به گزارش خبرنگار خبرگزاری بسیج، شهید ابوالفضل راه چمنی در ۲ اسفند ماه سال ۱۳۶۴ در شهر ورامین استان تهران چشم به جهان گشود، شهید ابوالفضل راه چمنی در یک خانواده پر جمعیت زندگی میکرد، او سه برادر و یک خواهر داشت، پدر او در زمان ٨ سال دفاع مقدس حضور داشته است.
(دوران تحصیل شهید ابوالفضل راه چمنی)
دوران کودکی و تحصیلات ابتدایی و متوسطه ابوالفضل در محله پارچین شهرستان پاکدشت سپری شد، هوش و استعداد ابوالفضل از دوران کودکی او را در زمره نخبگان قرار داده بود و این امر علاوه بر فعالیت های فرهنگی و مذهبی در تمام دوران تحصیلی او نیز مشهود بود، شهید ابوالفضل راه چمنی پس از ورود به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی برای ادامه تحصیل رشته ریاضی را برگزید و علاوه بر این در تهران بر اساس مدرک کارشناسی با معدل بالا، در مسابقات المپیاد ریاضی استان نیز رتبه دوم استانی را کسب کرد.
(شغل شهید ابوالفضل راه چمنی)
شهید راه چمنی پس از اخذ مدرک دیپلم به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ملحق شد تا در لباس مقدس این نهاد اسلامی و مقدس به کشورش خدمت کند، او یکی از فرماندهان لشگر زینبیون بود.
(فعالیت های شهید ابوالفضل راه چمنی)
دردوران تحصیل شهید چمنی فعالیت های فرهنگی اش هیچ گاه کمرنگ نشد و حتی با پیگیری های بسیار نماز جماعت را برای نوبت صبح نیز در مسجد محله اش دایر کرد، این شهید بزرگوار با آیات نوربخش قرآن کاملا مانوس بود و هیچ گاه نماز اول وقت را ترک نمیکرد.
ابوالفضل راه چمنی قاری و حافظ 5 جزء قرآن بود و از آنجایی که در رشته های کوه نوردی، صخره نوردی، غواصی، چتربازی، جودو و رشته های ورزشی دیگر حرفه ای در محل خدمتش علاوه بر فعالیت های فرهنگی، به عنوان مربی ورزشی نیز فعالیت می کرد.
به گفته پدر شهید ابوالفضل بانی یک هیئت به اسم مکتبالزینب (س) بود که در مسجد خودمان راه اندازیاش کرده بود، خیلی اصرار داشت که یک هیئت داشته باشد، همراه با دوستانش این هیئت را سر و سامان داد و همچنان هم پابرجاست و بچهها هرهفته سه شنبهها در مراسم مکتبالزینب (س) حضور دارند، زیرزمین خانه خودمان را به حسینیه تبدیل می کنند که مراسم مذهبی در آن برگزار می شود، تمام تلاشم این است که یاد و خاطره شهیدمان زنده بماند.
(ازدواج شهید ابوالفضل راه چمنی)
مهناز ابویسانی متولد سال ۷۴، همسر شهید ابوالفضل راهچمنی هستند.
او اینگونه روایت می کند:" من و ابوالفضل با هم فامیل بودیم. خواهرشان، زن دایی من هستندو موقع حرف زدن با خانم ها چقدر سربه زیر هست همین برای من که آن موقع یک دختر دبیرستانی بودم، خیلی جذابیت داشت و من را شیفته خودش کردو از خدا خواستم «که آن را همسر من قرار دهد».
به کسی که نگفتم و فقط از خدا خواستم و بعد از نمازهایم دعا میکردم که خدا کمک کند.
آقا ابوالفضل قبل از عقد هیچ وقت با من کلامی حرف نزده بود ولی خودش میگفت: «از دوران دانشجوییاش من را در نظر داشتم» تا وقتی که خانوادهشان پیشنهاد میدهند و به خواستگاری من آمدند. خرداد سال ۹۰، من در خوابگاه بودم و فصل امتحانات بود. پدرم به من زنگ زد و گفت: «خانواده آقا ابوالفضل به خواستگاریها آمدهاند.» از خوشحالی و استرس این موضوع، چند تا از امتحاناتم را خراب کردم، شب خواستگاری زیاد صحبت نکردم چون برای هیچ موردی مشکل نداشتم،او از سختی کارش گفت، که من میدانستم.
