اربعین یعنی جمعیتی که با گام های خود مشق عشق می کنند/اینجا قلب زمین زیر پای زائران با تواضع می تپد
قزوین_همیشه کربلا برایم، مکانی آرمانی بوده که دیدنش آرزو بود. نمیدانم که چه زمان و چه ساعت و چه روز و سالی، عشق به سیدالشهدا خرابم کرد و دقیقا چه زمان و مکانی نام حسین چشمانم را بارانی کرد اما یقین دارم که عشق حسین(ع)، پیش از اینکه به دنیا بیایم با تار و پودم آمیخته و ناگهان از یک زمان مشخصی این عشق شیرین پنهان بروز کرده و به ظهور رسیده است.
سالهاست که تشنه دیدار بودم. همیشه دلم می خواست در لحظه ای چشمم به بارگاه منورش بخورد که جز من هیچ کس در آن فضا نباشد و چشمانم تمام تاریخ بشر را برای غربت بی نهایت سیدالشهدا آنقدر بگریم که همان جا در جوارش جان دهم.
بی جهت نیست که می گویند عشق حسین(ع)، جان را صیقل می دهد و آنقدر آدمی را به فطرت الهی خود نزدیک می کند که ناخودآگاه با شنیدن نامش، تمام درونش، تمام احساسش، تمام دوست داشتنش، دانه های اشکی می شود که بی امان بر گونه هایش جاری می شود.
پس از سالها آرزویم برآورده شد و من عازم سفری شدم که برخلاف آرزو و تصور همیشگی ام، نه تنها در خلوت و سکون جهان، بلکه در شلوغی و ازدحام فوج فوج جمعیت دلداده، چشمانم به گنبد و گلدسته ای روشن شد که نام حک شده بر پرچم سیاهش، همانجا، همان لحظه، در همان ساعت، جانم را به لب رساند و چشمان منتظرم بی انتها گریست بر غربتی که ناگفته نمایان بود.
قدم به قدم با زایرین حسینی عمودها را یکی یکی طی کردم. وقتی به عمود ۲۸۵ رسیدیم، دیگر توانی برای حرکت نداشتم، لحظهای برای استراحت درنگ کردیم تا با نوشیدن یک استکان چای عربی که هزاران زائر از آن استکان نوشیده بودند و آن مرد عراقی هر بار تنها آنرا در ظرف آبی فرو میکرد تا مثلاً آن را بشوید، توان دوبارهای برای راه رفتن بیابیم.
نگاهم به جوانان و مردان میانسال عربی افتاد که از شدت عرق ریختن در آن گرما داغ طریق، تمام یقه لباسشان خیس شده بود. باور نمیکنی اگر بگویم با دیدن آنها تمام خستگی وجودم از بین رفت و این احساس جایش را به نوعی خجالت همراه با سرافکندگی داد. مسیر را ادامه دادیم اما خستگی راه ما را به موکب شباب ام البنین کشاند تا پس از کمی استراحت و تجدید قوا به مسیرمان ادامه دهیم.
صبح زود بعد از نماز، دوباره راهی مسیر شدیم. موکب به موکب بساط پذیرایی فراهم بود. موکب های عراقی و ایرانی که با التماس از زوار دعوت می کردند که به قدر آب و چایی میهمان آنها باشیم. من در حالی که بغض تمام گلویم را گرفته بود دست و پاشکسته از یکی از خادمین مواکب پرسیدم که چه چیز تو را به این مسیر کشانده که در گرمای بالای پنجاه درجه، زیر آفتاب سوزان پذیرای میهمانان سیدالشهدا باشی و او در حالی که بساط صبحانه را آماده می کرد، بریده بریده به سوالاتم پاسخ میداد. وقتی در پایان گفتگویم با او، از سختیهای راه پرسیدم و اینکه چه عاملی او را به این راه دشوار کشانده است، لحظهای از حرکت باز ایستاد و به صورتم خیره شد، از عمق نگاه خستهاش میشد به صداقت لهجهاش که از یک ایمان راسخ حکایت داشت، پی برد، با همان حالت گفت: «محبة الحسین».
باید خودت مسافر مسیر عشق باشی تا یم فیاض محبت حسینی را احساس کنی. زیارت اربعین، با زیارتهای دیگر ابا عبدالله الحسین(ع) متفاوت است. زیارت اربعین را باید چشید، اصلا نمیتوان آن را در قالب الفاظ و یا حتی شاتهای دوربین عکاسی یا فریمهای دوربین تصویر برداری به تصویر کشید. بگذار حرف آخر را همین اول بگویم. اصلا اگر بخواهی بدانی حسین(ع) چه کاره هستی است، باید کولهبارت را ببندی و سه روز مسیر نجف تا کربلا را پیاده طی کنی...
پرداختن به همه جنبههای این حرکت منحصر به فرد تاریخ بشریت، که همه ساله در ایام نزدیک به اربعین در مسیرهای منتهی به کربلا، به ویژه مسیر نجف تا کربلا، شکل میگیرد، از توان نگارنده و ظرفیت این وجیزه خارج است اما به قول معروف «آب دریا را اگر نتوان کشید، هم به قدر تشنگی باید چشید». اگر پا در مسیر پیاده روی اربعین بگذاری، خیلی زود متوجه میشوی که تمام اجتماعات شیعیان در سراسر دنیا، نسبت به این اجتماع عظیم، مانند قطرهای در میان دریاست. البته این به معنای کوچک بودن اجتماعات میلیونی مردم در ایام عاشورا نیست، بلکه به معنای عظمت این اجتماع در ایام اربعین است(هم از نظر کمیت و میزان افراد، و هم از نظر نورانیت، معنویت و شور و حال حاکم بر فضا). اصلا گویا خود اهلبیت(علیهم السلام) چنین طراحی کردهاند که در ایام اربعین نبض زمین و زمان در مسیر نجف تا کربلا بزند و تو به روشنی میبینی که اینجا قلب زمین زیر پای زائرانی که بیشترشان به دلیل گرفتگی یاکوفتگی عضلات به سختی گام بر میدارند، با تواضع و احترام می تپد.
