اشعار شاعران آئینی برجسته کشور برای حاج قاسم در محفل شعر «عقیق سرخ» خوانده شد.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری بسیج؛ محفل شعر «عقیق سرخ»، یادبود سومین سالگرد شهادت سردار دلها حاج قاسم سلیمانی به همت سازمان بسیج هنرمندان صبح امروز در باغ موزه دفاع مقدس برگزار شد.
دراین مراسم شاعرانی چون در این مراسم شاعرانی چون محمدعلی مجاهدی، علیرضا قزوه، سعید حدادیان، عبدالجبار کاکایی، ناصر فیض، محمود اکرامیفر، رضا اسماعیلی، مصطفی محدثی خراسانی، علی محمد مؤدب، علی داوودی، محمدمهدی عبداللهی، محمود حبیبی کسبی، حمید هنرجو، محمدمهدی خانمحمدی، اسماعیل شبرنگ، حسین خزایی، سیده فاطمه موسوی، فاطمه نانی زاد، فریبا یوسفی، فاطمه طارمی و ... شعرخوانی کردند.
فاطمه نانیزاد شاعر آئینی کشورمان که آثاری چون دفتر شعر «صحن فیروزه» راسروده است شعری با عنوان «یاشهید» را خواند که به قرار زیر است:
یا شهید
وقت سحر آورد به کف جام بلا را
نوشید ز لبهای عطش کرب و بلا را
در آینه جعفر طیار درخشید
آورد به زیر پر خود ارض و سما را
آه...این خبر داغ گل انداخته در باغ
بلبل، تو بخوان نغمهء لا حول و لا را
انگار که در علقمه افتاد سواری
انگار علمدار...مخوان روضه..خدا را
نیها که پر از نالهء هجرند سرودند
در بدرقه اش سوز دل خستهٔ ما را
تا قدس فقط چند قدم مانده، بخوانید
یکبار دگر یاد امام و شهدا را...
در بخش دیگر محمود حبیبی کسبی شاعر جوان کشورمان یک غزل و یک مثنوی را که سروده بود، خواند:
زینب ای شیرزن قافله صفشکنان
این شهیدان تواند اینهمه خونینکفنان
از حضور حرمت قبله عشق است دمشق
زینبیه است بهشت شهدای دم عشق
خانه گر در گذر سیل شهادت باشد
حرم زینب کبری به سلامت باشد
رفت سرباز تو سر باخت و مهمان تو شد
حاج قاسم یکی از خیل شهیدان تو شد
شرزه شیریست که از سوی کنام آمده است
صبح صادق ز شب تیره شام آمده است
چون همایی که پی اوج سعادت میگشت
همهی عمر به دنبال شهادت میگشت
عاقبت عکس رخ یار که در جام افتاد
آنکه شد کشته حق نیکسرانجام افتاد
آفتابی که شده در شب بغداد شهید
از فرودینه بلاجرعه خط جور کشید
باز هم سید و سالار نیامد از خط
باز هم میر و علمدار نیامد از شط
جنگ در فلسفه شیعه مجال است مجال
مرگ در دیده عشاق وصال است وصال
...