بحث مهریه که شد، گفت: «14 تا سکه» گفت: «من مشکلی ندارم، اما فکر نکنم خانوادهام قبول کنند»به خانوادهام گفتیم، گفتند: «هرطور خودت صلاح میدانید» که همان ۱۴ تا سکه شد و یک سفر کربلا که خود آقا ابوالفضل را اضافه کرد.
روزی که قرار بود صیغه محرمیت بخوانیم، بعد از محرم شدن به اتفاق خانوادههایمان رفتیم یک امامزاده زیارت و بعد هم بیرون امامزاده نشستیم با هم صحبت کنیم.
من که کنارش نشسته بودم، انگار کر بودم، اصلاً هیچی نمیشنیدم اما یادم خیلی از رهبر صحبت کردند.
بعد از عقد از اعتقاداتش گفت و از صحبت کردنش مشخص بود که خیلی طرفدار سرسخت آقاست.
شدیداً نسبت به حضرت آقا غیرتی بود. واقعاً کسی ناراحتی آقا ابوالفضل را ندیده بود، اما روی مسائل رهبری خیلی حساس بود و ناراحت میشد.
در مورد مسائل دیگر خیلی آرام بود و اصلاً ناراحت و عصبانی نمی شد.
(مراسم عروسی شهید راه چمنی)
به نقل از همسر شهید: «آقا ابوالفضل در مراسم خواستگاری گفت: «اگر موافقی عروسی نگیریم».
من هم گفتم: «باشد»در دوران عقد که چند تا عروسی رفتیم، از حرفم پشیمان شدم خلاصه مراسم عروسی را گرفتیم و خیلی هم خوب برگزار شد. با صدای بلند و گوش خراش در بقیه عروسی ها خیلی شاکی بود و خوشحال بود که عروسی ما اینطور نبود. بسیار شادی بود مداح هم از اول تا آخرش مدام به آقا ابوالفضل می گفت: «شبیه شهدایی و شهید زنده ای » ما فیلمبردار هم داشتیم، ولی آقا ابوالفضل همان شب فیلم را از او گرفت و نگذاشت که برای میکس ببرد. دوربین خود را به او داد و گفت: «با این عکس بگیرید.»
(ماجرای رفتن شهید ابوالفضل راه چمنی به سوریه)
به نقل از همسر شهید: «هنوز یک هفته بیشتر از بازگشت از مشهد نگذشت که یک روز بود که به گوشیاش زنگ زدند.
از صحبت آقا ابوالفضل فهمیدم که برای رفتن به سوریه با او تماس گرفتن، چه کسی سئوال میکند آیا آقا ابوالفضل آماده رفتن است یا نه؟ بعد از قطع تلفن تا چند لحظهای بین ما سکوت عجیبی بود.
گفت: «مگر خودت نگفتی برو؟ پس چرا گریه میکنی؟» گفتم: «نمیدانم، دلم شور میزند.» این اولین باری بود که دلم برای رفتنش شور میزد.به من گفت: «نمیدانم چرا دل خودم هم شور میزند.» گفت: «اگر تا ساعت ۱۲ ظهر زنگ نزنند، یعنی کسی به جای من می رود و مأموریت من کنسل است»
من مخالفتی نداشتم، ولی حالم دست خودم نبود وسطهای حرف زدن گوشی آقا ابوالفضل زنگ زد. با حالت شوخی گفت وای خودشه! چی پرسید جواب بدهم؟ گفتم: «بگو میام!» از دلش خبر داشتم.
بیقرار حرم بود، دلش اینجا نبود، مخالفت من فقط غمش را زیادتر میکرد،نمیخواستم ناراحتیش را ببینم!
