مادر جهادگر «فاطمه فلاحی» از شهید حساب‌نشدن دخترش گلایه‌مند است؛

دخترم می‌خواست تاریخ‌ساز شود/پس از ۱۶ سال، تازه روی سنگ قبر دخترم کلمه «شهید» را حک کردند

مادر شهیده جهادگر «فاطمه فلاحی» در گفت‌وگو با خبرگزاری بسیج، از نحوه شهادت دخترش در اردوی جهادی برایمان گفت. او از اینکه بعد ۱۶ سال هنوز دخترش از سوی ارگان‌های مربوطه به عنوان شهید شناخته نمی‌شود، گلایه دارد.
کد خبر: ۹۴۷۷۶۰۹
|
۰۱ دی ۱۴۰۱ - ۱۱:۰۱

دخترم می‌خواستبه گزارش خبرنگار خبرگزاری بسیج، فاطمه فلاحی سال ۱۳۶۳ در روستای حاجی‌آباد مرودشت به دنیا آمد و از دوران کودکی همواره هم‌پای خانواده‌اش، انس عجیبی با قرآن و فرهنگ بسیج و جهاد داشت. با ورود فاطمه به دانشگاه و تحصیل در رشته گیاهپزشکی، فعالیت‌های جهادی او نیز اوج گرفتند. تقریبا هرکسی که از او شناختی دارد، او را به عنوان جهادگر می‌شناسد و یاد او همیشه عجین با روحیه جهادی و انقلابی است.  

فعالیت فاطمه فلاحی در گروه‌های جهادی، زبان‌زد شده بود تا جایی که از ارگان‌هایی مثل جهاد سازندگی به او پیشنهاد همکاری دادند. در سال ۱۳۸۵ گروه‌های جهادی منطقه به دانشگاه درخواست دادند تا گروهی از دانشجویانی که با طراحی فضای سبز و گل و گیاه آشنایی دارند، برای قطعه‌سازی شهدای گمنام به منطقه‌ای در جاده مرودشت اعزام شوند.

با توجه به پیشینه‌ای که فاطمه در بسیج دانشگاه داشت، دانشگاه او را برای این کار در نظر گرفت. متاسفانه در راه بازگشت از همین اردوی جهادی بود که دختر نمونه روستای حاجی‌آباد، در پی تصادفی جان خود را از دست داد و به فیض شهادت نائل آمد. فاطمه فلاحی مانند آرزویش که با مادرش مطرح کرده بود، تاریخ‌ساز شد و نام وی به عرشه عظیم سفینه‌النجات شهادت پیوست.  

با گذشت ۱۶ سال از شهادت شهیده فلاحی، به دلایلی نامعلوم نام او هنوز توسط بنیاد شهید و امور ایثارگران به عنوان شهید شناسایی نشده است و همین موضوع، داغ بر سینه نشسته خانواده‌اش را مضاعف ساخته است. لازم به ذکر است که به رسمیت‌شناخته‌شدن شهدای جهادی، موضوعی است که علی‌رغم پیگیری‌ ارگان‌هایی نظیر سازمان بسیج سازندگی، سازمان بسیج مستضعفین و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و حتی مطرح‌شدن این موضوع در صحن علنی مجلس و موافقت با آن، همچنان متروک مانده است و چشم‌انتظاری خانواده‌ شهدای جهادگری نظیر شهیده فاطمه فلاح را به وجود آورده است. آنچه که در ادامه از نظر خواهید گذراند، حاصل گفت‌وگوی خبرگزاری بسیج با حاجیه‌خانم «خدیجه فلاحی» مادر شهیده جهادگر فاطمه فلاحی است. 

فاطمه همیشه با حجاب بود

مادر شهیده فلاحی درباره ویژگی‌های برجسته فرزندش گفت: فاطمه فلاح از اول، دختری فوق‌العاده با حجاب بود. فاطمه من، از لحاظ حجاب و درس فوق‌العاده بود. یادم می‌آید او کلاس دوم بود که از آموزش و پرورش مرا خواستند و گفتند که هر چه امکانات داریم، در اختیار فاطمه قرار می‌دهیم. حجاب دختر من خاص بود و او دختر کوچک خانواده بود اما از لحاظ عقلانی، آنقدر برجسته بود که همه مشورت‌هامان را با او می‌کردیم.  

