بو یِ مهما نیِ آن مبد ا جان می آید
مژده ای ناب ازآن،روح و روان می آید
د عوتی عام شده، بر سرِ خوانِ کرمش
خوش دراین بزم سرا،پیروجوان می آید
دل که پیراسته شد،درگهِ فیضش مفتوح
هرکه مشتاق دراین راه ، دوان می آید
آنقدر کار عظیم است ، عیان می گویم
روح از فرطِ شُعف ، بر جَوَلان می آید
فارغ از خوردن و نوشیدن و امیالِ دگر
چون مَلَک،بال زنان، سویِ جنان می آید
اوکه بخشنده ترین است،چه خوش می طلبد
میهمان در طلب اش ، اشک فشان می آید
کیستم من؟ بنشینم ، به سرِسفره یِ او
جان ازاین مژده خوش، برغَلَیان می آید
چونکه نیّت شده ،سرلوحهِ آمال و عمل
قصه ی بنده ی مُخلِص ،به میان می آید
لیله ی قد ر د ر ا ین ما ه تجلّی بخشد
ر حمتِ واسعه ا ش ، دررمضان می آید
دست ها سویِ خدا باز ، به امیّد کَرَم
آن چه برخاسته از دل ، به زبان می آید
به امیدی زده ام در ، بگشا ، کانِ کَرَم
بنده یِ خاطی وبی نام و نشان می آید
چون شنیدم، درِاحسان توبازاست،هنوز
پس"فرائی "به درت، بهرِ امان می آید
سروده"عبدالمجیدفرائی"