(تولد گرفتن برای شهید ابوالفضل راه چمنی)
به نقل از همسر شهید:"چند روز به تولد آقا ابوالفضل مانده بود، یعنی ۲ اسفند ۹۴. تصمیم گرفتم چون ۳۰ سال میشود برایش تولد بگیرم. روز یکم اسفند کلا با خودم درگیر بودم که چطوری برم کیک سفارش دادم دوست نداشتم با هم برویم. آقا ابوالفضل هنوز از سر کار نیامده بود که خانم صاحب خانه آمد بالا با من کار کرد، میروم برایت سفارش میدهم همان موقع تلفن خانه زنگ زد.
آقا ابوالفضل بود،هر روز قبل از حرکت به سمت خانه زنگ میزد آن روز وقتی به خانه رسید، هنوز خانم همسایه، خانه ما بود. آقا ابوالفضل یک سلامی کرد و رفت داخل اتاق، برای سفارش کیک پول می خواستم، رفتم داخل اتاق که بردم، متوجه شدم. گفت: «لازم نیستم من بدانم چکار میخواهی بکنی؟» من که نمیخواستم کیک لو برود گفتم: «نه لازم نیست!» پول را دادم به خانم صاحبخانه و به او گفتم: «روی کیک حتماً نوشته می شود همسر عزیزم تولدت مبارک!» در حیاط خانه که به هم خورد، آقا ابوالفضل رفت سمت پنجره. دید که خانم همسایه جایی رفت،حسابی کنجکاو شده بود.
به کارهایم مشکوک شده بود، خندید و گفت: «راستش را بگو کجا فرستادیش؟» گوشی خانه زنگ زد، خانم صاحبخانه بود. داشت آهسته صحبت میکرد. گفت: «برات سفارش دادم، ولی غروب نیستم. میتوانی خودت را بگیری؟» تشکر کردم و گفتم: «بله میروم.» آنقدر کنجکاو شده بود که من مجبور شدم به او گفتم: «امشب تولدت هست، من برایت کیک سفارش دادم. کیک را ببریم خانه پدرت و با هم بخوریم.» سر کوچه کیک و شمع را گرفتیم و خانه پدرشان رفتیم فردای آن روز به یک جملهای گفت که شک ندارم این دفعه شهید میشود.
گفت: «خانم شهدا همیشه قبل از رفتن یک کار خاص میکنند، یا یک اتفاق خاص برایشان میافتد، تو هم برای من تولد گرفتی.» سرش را کمی تکان داد. حرفش را خورد، ولی من متوجه شدم که شدم! منظورش این بود که «برای من تولد گرفتی و من هم شهید میشوم».
(رمز بین شهید ابوالفضل راه چمنی با همسرش)
به نقل از همسر شهید: «همیشه با او شوخی میکردم و میگفتم: «اگه شربت شهادت آوردند نخوری، بریز دور! یادمه یک بار به من گفت: «اینجا شربت شهادت پیدا نمیشود، چه کار کنم؟» گفتم: «کاری ندارد، خودت درست کن، بده بقیه هم بخورند» خندید و گفت: «اینطوری خودم شهید نمیشوم، بقیه شهید میشوند»
«شربت شهادت» یک جوری رمز بین من و آقا بود. یک بار در تلگرام یک پیام از یک مخاطب آمد که من نمیشناختم! متنش این بود: «ملازم، مدافع هستم. اگر کاری داشتی به این خط پیام بده. هنوز هم شربت نخوردم.» هنوز چند دقیقه نگذشته بود که دیدم گوشی خانه مادرم زنگ زد. «آقا ابوالفضل بود» بعد از احوالپرسی گفت: «این، خط دوستم است، کاری داشتی پیام بده.» دو روز قبل از شهادت آخرین تماسش بود، خیلی با هم صحبت کردم. مثل همیشه! یادم هست که به او گفتم: «ببخشید اگر زن خوبی برایت نبودم.» گفت: «خدا دو تا نعمت بزرگ به من داد، زن خوب، پول خوب! بعد هم زد زیر خنده.»»
