود و سپس پاسدار رسمی شد و انجام وظیفه میکرد.
سال ۵۸ وارد دانشگاه شد اما به خاطر انقلاب فرهنگی دانشگاهها، دانشکده را ترک کرد و به جبهههای جنگ رفت، بعدها ادامه تحصیل داد، فوقلیسانسش را گرفت و در دانشکده موشکی سپاه به تحصیل پرداخت.
در سن ۲۱ سالگی ازدواج کرد و به همسر خودش گفته بود انتهای مسیرش شهادت است و همیشه همسر و دخترانش را به حجاب تشویق میکرد. شهید حشمتالله رضوان مدنی پنج سال در جبهه به صورت مداوم حضور داشت و در سال ۶۷ در عملیات مرصاد در منطقه سرپل ذهاب به هدف والای خود، شهادت در راه حق رسید.
شهید مسعود امیری داماد خانواده رضوان مدنی و خواهرزاده مرحوم حاج ذبیحالله بود، که متولد سال ۱۳۳۹ است، و قبل از انقلاب نیز در راهپیماییها و تظاهرات شرکت و به پخش اعلامیه و نوارهای مذهبی میپرداخت و بارها مورد تعقیب مزدوران رژیم ستمشاهی بود.
حاج مسعود با ۲ تن دیگر در سال ۶۴ پایگاه مقاومت «شهید آل طاهر» را تشکیل داد و در سال ۶۵ در کنکور سراسری در رشته پزشکی دانشگاه رفسنجان قبول شد و از اعضای فعال انجمن اسلامی بود؛ در سال ۶۶ به خانه خدا مشرف شد و در راهپیمایی برائت از مشرکین شرکت و به مجروحان جبهه مکه نیز کمک بسیاری کرد.
حاج مسعود به همراه پسردایی شهیدش حشمتالله رضوان مدنی به عملیات مرصاد رفته و او نیز همانند شهید حشمت الله در این عملیات به شهادت رسید.
جانباز سرافراز حاج حسین رضوان مدنی برادر بزرگ شهیدان و راوی رشادتهای پسران این خانواده است، عصای دست پدر و مادر است و شریک غم جای خالی برادران در خانواده، خبر شهادت حاج مسعود داماد خانواده و شهید حشمتالله را او به پدر داده؛ حشمتالله طراح موشک بود و ممنوع الجبهه شده بود اما عملیات مرصاد که میشود غیرتش اجازه نمیدهد جبهه نرود و میگوید «دشمن تا کرمانشاه آمده من چرا باید زنده بمانم؟»، مادر میگوید حشمتالله میگفت: من برای آخرِ آخر ماندهام، ۲ روز مرخصی گرفت و به جبهه رفت، تنها ۲ ساعت از مرخصیاش مانده بود از فرماندهاش که همان حاج حسین برادر بزرگ خودش بود اجازه گرفت و همان آخرِ آخر که خودش گفت، شهید شد.
حاج حسین باید خبر شهادت را به پدر برساند، میگوید حاج مسعود زخمی شده، پدر میپرسد الان کجاست؟ جواب میدهد پیش خدا… پدر با آرامشی در چهره میگوید باید خبر شهادت را به خواهر و عمهات بدهیم، حاج حسین اما خبر دیگری هم دارد؛ حشمتالله هم زخمی شده، زخمش جزئی است، پدر میپرسد او الان کجاست؟ پیش حاج مسعود! پدر دستش را به آسمان میبرد و میگوید خدایا از خودت گرفتم و به خودت پس دادم، فدای امام حسین، فدای امام (ره).
