بعداز نماز مغرب و عشا، پای کار نشستم تا کمی از کارهای روز بعد جلو بیفتم که حجم برنامه های روز بعد کمی سنگین بود. گوشی را روشن کردم و در حالی که به موضوع یادداشتم فکر می کردم، دلم بی هوا، هوای کربلا و صحن و سرای ارباب کرد. برنامه موسیقی ... و صدای گرم مداح که روضه امام صادق می خواند...بمیرم عطش لبهاش تشنه مونده...
سیدالشهدا، فرمانده مقتدر دوران ها...
به صفحه یادداشتم برگشتم و همینطور که غرق سوژه گزارشم بودم، دلم ریز ریز می شکست و روضه سیدالشهدا برایم مجسم می شد...کمی به قبل تر از زمانی که بودم برگشتم. داشتم جریانات دو سه ماه اخیر را مرور می کردم... همه چیز از اربعین شروع شد. نه، اربعین نه، همه چیز از چند روز مانده به اربعین شروع شد.. درست زمانی که همه دنیا داشتند آماده می شدند که همراه کاروان زینب درد کشیده و صدای مظلومیت عاشورا و کربلا به زیارت سیدالشهدا بروند. ناگهان جریان خودباخته و وابسته در عراق شرایطی ایجاد می کنند که مانع جریان اربعین و خیل عظیم زوار الحسین شوند...
اما با عنایت سیدالشهدا این جریان خاموش شد و موج خروشان دریای اربعین، با عشق و ارادت بی نهایت راهی مرکز نورانی جهان شد و عجب سفری رقم خورد... سفری پر از معنویت که بخش زیادی از جمعیت، جوانان پرشوری بودند که برای رسیدن به این مرکز نورانیت جهان، از هم سبقت می گرفتند... راستی آن روزها این جوانان با چه عشقی و با چه ندای درونی عازم این سفر نورانی شده بودند؟! و تمام صفحات توئیتر و اینستاگرام و ... پر از عکس های سلفی یک نفره و چند نفره ای شده بود که اگر جامانده از سفر اربعین این عکس ها را می دید قطعا به حال خود می گریست... و این سلاح قدرت سیدالشهدا بود. حضور خودجوش و عاشقانه جوانان و «ترند» #سیدالشهدا و #اربعین توسط اهل اربعین در فضای مجازی، مثل بمب ساعتی بود که هر لحظه دشمن مغرض و مرض دار انقلاب را بیشتر در انزوا و فرار به تاریک ترین تاریکخانه های تاریخ سوق می داد... و سیدالشهدا فرمانده غالب و مقتدر دوران ها، جریان اربعین را به زیباترین شکل ممکن مهندسی کرد...
کمی بعد....
و این مهندسی بی نقص سیدالشهدا در برپایی اربعین حسینی با حضور جوانان پرانگیزه در پاسداری از هدفی که خود سیدالشهدا بنیانگذار آن بود و قرنها بعد، سیدی از سلاله فاطمی برای احیای آن انقلابی به وسعت جهان را پایه گذاری کرد، _آن هم از رنگ ها، قومیت ها، زبان ها، سنین_ مختلف، به مذاق آن دشمن مغرض خوش نیامد و در جریان یک اتفاق، هشتک مهسا امینی، با حضور عناصر ضدانقلاب و کومله، به ترند روز تبدیل شد و وااای به جریان سازان نفوذی که نقش پیاده نظام دشمن را به مظلومانه ترین و در سکوت ترین شکل ممکن اجرا کردند... سلبریتی های بی هویت، مغرضان وطن فروش، جریان احزاب پنهان کار، جریان ضدانقلاب و جیره خواران مزدور و عمله های بی جیره و مواجب پادوی سلطنت طلب و..
و ناگهان در سکوت رسانه ای...
