به مناسبت روز جانباز؛

خاطراتی خواندنی از جانباز قمی؛ از کار در کبابی تا عضویت در لشکر ۱۷

یکی از جانبازان قمی جنگ تحمیلی با ذکر خاطراتی خواندنی از حماسه آفرینی‌های رزمندگان اسلام، به سرگذشت خود از کار در یک مغازه کبابی تا اشتیاق برای اعزام به جبهه و عضویت در لشکر ۱۷ امام علی‌ابن‌ابی‌طالب(ع) و همچنین نحوه مجروحیت از ناحیه هر دو پا اشاره کرد.
کد خبر: ۹۴۹۵۲۶۷
|
۰۷ اسفند ۱۴۰۱ - ۱۱:۳۶

خاطراتی خواندنی از جانباز قمی؛ از کار در کبابی تا عضویت در لشکر ۱۷به گزارش خبرگزاری بسیج از قم، محسن بیگی روز شنبه در گفت‌وگویی به‌مناسبت روز جانباز در مقدمه سخنان خود بیان داشت: ابتدا سلام می‌کنم به روح پرفتوح امام راحل و نیز بر روح پاک و مطهر دوستان شهیدم و همه شهیدان راه خدا، همچنین سلام می‌کنم به رهبر معظم انقلاب، جانبازان، ایثارگران و همه ملت ایران. بنده در جنگ با نام محسن کبابی شناخته می‌شدم چرا که قبل از جنگ در مغازه کبابی کار می‌کردم و به همین دلیل در میان دوستان جبهه به این نام معروف بودم، الان هم بیشتر من را با این نام می‌شناسند. من روستازاده هستم و به این موضوع افتخار می‌کنم، در سال ۱۳۴۹ از روستای خلج آباد به شهر قم مهاجرت کردیم و در این شهر ساکن شدیم، برای گذران زندگی نیز به شغل کبابی روی‌ آوردم.

وی ادامه داد: در حوادث منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی به دلیل سن کم نقش چندانی نداشتم اما چون مغازه ما نزدیک میدان آستانه بود، مواقعی که در مدرسه علمیه فیضیه برنامه‌هایی بود و ماموران رژیم پهلوی به آنجا حمله می‌کردند ما شاهد ماجرا بودیم؛ نسل ما از جمله همان افرادی است که امام راحل فرمودند سربازان من در گهواره‌ها هستند در زمان وقایع منتهی به انقلاب در کوچه‌ها بازی می‌کردیم اما با آغاز جنگ وارد صحنه دفاع از اسلام و ایران شدیم.

وی افزود: با آغاز جنگ دنیای جدیدی برای ما شروع شد، اولین حضور بنده در جنگ مربوط به ۲۸ بهمن ماه سال ۵۹ است در منطقه تپه چشمه دزفول به فرماندهی شهید جعفر حیدریان، بود، از آن به بعد در منطقه بودم و در چند بار مجروح شدم، من در واحد اطلاعات و عملیات فعالیت می‌کردم، فرمانده ما شهید امیر حسین ندیری بود.

جزایر مجنون باید حفظ شود

این جانباز دوران دفاع مقدس گفت: پس از شهادت شهید ندیری در سال ۶۲ در منطقه عملیاتی مهران، حاج محمد میرجانی که الان جانباز ۸۰ درصدی است و همه جای بدنش مجروح هست، فرمانده واحد اطلاعات و عملیات شد، خلاصه وی نیز در جریان انجام ماموریت‌ها سخت مجروح شد و نوبت رسید به فرماندهی برادر عزیزم حاج محمود پاک‌نژاد، با وی کار را ادامه دادیم تا رسید به عملیات خیبر،‌ متاسفانه در جریان این عملیات من از جنگ مستقیم با دشمن معاف شدم چون از ناحیه هر دوپا مجروح شدم،‌ پای چپم از زانو و پای راستم از سر پنجه قطع شد.

وی افزود: در عملیات خیبر دشمن خیلی تلاش کرد که جزیره را از ایران پس بگیرد چرا که شکست سنگینی خورده بود و ما در عمق ۳۰، ۴۰ کیلومتری خاک عراق پیش رفته و از پشت دشمن را دور زده بودیم و جزایرش را گرفته بودیم، در این جزایر بیش از ۳۰۰، ۴۰۰ حلقه چاه نفت آماده بهره‌برداری داشت، بنابراین عملیات مهمی بود.

وی ادامه داد: یک وقتی در زمان انجام ماموریتی خدمت شهید مهدی زین الدین فرمانده لشکر ۱۷ امام علی ابن ابی طالب(ع)‌ رسیدم، به ایشان عرض کردم آقا مهدی تکلیف ما در جزیره مجنون چیست،‌ ما در جزیره چه کاره‌ایم، شهید زین الدین به من گفت‌، محسن جان برای شما بگویم که تکلیف جزیره را امام برای ما روشن کرده‌است، گفتم امام چه فرمودند،‌ گفت امام فرمودند جزایر مجنون باید حفظ شود. یکی دیگر از فرموده‌های امام شکست حصر آبادان بود، یکی دیگر حفظ جزایر مجنون بود و یکی هم این که مهران باید آزاد شود که فتح الفتوح رزمندگان قمی بود و در جریان آن شهدایی همچون شهید سید محمد ابراهیم جنابان به شهادت رسیدند.