(شنیدن خبر شهادت شهید راه چمنی توسط همسرش)
نهار میخوردم که خالهام آمد، ولی داخل خانه نیامد. داداشم رفت بیرون و مادرم را صدا کرد که گفت: «بیا خاله کار داره.» مامانم رفت بیرون،دیدم صدای گریه خالهام میآید. من بیخبر از همه جا بهعلت ناراحتی خاله فکر میکردم. رفتم بیرون. خاله گفت: «پدر بزرگم بهشدت مریض است»، ولی مامان قبول نکرد که پدر بزرگم مریض باشد و یکدفعه گفت: «آقا ابوالفضل؟» خالهام گفت: «آره، ولی زخمی شده.» مامانم گفت: نه، حتماً شهید شده و شروع به گریه کرد. من مبهوت و شوک زده بودم.
فقط میگفتم: «دروغه دروغه». شوکه شده بودم. اصلاً اشکهایم نمیآمد. دوست داشتم تنها باشم. فقط فکر می کنم. دلیل تلگرام نرفتن من از صبح هم به خاطر این بوده که خدای خواسته من خودم عکس آقا ابوالفضل را ببینم و حالم بد شود. به سمت پاکدشت راه افتادیم. در راه انگار هنوز باور نکرده بودم. مدام منتظر بودم در کانال مدافعان حرم عکس آقا ابوالفضل را ببینم. مدام به گوشی نگاه میکردم. تا اینکه بالاخره خبر را دیدم. نوشته بود: پرواز پرستویی دیگر ''شهید مدافع حرم ابوالفضل راهچمنی'' انگار با دیدن آن عکس، آب سرد ریختند روی من. دیگر باورم شد.
آقا ابوالفضل چهارشنبه، قبل از اذان صبح ۱۸ فروردین سال ۱۳۹۵ بر اثر ترکش خمپاره در العیس جنوب غرب حلب به درجه رفیع شهادت نائل شده بود.
(خصوصیات اخلاقی شهید ابوالفضل راه چمنی)
۱- برنامه برای حفظ قرآن
این شهید عزیز به جز قرائت قرآن در موضوع هم فعالیت داشت و تا پیش از شهادت پنج جزء قرآن را حفظ کرده بود. در کنار قرآن ارادت ویژهای به اهل بیت علیهم السلام از این رو در مناسبتهای مختلف به مدح و ثنای آلالله میپرداخت و با صدای خوش برای سالار شهیدان مرثیهسرایی میکرد.
به نقل از همسر شهید: فردای روز عقدمان هم به همراه خانواده با ماشین به مشهد رفتیم. شهریور همان سالی که عقد کرد، خیلی به من اصرار کرد که مثل خودش قرآن را حفظ کرد. من سعی خودم را کردم و چند جزء حفظ کردم.خودش با این که سرش خیلی شلوغ بود، اما حتماً قران را حفظ میکرد. برای قرآن حفظ برنامه ریزی میکرد. اگر یک روز وقتش به بطالت میگذشت، خیلی ناراحت میشدم و غصه میخوردم که چرا آن روز را درست استفاده نکردم.
۲- مراقب حال همسر
به نقل از همسر شهید: ابوالفضل خیلی مراقب حال من بود و تمام سعیاش را میکرد تا کاری کند که شرایطی فراهم کند که من راحتتر باشم. مثلاً قبل از ازدواج موتور داشت. چند ماه بعد از عقدمان یک پراید خرید که رنگش هم به سلیقه من بود. گفت: «ماشین را فقط برای خریدم چون دیدم وقتی جایی میرویم با موتور سختت هست»
۳- توجه به معنویات
بسیار اهل نماز شب بود و از ماه رجب روزه میگرفت و همه سه ماه رجب، شعبان و رمضان را روزهدار بود. بسیار آرام و مهربان و صبور بود و همیشه به ما میگفت: هرگاه گرفتاری و مشکلاتی را به سراغتان آمد و گرفتید و دو نماز بخوانید بجا بیاورید مطمئن باشید فوراً گره از کارتان میشود.
۴-احترام به پدر و مادر
ابوالفضل بسیار آرام و صبور بود و برای پدر و مادر قائل بود و همیشه ما را به این موضوع توصیه میکرد.
۵-اهتمام به نماز اول وقت
به نماز اول وقت تا جایی میداد که هرگاه صدای اذان را میشنوید همانجا که نمازش را میخواند و دقیقهای نماز اول وقت را به تأخیر نمیگذارد.