رهبر معظم انقلاب به کرمانشاه میآیند و پدر شهیدان رضوان مدنی بیتاب دیدارشان، حاج ذبیحالله برای استقبال با جمعی از پدران شهدا به فرودگاه میروند و حضرت آقا را میبینند، در ادامه سفر آقا به منزل چند خانواده شهید میرود، جلسهای با بزرگان استان نیز برگزار میشود و با خانواده شهدا در آن جلسه دیدار دارند، آخر مجلس خبر میرسد که مادر شهیدی میخواهد حضرت آقا را ببیند، رهبر میایستند تا مادر شهید برسد، مادر شهیدان رضوان مدنی به آقا عرض احترام میکند و میگوید آن روز که به منزل خانواده آن شهید رفتید منزل ما نیز در همان کوچه بود و صدای شلوغی را شنیدیم، حاج ذبیحالله فکر میکرد به منزل ما هم میآیید اما نیامدید و ناراحت شد، حضرت آقا دلجویی میکنند و همان شب از طرف حضرت آقا، چند نفر برای مصاحبه به خانه شهیدان رضوان مدنی میروند، بعد از چند دقیقه اطلاع میدهند که حضرت آقا میخواهند تشریف بیاورند، فضای خانه بیش از پیش معنوی میشود، به خواهران و برادر شهید اطلاع میدهند.
خانه نورانی شهیدان این بار با حضور حضرت آقا منور میشود، مادر و پدر شهید با خوشحالی عجیبی به استقبال رهبر میروند، آقا با روی خوش و صمیمی با خانواده شهید صحبت میکنند و میفرمایند؛ در گلزار شهدا دنبال مزار شهیدانتان بودم، شلوغ شد و نتوانستم پیدا کنم، حاج حسین خاطره تعریف خبر شهادت برادر و دامادشان را برای آقا تعریف میکند، صدای صلوات و گریه در خانه میپیچد.
هنگام رفتن است، مادر شهیدان میپرسد چایی نمیخورید؟ حضرت آقا میمانند و با چایی که مادر میآورد پذیرایی میشوند، خانه خیلی شلوغ است، از کوچه هم صدای جمعیت مشتاقان دیدار حضرت آقا میآید، لحظات نورانی و زیبا و خاطره دیدار خانواده شهیدان با رهبر زود تمام میشود، قاب عکسهای قدیمی شهدا اما از روی دیوار جان تازه میگیرند چرا که میهمان عزیزی داشتهاند.
خاطرهای مادر شهیدان رضوان مدنی از پسرش شهید حشمتالله
ایشان استاد دانشگاه بود و قبل از اینکه به جبهه برود وصیتنامه هاشم و حسن را خواند و ضبط کرد و برای دختر و پسرش وصیتنامه نوشت و برای خانم و پدر و مادرش وصیتنامه جداگانهای نوشته است، پسرم خیلی متواضع بود و همیشه جلوی پای من و پدرش بلند میشد.
یک روز صبح که حاج حشمت و حاج مسعود به جبهه رفتند، آن شب در خواب امام (ره) را دیدم که به مردم پیام میداد و بعد از تمام سخنرانیش به ما گفت: که ۲ تن از عزیزترین کسان شما به شهادت میرسند و بلافاصله جمعیت زیادی با تاج و گل وارد خانه ما شدند و خبر شهادت حاج حشمت الله و حاج مسعود را دادند بعداً برای دخترم تعریف کردم گفت: خوشا به حالت که امام خمینی (ره) را در خواب دیدهای.
خاطرهای از همرزم شهید حشمتالله رضوان مدنی
بدون شک یکی از اسوههای تقوا و مجاهدت و نمونه بارز ایثار و شهامت و تبلور دلاوری و مردانگی، شهید حاج حشمت الله رضوان مدنی مهندس و استاد موشکی دانشکده نیرو هوایی سپاه است که تمام رزمندگان و سرداران همرزم او از نجابت و تقوای او خاطرات خوبی دارند.
از آغاز بحران کردستان تا پذیرش قطعنامه در اکثر عملیات غرب و جنوب حضور فعال داشت و با وجود اینکه به دلیل نیاز نیروی هوایی و یگان موشکی سپاه به خدمات او از سوی فرماندهی نیرو به او تأکید شده بود در عملیات مرصاد شرکت نکند ولی او تصمیم گرفت ثابت کند شهادت هنر مردان خداست.