بیگی گفت: با اجازه شهید زین الدین در جزیره مجنون یک عملیات در روز انجام دادیم که هدف آن به هم ریختن سازمان رزم دشمن بود، وقتی زدیم به مقر دشمن می‌دیدیم که آن‌ها اتوبوس اتوبوس نیرو پیاده می‌کنند اما ما حتی یک خمپاره ۶۰ یا ۱۲۰ هم در جزیره نداشتیم،‌ خیلی مظلوم بودیم از آن مظلومیت‌ها که اگر برای کسی تعریف کنی باید ساعت‌ها گریه کند، بازهم خوب شد نداشتیم چون اگر داشتیم و می‌زدیم سریع دشمن نیروهای زیادی را جایگزین می‌کرد.

وی افزود: به هر حال و با هر سختی که بود ماموریتی را که شهید زین الدین به ما سپرده بود انجام دادیم، زدیم به یک تیپ سه، چهار هزار نفره عراق با ۲۰ ، ۳۰ نفر رزمنده، من به بچه‌ها گفتم در این عملیاتی که انجام می‌دهیم یک نفرمان هم برنمی‌گردد این را خوب بدانید، اگر آمادگی ندارید، نیایید هیچ مشکلی نیست، فرمانده گفته این کار باید انجام شود و ما هم حتما آن را انجام می‌دهیم.

وی ادامه داد: ما رفتیم و به لطف الهی عملیات خوبی را انجام دادیم، در راه بازگشت بودیم که تصمیم گرفتیم دور گردان امام سجاد(ع)‌ یک کانال بزنیم که روحیه رزمندگان را تقویت کند، در همین حال یک توپ فرانسوی به میان ما خورد، توپ فرانسوی این گونه بود که می‌آمد می‌خورد زمین تلفاتش را می‌گرفت و بعد صدای صوتش می‌آمد، بعد از اصابت توپ فرد سالمه گروه من بودم که از ناحیه دو پا مجروح شدم،‌ (پای چپ از زانو و پای راست از سرپنجه قطع شد)،‌ به هرحال در این جمع شهید ابوالفضل سعادتمند سالم ماند که انگار از طرف خدا ماموریتش این بود که من را نجات دهد که اسیر عراقی‌ها نشوم، شهید سعادتمند من را به عقب رساند و خودش برگشت و شهید شد این هم از آخرین رفیق ما.

این جانباز جنگ تحمیلی گفت: پس از چهار ،‌پنج ماه از مجروحیت خوب شدم، پای مصنوعی گذاشتم و رفتم منطقه و اولین شب هم مهمان گردان امام سجاد(ع)‌ بودم، کادر گردان‌های لشکر ۱۷ امام علی ابن ابی‌ طالب(ع) در منطقه حاضر بودند من فهمیدم که عملیاتی در پیش است، آنجا لحظات به یاد ماندنی را در کنار دوستان رزمنده‌ام سپری کردم،‌ با هم گفتیم،‌ خندیدیم و به یاد دوستان شهیدمان گریه کردیم.

من می‌خواهم در عملیات باشم

وی بیان داشت: من در جمع ایشان گفتم اگر قول می‌دهید من را عملیات(عملیات بدر)‌ ببرید من همین ‌جا می‌مانم وگرنه اگر قرار است عقب باشم،‌ برمی‌گردم قم یک کار مفیدتر در سپاه انجام می‌دهم، آنجا به من گفتند قول صد در صد بهت نمی‌دهیم اما فعلا بمان همین که رزمندگان را بخندانی هم خودش کلی کار است، البته خوشبختانه هم گردان امام سجاد(ع)‌ گفت بیا در جمع ما و هم گردان سید الشهدا(ع)‌ که در نهایت آقای پاک نژاد گفت بیا دوباره واحد خودمان( همان واحد اطلاعات و عملیات)،‌ بعد از مجروحیت هم در عملیات‌ها بودم ولی در خط مقدم که با دشمن بجنگم نبودم در مرکز پیام فرماندهی بیسیم بودم،‌ تا پایان جنگ هم که امام راحل قطعنامه را پذیرفتند، مریوان بودم.

وی ادامه داد: من در آن هنگام گریه می‌کردم و می‌گفتم که ما کم‌ کاری کردیم که امام راحل قطعنامه را امضا و جام زهر را نوشیدند، من که در آن زمان از واحد اطلاعات آمده بودم مخابرات، به شهید رضا باقری گفتم آقا رضا این هم از جنگ؛ اجازه بدهید من دیگر برگردم قم، شهید باقری هم خدا رحمتش کند، گفت محسن جان تا همین‌جا هم با این وضعیتی که داری خیلی لطف کردی و زحمت کشیدی؛‌ به من گفت حالا که داری می‌روی یک مقداری لوازم مخابراتی است، این بار را ببر اندیمشک بعد با قطار برو قم،‌ من هم گفتم چشم، با راننده به راه افتادیم، بچه کرمانشاه بود، گفت شب کرمانشاه بخوابیم، گفتم آخه بارمان چه می‌شود،‌ گفت محل ما امن است،‌ شب خانه این راننده خوابیدیم.