و شد آنچه نباید می شد. ناگهان در سکوت رسانه ای ما، کم کاری ها، گاها عدم صداقت ها، اطلاع رسانی دیر، ساده انگاری برخی مسوولان، شد آنچه نباید می شد... و میهن عزیزم ایران ناگهان در آتشی پر حرارت گرفتار شد که رهبر این جریان، فرسنگ ها دور از این کشور، منطقه، قاره، کنترل اوضاع را با دروغ ها و وارونه سازی و کشته سازی و اجیر کردن نفوذی های بی مغز بی مصرف، بر ما خندید و به عشق رسیدن به هدفش برای خود در سکوهای بین المللی کف زد... و خیابان های شهرها به نام مهسا و سختی معیشت و زن، زندگی، آزادی، به کام خوش نشینان فضای مجازی، به میدان جنگ های تن به تن تبدیل شد و ناگهان، خنجر کینه وحوش تاریخ مصرف گذشته منافق، بر گلوی پلیس مظلوم و بسیجی و سپاهی بی ادعا نشست و خون مظلوم بر سنگ فرش های خیابان ها جاری شد، به جرم پاسداری از شرف و ناموس و امنیت... کجای دنیا برای پاسداری از شرف و ناموس و امنیت اینگونه فرزندان امنیت آفرین خود را به مسلخ کشیدند...
و باز صدای مداح که می خواند.... درست دم غروب....
درست دم غروب بود که فتنه شهریور ۱۴۰۱ شکل گرفت و دروغ پردازی و وارونه نمایی و کشته سازی های جنگ مجازی، مخاطبین ساده انگار و زودباور را به سرعت جذب خود کرد و عده ای غافل و ناآگاه با سنین کم و با وعده آزادی و برهنگی، رقص، آغوش، زن، زندگی، آزادی، روانه خیابان های شهرها شدند و به هر چه فرهنگ و آئین و تقدس و قانون و جایگاه، آنگونه که در شأن کشور خیمه سیدالشهدا نبود اهانت ها کردند...
همه اینها یک طرف دردی که بر پیکر جوانان حافظ وطن وارد شد بیش از هر درد دیگری بر استخوان هایمان نشست و جگرمان را آتش زد...
درست دم غروب.. آرمان، از آرمانش دست نکشید...
و درست دم غروب بود که «آرمانِ» ما را به قربانگاه کشاندند و با خنجر شقاوت پیکرش را دریدند. آرمان، طلبه بسیجی، آرمانِ همه پهلوان صفتان عاشق ولایت است که هر بار لحظه شکنجه دانش را دیدم به یاد روضه علی اکبر فقط گریستم... اینگونه شقاوت فقط به شهادت رساندن جوان طلبه بسیجی نبود بلکه عداوت ریشه دار دشمن بود که بر پیکره بسیج وارد شد... درست دم غروب، آرمان به آرمانش و هدفش و غایتش رسید...
درست دم غروب... سید روح الله غریبانه ترین مسلم خاک میهن شد
درست دم غروب، سیدروح الله عجمیان، غریبانه ترین وداع عالم را تداعی کرد و آنچنان بر پیکر بی جانش با خصومت و عداوت تاختند که تاریخ از تکرار آن شرم دارد. سید روح الله، جوان انقلابی و بسیجی که پیکر بی جانش بر سنگفرش خیابان کشیده شد.. بی دفاع و بی پناه و باز با دروغ پردازی بر مغزهای زنگ زده حکومت کردند و با غفلت و ناآگاهی بر بسیج تاختند... و سید مظلوم...
و صدای گرم مداح... کلام آخرش، نماز، تقوا، حسین...
و درست دم غروب که خورشید از صحنه هستی پا می کشید، جنایتکاران متصل به سرویس های عربی و عبری، بر روی تمام خط قرمز های یک ملت پا گذاشته و وارد پاکترین حریم های الهی شدند. آنجا که حضور قلب زوار، آرامش سیال را رقم زده و درست دم غروب، درست دم اذان، درست دم نماز مغرب، درداورترین صحنه های قتل و جنایت را با تیر خلاص بر تن و جان مردم بی پناه وطنم، زن و مرد و کودک و جوان و پیر، رقم می زند و سکوت مرگ آور، مجامع و رسانه های بین المللی، سندی می شود بر کینه معاندین و منافقین و نفوذی های خائن با شیعه مظلوم...
و تاریخ تکرار می شود... مظلومیت حق، از بدو تاریخ بشر، تاریخ قابیل و هابیل، توحید و کفر، امامت و نفاق، ولایت و وهابیت.... و امروز ماییم که وارث شهادت و مظلومیت خون به ناحق ریخته و غروب های دم مقتل هستیم و مائیم که هر چه بکشند ما را، بیدار می شویم... ما ملت شهادتیم، ما ملت امام حسینیم...
انتهای پیام/۱۰۱۰