دیدهام سوختنش را که شبی سوخت تنش
سوخت از غیرت و نگذاشت بسوزد وطنش
جامه سرخ برازنده مردان خداست
رُسته یک دشت شقایق به تنِ پیرهنش
شیر این بیشه چه کردهاست به دشمن که هنوز
روبهان میترسند از نگه صفشکنش
گفت که پای حرامی به حرم وا نشود
سر او رفت ولی ماند سر این سخنش
بر شهید غم او غسل و کفن حاجت نیست
اشک عشاق دهد غسل و شود خون، کفنش
قطعه قطعه شد و سرباز حسینش خواندند
تیرباران شد و خواندند غلام حسنش
آنقدر سوختهی روضه انگشتر بود
ماند آخر فقط انگشت و عقیق یمنش
مورم و دست به دامان سلیمان زمان
قاصدی کو که سلامی برساند ز منش
در ادامه رضا اسماعیلی شاعر کشورمان که دبیر هفدهمین جشنواره بینالمللی شعر فجر است، سروده خود را با عنوان «ققنوس آتش نوش» خواند که به قرار زیر است:
آمد از لبخند باران، آمد از اشراق رود
مردی از آیینه روشنتر، صداقت تار و پود
کیست این مجنون عاشق؟ کیست این روح غریب؟
کیست این اندوه پرپر؟ کیست این داغ کبود؟
کیست این؟ یک شمس دیگر، وارث تیغ و غزل
کیست این؟ یک روح شرقی، وارث عشق و سرود
یک سرِ سبز و زبانی سرخ، جانی شعلهور
سهم این ققنوس آتشنوش طوفانگرد بود..
یک شب آمد سرخ مردن را تبسم کرد و رفت
ما نفهمیدیم اما، آن تبسم را چه سود!
مثل روح گل شکفت و مثل بوی گل پرید
تا که دل بستیم بر او، داغ او آمد فرود
مردی از خواب زمین کوچید، یک شب ناگهان
آسمان را خواب دید و شد پرستو پر گشود
این «غزلآتش» فقط یک جرعه از اندوه اوست
آه اگر میشد بنوشم داغ او را، رود، رود...
در بخش دیگر مصطفی محدثی خراسانی شاعر برجسته اهل خراسان غزل خود را خواند که در ادامه باهم میخوانیم:
ازخود برآمدی و به خود پا گذاشتی
داغی بزرگ بردل دنیا گذاشتی
دنیا تو را به خویش فراخواند و تا ابد
او را به خواب خوش، به عطش واگذاشتی
با کهکشان عشق به میقات آمدی
آیینهای از آن به تماشا گذاشتی
از شام شوق تا سحرشور نینوا
درهرقدم به کعبه دری واگذاشتی
تاریخ را که تشنه یک جرعه عشق بود
ناگاه دربرابر دریا گذاشتی
رفتی و مشعلی ز حقیقت به بام دهر
روشن به نام حضرت زهرا گذاشتی
علیمحمد مؤدب نیز سروده خود را خواند که به قرار زیر است:
با مرگ زیستی
چون شعلهای مقدس
یک عمر
هر جا که دستها به دعا بر شدند
از زندگی سرودی و بودی
هر جا که یخ زدند
دستان کودکانه آزادی و نشاط
آواز آفتاب سرودی
با مرگ زیستی
با مزه مبارک انجیر
با نوحههای نوح
در کشتی همیشه توفان
توفان نجات بود
وقتی تو نوح بودی و میخواندی
ما را به عرشههای جنونت
توفان ترانههای تسلّا بود
خورشیدهای گمشده را توفان
یال بلند کوه تماشا بود
تا آن ندیده را تو ببینی
تا مرگ را به خنده بچینی
حسین خزایی شاعر جوان و کرد زبان کشورمان سروده خود را خواند:
هَلا در باغ! جایِ باغبان هیزُم شِکن باشد
هَلا زخمِ تبر بر جانِ سَرو و ناروَن باشد
هَلا بر بافه گیسویِ گندم داس بنشیند!
هَلا گُل! دستمالِ دسته یِ زاغ و زَغَن باشد
مبادا از خَزر تا پارس، از اَلوند تا تَفتان
بر این خاکِ اَهورا رَدِّ پایِ اَهرِمَن باشد
مبادا شاخهای از ریشههای خویش دور اُفتد
مبادا! هیچ قومی دور از اَصلِ خویشتن باشد
مبادا تا عرب با فارس و لُر! پُشت در پُشتِ
بلوچ و کُرد و گیل و آذری و تُرکمن باشد
مبادا تارِ مُویی از سرِ این خاک کم گردد!