آری او در آن شرایط حساس که زادگاه و شهرش به محاصره افتاده بود با تواضع نظر موافق فرمانده خود را جلب و در خطوط مقدم جبهه حاضر شد و تعداد زیادی از منافقین را به درک واصل کرد و روز هفتم مردادماه سال ۶۷ نزدیک ظهر جمعه پس از درگیری با منافقین همراه با شهید مسعود امیری و حاج ذبیح الله کرمی در تعقیب منافقین مورد اصابت ترکش خمپاره دشمن قرار گرفت.
شهید حشمتالله رضوان مدنی در بخشی از وصیتنامه خود آورده «بدانید که من خط سرخ شهادت که خط علی و آل علی (ع) است را انتخاب کردم. (تا چه اندازه خداوند مرا یاری نموده، فقط خودش میداند). انتظار دارم برای من و برادرانم زیاد گریه نکنید بلکه به یاد سرور و آقایمان امام حسین (ع) که بزرگترین مصائب عالم وجود در تمام اعصار بر وی وارد آمد و او را سید الشهدا نموده گریه کنید و بدانید هر قدر از این مصائب برای شما سخت باشد به اندازه یک صدم سختی بر حضرت زینب (س) نیست. … اگر جنازه ام بدست نیامد، خداوند کریم را بسیار شکر کنید و بدانید که اصل روح انسان است و بدانید که اجر شما بیشتر شده و بدانید مسئولیت شما بسیار سنگین است و با رفتن من سنگینتر میشود. و از خدای کریم برای ادای مسئولیت کمک بگیرید.... فرزندان گرامیم را متقی، پرهیزگار و راستگو بار بیاورید. سعی کنید هر کدام برای اسلام مبلغی بار بیایند.
تا هم توحید و عبادت و محبت و خشم به کافران در وجودش ریشه بزند. آنها را طوری بزرگ کنید تا نبودن پدرشان احساس کمبود نکنند بلکه بر خود ببالند که فرزندان شهیدند. میخواهم به آنها درس عشق و محبت به آل عصمت و فداکاری و ایثار و شهادت و صبر دهید و آنها را محجوب و با وقار بار بیاورید. – فرزندان عزیزم پدر شما راه کسانی را رفت که از اول خلقت بین آنها و بدیها مبارزه بود، همیشه ظالمانی میخواستند حقوق آنها و دیگران را پایمال کنند ولی آنها مبارزه کردند و یا حقشان را گرفتند یا مردانه جان سپردند و به لقاءالله رسیدند».
وصیتنامه شهید هاشم رضوان مدنی
میروم تا با قطرهای از خونم خدمت کوچکی به اسلام و دینم کرده باشم که اسلام به خون احتیاج دارد تا آبیاری شود تا تمام مستضعفین جهان از مستکبرین خونخوار نجات یابند، اینک من از مردم انقلابی و مسلمان میخواهم که همواره پشت سر امام حرکت کرده و امام را تنها نگذارند.
ای پدر عزیز و ای مادر گرامیم من از شما میخواهم که صبور باشید، از همه برادران و خواهرانم میخواهم که صبور باشند و تقوای الهی را پیشه کنند و اسلام را یاری نمایند، من شما را از گریه کردن ممانعت نمیکنم، گریه کنید! چون گریه بر شهید، شرکت در حماسه او و هماهنگی با روح او و موافقت با نشاط او و حرکت در موج اوست اما کاری نکنید که منافقین از گریه شما خوشحال شوند و سو استفاده کنند.
قسمتی از وصیتنامه شهید حسن رضوان مدنی
ای عزیزانی که این وصیتنامه را میخوانید تنها وصیت من به شما این است که تا آخر عمرتان، یار و یاور امام باشید.