به گزارش خبرنگار بسیج، مراسم رونمایی از کتاب "باغ دایی موسی" گزیده خاطرات شهید رضا قنبری توسط موسسه شهید غنیمت پور به نویسندگی خانم زینب ترابی فر در مسجد روستای گرمن شاهرود برگزار شد.
در این مراسم که با حضور خانواده شهید برگزار شد، محمود نظری همرزم شهید به بیان خاطراتی از این شهید پرداخت و خانواده شهید نیز مطالبی بیان کرد و در پایان از این کتاب رونمایی و از موسسه فرهنگی شهید غنیمت پور ناشر کتاب و همسر شهید محمود حاجی قاسمی شهید تفحص تجلیل به عمل آمد.
این مراسم با همکاری پایگاه شهید چمران حوزه بسیج مساجد و محلات حمزه سیدالشهدا و پایگاه حدیث حوزه بسیج خواهران زینب کبری (س) برگزار شد.
شهید رضا قنبری یکم اسفند ۱۳۴۶ در روستای گرمن از توابع شهرستان شاهرود به دنیا آمد. پدرش محمدحسین و مادرش فرخ نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت و پنجم مرداد ۱۳۶۷ در اسلام آباد غرب توسط نیروهای سازمان مجاهدین خلق (منافقین) بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. پیکر او را در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپردند.
فرخ رحیمی مادر شهید رضا قنبری میگوید: پیش از رضا ده تا از بچه هام فوت کرده بودند. گفتم: اگر این یکی بمونه اسمش رو رضا میگذارم. همین کار را هم کردم. وقتی به دنیا آمد ولادت امام رضا (ع) بود و سیدی که اومد اسمش رو بذاره گفت: خوش به حالت امروز تولد امام رضا (ع) است.
سید مصطفی مصطفوی دوست شهید میگوید:
شهید رضا قنبری فرزند مرحوم محمد حسین است و از خصوصیات جالب و حیرت آور ایشان، بسیار جدی بودن در عینِ شوخ طبعی بود. او خداگونه و همچون خالقش جمع اَضداد شده بود. این هنر بزرگی است که در عین شوخ طبعی لوده نشوی، زبانت در سوخی به رنج دیگران نچرخد؛ در عین شوخ طبعی به لَغو مبتلا نشوی؛ شوخ طبعی ات باعث شکستن حد و حدود شخصیت تو و موجب بی حرمتی ات نزد دیگران نشود؛ انسانی با وقار، متین، جاافتاده و... باشی و در عین حال طبعی شوخ داشته باشی؛ در عین شوخ طبعی آنقدر اهلِ ملاحظه باشی، کسی را یارای تعرض به حدودت نباشد. آری این شهید بزرگوار آنطور شوخ طبع بود که هرگز مصداق این جمله معروف "که شوخی تو را آبرو میبرد" نبود و به این روز و زوگار هرگز ندیدمش.
یکی از شوخیهای او حواله دادن خود و دوستانِ بسیار نزدیکش به "زیر باغ دائی موسی" بود، که نهایتا هم خدا از او این خواسته را پذیرفت و کارش در جوانی به همانجا منتهی شد، که ذکرش مدتها ورد زبانش بود، آن هم در کمال شجاعتی که در لحظهای سخت، از یک شجاع دلِ مطمئن انتظار میرفت. همرزمهای این شهید که از شهر و دیار دیگر بودند و از چنین مکان اطلاعی نداشتند، مرتب میپرسیدند که زیر باغ دائی موسی کجاست که این شهید، یا ما را به آنجا حواله میدهد و مرتب این تکیه کلامش شده است. خاک مزاری که اکنون امانت دار پیکرِ رشیدِ این "دل گندهی جبهه و جهاد" است، سالها نام محلی اش، وِرد زبان این شوخ طبعِ بسیار جدی بود، و انگار خود را با آن قرین و نزدیکتر میدید، تا با زندهها و مکانهای پر زرق و برق دیگر این جهانی.