۶-توجه به دیگران و دیگر بر لقمه حلال
حل گرفتاریها و مشکلات دیگران همیشه نگران این شهید عزیز بود و همیشه پولش را برای رفع مشکلات پرداخت میکرد. بسیار به لقمه حلال باید داشت و میگفت گاهی ممکن است آنگونه که برای کار انرژی مصرف شود بهتر است مقداری از ساعت کاریمان را کم کنیم و پولش را نگیریم تا اینگونه حقوقمان حلالتر باشد.
(نحوه شهادت شهید ابوالفضل راه چمنی)
نحوه شهادتش را همرزم ابوالفضل اینگونه برایمان روایت کرد: «قرار بود عملیات را از دو محور آغاز کنیم. همه آماده شده بودیم. بچههای لشکر زینبیون مهیای رزم بودند. قبل از حرکت ابوالفضل از من پرسید: «از دنیا دل کندهای؟» کمی تأمل کردم. ابوالفضل به من گفت: تو حق داری، تو دو فرزند داری، امّا من از دنیا دل کنده و غسل شهادت کردهام. این آخرین جملات ابوالفضل بود. عملیات آغاز شد، به سمت محل مورد نظر حرکت کرد»
یکی از دوستانش نقل میکند: «قبل از یک عملیات ابوالفضل بر بالای بلندی رفت و رو به حضرت امام رضا (ع) کرد و به آقا سلام داد و گفت: «السلام علیک یا علیابن موسیالرضا (ع)»کمی هم با حضرت درد و دل کرد و از روی تپه پایین آمد. عملیات شروع شد و به خوبی هم پیش رفتیم. تیربار داعشیها روی بچهها آتش میریخت. ابوالفضل بلند شد و با آرپیجی مقرشان را زد. همه با صدای بلند تکبیر گفتند. ابوالفضل به سمت مقرشان حرکت کرد تا موقعیت را بسنجد، اما متوجه شدیم که نیروهای تکفیری پاتک زدهاند و جلوی ما را گرفتهاند. ابوالفضل با درایتی که نیروها را به عقب هدایت کرد و خودش در منطقه ماند تا موقعیت را بررسی کند. خواستیم برگردیم که متوجه شدیم در محاصره هستیم. گفتم: «فرمانده دستور برگردیم.» وقتی میخواستیم برگردیم، من ۱۰ قدم از ابوالفضل جلوتر حرکت کردم که صدای «یازهرا» را شنیدم. وقتی برگشتم دیدم که ابوالفضل با صورت به زمین خورد. از پشت سر به ما تیراندازی میکردند، امّا بچههای زینبیون اجازه ندادند پیکر شهیدشان روی زمین باقی بماند. پاکستانیهای غیور سینهخیز پیکر فرمانده شهید ابوالفضل راهچمنی را به عقب آوردند.»
(وصیت نامه شهید ابوالفضل راه چمنی)
به گفته او این راه را تا پایان عمرش ادامه داد و در مجموع ۸ بار به سوریه اعزام شد. هر بار که به سوریه میرفت خود را برای شهادت آماده میکرد، وصیت نامهاش را مینوشت و میداد، اما وقتی باز میگشت و میدادم. نوبت بعد از وصیتنامه را بازنویسی میکند و دوباره به من میداد و همینطور در همهی ارسالها این کار را تکرار کرد. نکته عجیب اینجاست که در ارسال با توجه به حالات و رفتارش احساس میکنم که آخرین بار ممکن است باز نگردد و نامهای به ما ندهد و هیچوقت فقط رفت و دیگر بازنگشت.
نام و نام خانوادگی: ابوالفضل راه چمنی
نام پدر : علی اکبر/محل تولد : ورامین/تاریخ ولادت: ۱۳۶۴/۱۲/۲/تاریخ شهادت : ۱۳۹۵/۰۱/۱۸/محل شهادت: سوریه - حلب/مدت عمر: ۳۱ سال/محل مزار : گلزار شهدای روستای «ارمبویه» از توابع شهرستان پاکدشت
خبرنگار میثم پاشنگ