به گزارش خبرنگار خبرگزاری بسیج از کردستان، مظلومیتش در هیچ ذهنی نمیگنجد و هیچ کس را یارای همراهی با بغض او نیست. هنوز فیلمی که در ایام اغتشاشات اخیر در فضای مجازی پخش شد و یکی از کارکنان نیروی انتظامی به درجه رفیع شهادت نائل آمد از ذهن هیچکس پاک نشده است، فیلمی دردناک که توسط عدهای جوان داعش گونه و فریب خورده توسط رسانههای ضد انقلاب، فرزند مادری را به طرز فجیعی شهید کردند، مادری که هنوز هم که هنوز است بعد از چند ماه از گذشت آن ماجرای تلخ، لبخند بر صورتش نیامده است و مدام در حال گریه و زاری است و چشم هایش کلا کم سو شده است.
اشکهایش تمامی ندارد، دائم گوشهی چارقدش را بر روی صورتش میکشد و با هر نگاه و کلامی، اشک را همچون سیلی بر روی گونههایش جاری میسازد. نواها و زمزمههای غریبی دارد که شاید به سختی بتوان شنید، اما تنها یک جمله را میتوان به وضوح از میان نالهها و سوزهایش شنید «حسین جانم، کجا رفتی و مادرت را تنها گذاشتی».
آنچنان با سوز و گداز ضجه میزند، که دل هر بینندهای را میلرزاند. هر کسی که در آن ساعت بر کنار عکس این شهید مینشیند، با دیدن این صحنه، دقایقی را مکث میکند، اما چه میتوان کرد و چگونه میتوان یک مادر داغ دیده را آرام کرد.
امروز مهمان مادر این شهید بودیم، به محض ورود به منزلش تنها چیزی که بر دیوارهای خانه بود و روی میزهای خانه قرار داشت عکسهای شهید حسین یوسفی بود.
سرهنگ «حسین یوسفی» روز پنجشنبه ۲۶ آبانماه در بهشت محمدی سنندج به دلیل جراحات وارده ناشی از ضرب و شتم توسط آشوبگران و اغتشاشگران به درجه رفیع شهادت نائل آمد
پای صحبتهای «نصرت یوسفی» خواهر این شهید که مینشینم با گریه صحبت ازاخلاق و رفتار برادرش میکند که هیچگاه دل انسانی را به درد نیاورد و همیشه الگوی رفتاریش و مهربانیش زبانزد خاص و عام بود، در هر حالی نمازش را ترک نمیکرد و همیشه یار و یاور محرومین بود.
وی گفت: به راستی زیبا گفته اند، انسانهای شهید قبل از اینکه از این دنیا بروند، با اخلاقشان شهید محسوب میشوند.
در این هنگام مادرش دوباره با گریه و زاری اضافه کرد: پسرم مثل امام حسین غریب و مظلوم به شهادت رسید، چطور مرگ دو پسر عزیزم را باور کنم، پسر بزرگم در سپاه کار میکرد و تنهخا ۱۸ سالش بود که توسط ضد انقلاب به شهادت رسید و این فرزندم هم که تمام دلخوشی زندگیم بود توسط عدهای اغتشاشگر به شهادت رسید.
وی گفت: ۵ دقیقه قبل از آمدنش به خانه تماس گرفت که مادر جان سفره را بینداز که من هم آمدم، چون میدانست حتی اگر نصف شب هم بیاید تا حسینم به خانه نمیآمد من غذا نمیخوردم لذا هر چه منتظر ماندم نیامد تا اینکه دخترم آمد و این خبر تلخ را به من داد و حال از آن روز نمنی توانم بدون حسینم سیر غذا بخورم.
وی با بیان اینکه پسرم همیشه حافظ نظم و امنیت عمومی بود، اما مظلوم واقع شد و جانفشانی کرد، افزود: حسین پسرم در آخرین لحظات شهادتش پرچم نظام جمهوری اسلامی را به سینه خود چسپانده که اغتشاشگران به آن توهین نکنند.
در هنگامهی حرف زدنش، دوباره با گریه و زاری به عکس فرزندش شهیدش خیره میشود و میگوید: قرار بود به این زودی ازدواج کند و خانه اش را سرو سامان دهد، اما چه شد، چطور میتوانم داغش را فراموش کنم، دوست دارم فقط و فقط به کنار فرزندانم بروم، اما از طرفی دیگر خوشحالم که هیچگاه نگذاشت امنیت جامعه به خاطر یک سری افراد اغتشاشگر خدشه دار شود.
مادرش میگوید او را به خدا سپرده و به رضای او هم راضی است، چرا که حسین یوسفی برای آرمانهای بزرگتری رفت، برای آنکه نگذارند کشور اسلامی ما زخم بخورد و برای آنکه خط شکن راه کربلا باشند.
آنها خطاب به جوانان و مسئولان کشور میگویند که مواظب باشید خونی که از ما ریخته میشود، پایمال نشود. در اعمال، دین، سیاست و رفتارهای خود مراقب خون شهیدان باشیم و امیدوارم که همه ما در هر جایگاهی که هستیم، مواظب خون شهدا باشیم و مخاطب این حرف شهدا باشیم، چون شهدا زیاد اذیت شدند تا از کشور دفاع کنند.
هر چند شهدا رفتند و روحشان آسمانی شد، اما نقل خاطراتی از منش و کردار آنها که در سینه خیلی از مادران و پدران شهید ثبت و ضبط گشته است مثنوی هفتاد من کاغدی میطلبد تا بدانیم آنها برای شهادت لایق بودند.
انتهای پیام/