مادر فاطمه درباره وصیت فاطمه پیش از رفتن به اردوی جهادی گفت: فاطمه چند روز قبل از رفتنش خانه و زندگی مان را تمیز و مرتب کرد و به من گفت که تو نمیدانی که چقدر مهمان داری و اینجا چقدر شلوغ می‌شود او شب قبل از رفتنش به اردوی جهادی به من وصیت می‌کرد و می‌گفت که در جایی نروم که بحث غیبت به راه باشد. دخترم شب قبل از رفتنش تا صبح ذکر می‌گفت.

مادر! من می‌خواهم تاریخی شوم

حاجیه خانم فلاحی از خاطراتش با دخترش با ما صحبت کرد و با همان لهجه‌ شیرین شیرازی به ما گفت: فاطمه چندین خواستگار خاص هم داشت اما می‌گفت فعلا نمی‌خواهم ازدواج کنم و می‌خواهم «تاریخی» شوم و درس بخوانم. به نظرم قبول‌شدن در رشته پزشکی برای فاطمه مثل  آب خوردن بود. او شاگرد ممتاز بود و فاطمه من قرار بود که پس از اتمام طرحش در جهاد سازندگی، در دادگاه مشغول کار شود. من به او می‌گفتم که دادگاه جای خوبی نیست و دست‌های ظریف تو به درد پزشکی می‌خورد! فاطمه هم همیشه با لبخند به من جواب می‌داد که اگر در دادگاه شناخته شوم و کارم را خوب انجام دهم، می‌توانم در کنارش درس هم بخوانم و آن موقع در کنارش پزشکی هم قبول می‌شوم. از دانشگاه هم بابت اقدامات جهادی او وعده سفر مشهد و مکه را به او داده بودند که مکه‌اش را به من بخشیده بود.

زمانی که از مادر شهیده فلاحی، طریقه شهادت فرزندش را پرسیدیم به ما گفت: فاطمه به همراه گروه جهادی‌شان همیشه برای ساختن فضای سبزی برای مقبره شهدا یا سرکشی و کمک‌رسانی به مناطق محروم می‌رفتند. اردوی آخر آن‌ها مربوط به ساختن فضای سبز برای مقبره شهدا در مرودشت بود. آن‌ها چند جلسه هم قبلا رفته بودند و روزی که تصادف رخ داد، روز آخر طرح‌شان بود در واقع سپاه ماموریت داده بود که برای مزار شهدا‌، فضای سبز بسازند. راننده مسیر بازگشت آن‌ها، فاقد گواهینامه بود و  فاطمه و  همراهانش به راننده و رانندگی او اعتراض کرده بودند. اما به دلیل نبود راننده جایگزین، مجبور به بازگشت با همان راننده میشوند. هنگام بازگشت دچار سانحه می‌شوند و تصادف می‌کنند که در این تصادف فاطمه من، و دوستش «اعظم افضلی» به شهادت می‌رسند.

خواب مادر تعبیر شد!

خدیجه فلاحی درباره خواب عجیبش و به واقعیت پیوستن آن هم گفت: صبح آن روز اتفاقا فاطمه به خواب من آمد و دیدم که در حالتی روحانی به خواب من آمده است و از زمین فاصله دارد. به من می‌گفت «مادر پاشو، پاشو که مهمان زیاد داریم». آنجا بود که متوجه شدم فاطمه از دست رفته است. پس از بیدارشدن این موضوع را با خواهر فاطمه مطرح کردم که او گفت از زدن نفوس بد خودداری کنم چون فاطمه در راه خانه است و در همین حوالی بود که از بیمارستان با ما تماس گرفتند و گفتند که دست فاطمه شکسته است. وقتی که ما به بیمارستان مراجعه کردیم، دیدیم که فرزندمان از دنیا رفته است و تعبیر خوابم را به چشم دیدم.