مباد آشفته این زُلفِ شِکن اَندر شِکن باشد
الهی روزگارِ مردمانِ خوبِ این سامان
به دور از جنگ و ننگ و قَحط و آشوب و مِحَن باشد
«وطن باشد! نباشم من، نباشم من، وطن باشد!»
«الهی تا اَبد! ایرانِ من، ایرانِ من باشد»
مبادا راه را گُم کردن و در چاه اُفتادن
به نامحرم یقین و بر برادر سوء ظَن باشد!
اگر دردی ست در این خانه! درمان هم در این خانه ست
مَحال است اَجنبی دلسوزتر از هموطن باشد!
مبادا انتظاری جُز خِباثت از اَجانب داشت
که ذاتآً این چُنینَند و لَجن باید لَجن باشد!
قُشونی را ندیدم! جُز به قصد جنگ برخیزد
تفنگی را ندیدم! اَهلِ منطق یا سخن باشد
گلوله هیچ چیزی را بجز کُشتن نمیداند
گلوله میکُشد، فرقی ندارد! مَرد و زن باشد
«چه باک از موجِ بَحر آن را که باشد نوح کشتیبان»
چه باک از موج! وقتی در دلت حُبُّ الوَطن باشد
چه باک از موج! وقتی ناخدایی با خدا داری
زَعیمِ شیعه باید هم حسین (ع) و هم حسن(ع) باشد
اگر در هر قدم! بیم ِ هزاران راهزن باشد
وَگَر در دستِ دشمن تیغ و بَر دستم رَسَن باشد
به خونِ او که رویِ سنگِ قبرش حَک شده سرباز
همه سرباز او هستیم! تا جان در بدن باشد
زمانی بَستن هُرمز هم از ما بر نمیآمد!
مگر میشد؟! که لنگرگاهِمان هِند و عَدَن باشد
چه نادر مهدویها رفته تا ممکن شَوَد ناشُد!
«خوش آن مَردی که خونَش صَرفِ فعل خواستن باشد»
به یُمنِ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْت و خون تهرانی است
که روئیا نیست موشک! دور بُرد و نقطه زن باشد
تقاصِ خونِ قاسم حذف اسرائیل از نقشه است!
مرا ننگ است بر تَن جامهای غیر از کفن باشد
بجایِ هر یکی امروز دَه تا می خورد از ما
چه در اقلیم کردستان! چه باکو یا پِکن باشد!
سه رنگِ سرفرازِ تا اَبد در اِهتزازِ من
بمان بر تارَک تاریخ، تا مَهدِِ کُهن باشد!
همیشه جایت آن بالاست و پایین نمی آیی
مگر! روزی که پرچم روکشِ تابوتِ من باشد
در پایان نیز محمدمهدی عبداللهی سروده خود را خواند:
از فتنه پاییز بر این باغ، پیام است
این حادثه سرخ سرآغاز قیام است
سبز است قیامى که در این چله رنگین
در معرکه ها سرخ ولى گام به گام است
هرچند که تلخ است به دل، داغ شهیدان
در فصل شهادت فقط ایام به کام است
جان مایه عشق است خطر کردن عشّاق
راهى که به جز هدیه خون نیمه تمام است
این نهضت امّید در آیینه تاریخ
در سایه خورشید، پر از شور مدام است
سُرخیم در این باغ پر از خون سپیدار
هستیم بر آن عهد که در جان کلام است
هرچند عدو نقشه کشیده است شب و روز
دوران بزن در رو این قوم تمام است
لبنان و یمن، سوریه، بحرین و فلسطین
بیت الغزل عشق در این خطه کدام است؟!
غم نیست اگر قاسم میدان وفا رفت
وقتى که علمدار نگاهش سوى شام است
با شورِ شهیدانه، سلیمانىِ جان را
اینگونه بخوانید که سرباز امام است
از مکتب قاسم همگى درس بگیرید
از عشق بر او یکسره چاووش سلام است
خونخواه شهیدان سفر کرده، مىآید
مىآید از آن دور و همین حسن ختام است