بیگی گفت: صبح قبل از حرکت رفتم تا از نانوایی نان بخرم، گفتم برادر،‌ اگر خدا قبول کند ما رزمنده هستیم لطف کن چند تا نان به ما بده تو ماشین داشته باشیم،‌ نانوا در حالی که هنوز چند ساعت از جنگ نگذشته بود گفت داداش جنگ دیگه تموم شد، عراق هم دارد می‌آید الان هم اسلام آباد است، گفتم کدام اسلام آباد،‌ گفت همین اسلام آباد غرب، گفتم عراق دارد می‌آید گفت نه منافقین هستند. این جا بود که خدا به ما توفیق داد در عملیات مرصاد هم حضور داشته باشم.

وی افزود: در مسیر اسلام آباد و خرم آباد یک فرودگاه خرابه است، به راننده ماشین بنز که بار لوازم مخابرات داشتیم گفتم احمد آقا همین جا توقف کن الان بالگردهای جمهوری اسلامی می‌آید و اینجا می‌نشیند،‌ شاید به لوازم ما احتیاج داشته باشند، به هرحال توقف کردیم،‌ اولین بالگردی هم که آمد دیدیم، حاج غلامرضا جعفری فرمانده لشکر خودمان است، تا من را دید گفت تو اینجا چکار می‌کنی و من ماجرا را برایش تعریف کردیم، حاجی دستور داد به اسم من هر کس وسیله‌ای خواست به او تحویل بده ما هم گفتیم چشم و هر کس آمد به او بی‌سیم و سایر وسایل را دادیم. در نهایت حجم قابل توجهی از بار ماشین را تحویل رزمندگان در عملیات پیروزمندانه مرصاد دادیم ( در این عملیات رزمندگان عزیزی از لشکر ۱۷ امام علی‌ابن‌ابی طالب(ع) همچون شهید محمود اخلاقی، شهید محمود علی مددی و تعداد دیگر از دوستانم به شهادت رسیدند) و بعد رفتیم به سمت اندیمشک و بعد هم آمدیم قم.

دوباره در کبابی مشغول کار شدم

وی ادامه داد: برگشتیم قم،‌ یکسری رزمنده بازگشتند به شهر همه انتظارات بالا از جمله خود من،‌ بعد از ۷۰،‌ ۸۰ ماه حضور در منطقه عملیاتی و با دو پای مجروح،‌ ازدواج کردیم، خدا می‌خواهد بچه هم به ما بدهد،‌ اما خانه نداری،‌ مستاجری،‌ حقوقت کم است،‌ گفتم خدایا حالا چه کار کنم، ما هم انتظار داشتیم همان موقع به ما بگویند این کلید خانه، این کلید ماشین،‌ اما دیدیم نه بابا این خبرا نیست.

این جانباز جنگ تحمیلی گفت: چند وقتی را این گونه گذراندیم تا این‌که رفتم پیش حاج جبیب کبابی که قبل از جنگ شاگردش بودم،‌ گفتم حاج حبیب شاگرد نمی‌خواهی، حاجی خدا رحمتش کند گفت محسن تو کجا بودی،‌ گفتم خوب حاجی جنگ بودم، الان جنگ تمام شده دوباره برگشتم،‌ گفت با چقدر مزد می‌توانی کار کنی،‌ گفتم هرچقدر ارزش داشته باشم، این گونه شد که چند وقت پیش حاج حبیب کار کردم و بعد از آن هم به صورت شریک با حاجی یک مغازه کبابی راه انداختم.

وی افزود: سپاه هم یک زمین به ما داد به قیمت ۷۵۰ هزار تومان در شهرک اندیشه قم که بالاخره با هر زحمتی بود یک زیر زمین در آن ساختیم البته نه آب داشت، نه گاز و نه برق، به هرحال دوستان کمک کردند و کارها انجام شد و بعدها خرد خرد پول آن را پرداخت کردم،‌ در نهایت هم خانه تکمیل شد.

این جانباز ۶۰ درصد در خصوص فعالیت‌های بعد از جنگ نیز گفت: رفته رفته اردوهای راهیان نور راه افتاد و من ۱۰ سال عیدها خانه نبودم و به عنوان راوی در منطقه حضور داشتم و الان هم هر جا نیاز به خاطره گویی از جنگ باشد از مدارس و دانشگاه‌ها تا جاهای دیگر می‌روم و به لطف شهدا از زندگی‌ام راضی هستم اما از رسیدگی مسئولان به وضعیت جانبازان و ایثارگران رضایت ندارم، برخی از مردم می‌گویند این نظام هرچه دارد به شما می‌دهد، در حالی که این موضوع واقعیت ندارد، من هنوز ماشین ندارم؛ در پایان امیدوارم عاقبت امر ما ختم به خیر باشد و ما جلوی شهیدان شرمنده نباشیم.

ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار