قزوین_ به مناسبت سالگرد فراغ پدر که توشه آخرت را با جهاد در راه خدا سپری کرد و زخمی به یادگار بر تن داشت. شادی روح همه آنانی که به دنبال نوح به طوفان اروند زدند و آنان که ابراهیم را جستند به آتش زدند و غواصانی که به دنبال موسی، به دریا زدند و آنان که به عشق مسیحایی امام پرواز با فرشتگان را تجربه کردند.
آنان که با پیروی از علی ابن ابیطالب خیبر و مجنون برپا کردند انان که عاشق کریم اهل بیت شدند و سموم شیمیایی، جیگرهایشان را در حلبچه و سردشت و فاو تکه تکه کرد. آنان که به یاد شاه مظلومان عطشان در کانال کمیل جان به جانان دادند. آنان که در سوریه و عراق امام ندیده را یاری کردند و حریم اهل بیت حفظ شد و سفیانی ها را پشیمان کردند.
به پاسگاه زید رفتم جایی که روزگاری پدر در جبهه حضور داشت و فریاد یا حسین و صدای رگبار آمیخته به خون و باروت ترس و دلهره برای اهل دنیا داشت اما برای عاشقانه های پرواز مسیر رسیدن به جاودانگی و ابدیت بود.
چشم هایم را بستم و لحظه ای خود را رها کردم، گفتم شاید زمانه مرا با خود به آن روزها برد تا فریادهای آسمانی را بشنوم و ببینم. شاید گمشده ها را پیدا کنم و لحظه ای بر سر سفره بهشتیان بنشینم.
خیلی سعی کردم شاید پدر با آن قامت ورزیده و تیربار گرینوف بیاید و خود را نمایان کند تا در فراق نبودنش تسکینم بدهد. اما افسوس سکوت بود و سکوت!! گویی دنیا خالی از همه انسانهاست. خیلی دوست داشتم پدر را با دویدن حیرت انگیزش به سوی دشمن ببینم، در دنیای امروز که دلمان از چهارتا دلقک می لرزد کمی روحیه بدهد.
فراموش شده بود و در واپسین لحظات دنیا مانده بود فقط اشک هایی که بی صدا بود. یاد مناجات نامه اش افتادم که خدایا بدون تو هیچم! خدایا من چیزی از بهشت و جهنمت نمی دانم اما اینجا بوی بهشت ندیده ات می دهد.
چقدر دوست داشتم حداقل جای پایش را در آنجا ببینم.هرچقدر بر روی خاک نگاه می کردم خبری نبود به یکباره به خود آمدم که باز هم زمینی می نگرم و می اندیشم. آنان متعلق به زمین نبودند.
با اینکه روح شهدا و جانبازان سفر کرده حاضر و ناظر بر اعمال ماست زمزمه ای با پدر شروع شد.
پدر می دانی دلم برایت تنگ شده حتی به خوابم نمی آیی. همیشه نگران بودی مرا اهل قلم صدا می زدی! می گفتی عاشق نوشتنم هستی اما یک سال شد خبری از شما نشد شاید اینقدر جای خوبی نصیبت شده که دیگر فکر بازگشت نداری!.در این هیاهو تنهای تنهاییم!!
یاد آن روز افتادم که گفتی تا نفس بسیج و سپاه در این مملکت است هیچ آسیبی نمی بینید! اما خیلی ها فکر آسیب زدن هستند. یاد دوستان شهیدت تو را بیقرار کرده بود و دائم برای فرهاد پارسافر اشک می ریختی! شهید همدانی، لاهوتی، خوش صورت و نیک سیرت منتظرت بودند. دعا کن برایم و برایمان که در این دنیای آلوده به مکر و ریا گرفتار بازی شیطان و حزب شیطان نشویم.
با اینکه از میان ما رفتی باز هم پناهی به جز تو نداریم. چه رازی در جایگاه پدر است که ما کوچک دلان و اهل دنیا از درک آن غافلیم؟ دعا کن برایمان! دعا کن که سربلند بمانیم! کاش روزی بشود دنیا با آمدن لشکری از شهدا فریاد «یا اهل العام، أنا مهدی» سر دهد و تو در میان لشکریان امام عصر(عج) ببینم!
کاش می شد رد خون با تو گرفت
عشق را دید و فقط ماوا گرفت
کاش در دنیای بی حاصل عمر
عاقبت نام و نشان از تو گرفت
یادداشت به قلم سورنا چگینی