عمودها را یکی یکی پشت سر می گذاریم و چه صحنه هایی که برای اولین بار تا ابد در ذهن و جانمان ماندگار می شود. باور کنید اگر فرصت حضور در این میعادگاه را بیابید، به راحتی متوجه میشوید که چرا باید تنها به زائرین اربعین گفت «مومن». اصلا ایمان یعنی چه؟ ایمان یعنی باور عمیق خدا و اولیای او. و کجا بهتر از اربعین میتوانی خدا را احساس کنی و عظمت کشتی نجات او (حسین) را درک کنی.
ایمان، یعنی التماسهای همراه با بغض آن زن افغانی که از اهالی قم بود و به همراه دو فرزندش به پیاده روی اربعین آمده بود در حالیکه پزشکان برای همیشه از راه رفتن وی قطع امید کرده بودند.
ایمان یعنی التماس های حجی علی بزرگ قبیله،که زوار برای شام و استراحت به منزل او بروند و زمانی که به تو التماس میکرد که به حق حسین(ع) امشب را میهمان ما باشید، تو قطرات اشکش را در کنار چفیهای که روی سرش گذاشته و گوشهای از آن را از شدت گرما به صورت خود بسته بود، میدیدی.
مومن کیست؟ ایمان چیست؟ ایمان یعنی «بشری» از اهالی موصل با پنج فرزند ۹ ساله تا یکساله که برای زوار حسین همراه خانواده اش موکبی در طریق برپا کرده بود و خود و کودکانش در گرمای طاقت فرسای طریق در بیرون از موکب ایستاده بودند تا به میهمانان خوش آمد بگویند.
ایمان یعنی ام حیدر و پنج دختر و پسرش که تمام خانه و داراییش را در اختیار زوار حسین قرار داده بود در حالی که زندگی ساده اش بیانگر فقر بیش از حد آنها بود. ایمان یعنی پیرمرد عراقی که به دلیل فقر و نداری اما از سر ارادت و عشق به سیدالشهدا در حالیکه از راه رفتن ناتوان بود با چشم گریان به زوار دستمال کاغذی تعارف می کرد.
ایمان، یعنی درخواستهای التماس گونه «ابوحیدر» که به دلیل لهجه غلیظش، هیچ کس حرف او را متوجه نمیشد و او مدام به این سو و آن سو میدوید تا مسؤل کاروان را پیدا کند و تو وقتی که از دور اصرارهای او را میدیدی احساس میکردی که به دنبال مسافر است تا ماشینش را پر کند و به سمت کربلا راهی شود، اما با دقت به سادگی کلامش، متوجه میشوی که او تعدادی ماشین کرایه کرده است تا زائران را به صورت رایگان از نجف تا کربلا برساند و این همه اصرار و التماس او به این دلیل است که درخواست او را رد نکنی و سوار ماشین دیگری نشوی.
ایمان یعنی خدایار که تمام مدت پیاده روی اربعین، ماشینش را رایگان در اختیار زوار قرار داده تا خستگان راه را از عمود ۱۱۵۰ به کربلا برساند.
و کودکان عراقی که هر چند متر با فاصله در کنار یکدیگر ایستاده اند و برای خوشآمد به زوار بلند با یکدیگر فریاد می زنند «لبیک یا حسین». و شنیدن صدای کودکانه با لهجه غلیظ عربی جانی دوباره به زوار می دهد و ناخودآگاه اشک از چشمانت فرو می ریزد که؛«این حسین کیست که جانها همه دیوانه اوست...»
ایمان، یعنی سادگی آن خانواده اهل حله که چند زیلوی رنگ و رو رفته را کنار چادر کوچکی که برپاکرده اند، پهن کرده و بساط چایی ابوعلی را به راه انداخته و با التماس از زائران میخواهند که چند لحظهای روی زیلوی آنها استراحت کنند و وقتی تو میبینی موکبهای بین راه تقریباً پرشدهاند و از او آدرس مکانی رابرای استراحت شب جویا میشوی، بساط چاییش را داخل چادر میریزد و بیدرنگ تو را به همراه چند نفر از دوستانت با التماس سوار ماشینش میکند تا به خانهاش که در ده کیلومتری اینجاست ببرد و وقتی وارد خانه کوچک و محقرش میشوی، با بغضی معصومانه خدا را شکر میکند که توفیق خدمت به زائری را به او عطا کرده است.
ایمان، یعنی سیل خروشان جمعیتی که پهنهای به وسعت بیش از هشتاد کیلومتر را تسخیر کردهاند و با گامهای استوار خود مشق عشق و محبت میکنند و تو زمانی که خود را در میان این سیل جمعیت رها شده میبینی و از هر گوشه فریاد «لبیک یا حسین» را میشنوی، احساس میکنی که دیگر حسین(ع) تنها نخواهد ماند و زیر لب زمزمه میکنی... «اللهم عجل لولیک"...
پایان عمودها... و تازه سفر تو پس از طی طریق طولانی، آغاز می شود... اینک به سرزمینی رسیده ای که نبض عالم است و اگر جذبش شوی دیگر رهایی معنا ندارد.... السلام علیکم یا زوار الحسین
انتهای پیام/۱۰۱۰