مادر شهیده فلاحی ادامه داد: وقتی که فاطمه می‌خواست از خانه بیرون برود به من گفت که «مادر! اگه من از تو دور شم چیکار می‌کنی»؟ به او پاسخ دادم: «عزیز دلم فاطمه‌‌ام! نبودن تو برام سخت میگذره». فاطمه به خواهرش اشاره و کرد و از من پرسید: «اونو بیشتر دوست داری یا منو»؟ به او جواب دادم: «فاطمه، من خواهرت را خیلی دوست دارم اما عزیزم تو اگه پنج دقیقه دیرتر به خونه برسی، دل من هزار راه می‌ره». فاطمه به من جواب داد: «مادر! تو عاقبت پیش خودم هستی. من هر چقد از تو دور بشم، بازم پیشت هستم». دست‌های ظریف فاطمه‌ام را گرفتم. به او گفتم: «قربون دستات برم. مادر! دستات به درد پزشکی می‌خورن. جایی نمیری که مادر! میری سر مزار شهدا و بعد طرحت هم بر می‌گردی». با لبخند به من گفت: «مادر! نگران نباش، من جایی میرم که عاقبتم از هر چی پزشک، بهتره و انگار می‌خوام تازه از مادر متولد بشم».

مادر شهیده فلاحی گفت: پس از شهادت فاطمه، فهمیدم که منظورش از رفتن و تاریخ‌سازشدن چه بود. از شما رسانه‌ای‌ها می‌خواهم که خواسته دخترم را به حقیقت پیوند دهید و او را «تاریخی» کنید.

پس از رفتن فاطمه هیچ‌کس به ما رسیدگی نکرد

از حاجیه خانم فلاحی از مصائب خانواده، پس از شهادت دختر جهادگرشان پرسیدیم که ایشان هم پاسخ دادند: پس از رفتن فاطمه، هیچ رسیدگی به ما نشد. پدرش از پا افتاده است و من هم بیمار هستم و توانایی ندارم و هیچ چیزی دلتنگی‌ام را التیام نمی‌دهد. توقعم از مسئولین این است که به یاد ما و دخترمان باشند. ما، سه میلیون تومان حقوق می‌گیریم و حتی یک لباسشویی یا آبگرمکن نداریم. مسئولین در جواب ابراز نیاز ما می‌گویند که شما یک خانه و یک ماشین دارید! اما مگر می‌شود خانه و ماشین را بفروشیم؟ پس کجا بنشینیم؟ پس کجا زندگی کنیم»؟ حقوق ما ۳ میلیون تومان است و نمی‌توانیم حتی بیماری‌هامان را با این ملغ درمان کنیم. 

مادر شهیده فلاحی ادامه داد: با آقای زهرایی رئیس سازمان بسیج سازندگی هم ملاقات کردیم. در ملاقات‌مان از ایشان خواستم که حقوقی به ما بدهند که چند روزی که زندگی می‌کنیم راحت باشیم. سردار زهرایی هم دستور دادند که ماه به ماه حقوقی به ما بدهند اما زمانی که به شیراز برگشتیم، هیچ‌کسی به این دستور عمل نکرد.

مادر شهیده فلاحی با اشاره به تلاش‌هایش برای شهید حساب‌کردن دخترش، گفت: ما برای شهید حساب‌کردن فاطمه نزد افراد مختلفی رفتیم. به تازگی فقط روی سنگ قبر او، کلمه «شهید» را حک کردند. ۱۶ سال از فوت عزیزان ما گذشته است و کاری در زمینه معیشت ما یا زنده نگه‌داشتن یاد فرزندانمان نکرده‌اند. از شما می‌خواهم که سلام مرا به سردار زهرایی برسانید و از ایشان بخواهید که به یاد ما باشند.

مصاحبه و گزارش از مازیار شیری

ت-۹۶۰۶

انتهای پیام/

ارسال نظرات