به گزارش خبرگزاری بسیج از فارس، عاشورا یکی از بزرگترین حماسههای عشقبازی با معبود است که موجب شده است هنرمندان بسیاری در طول تاریخ درباره آن هنرهای زیادی را بیافرینند. در همین راستا شاعران زیادی هم درباره این حماسه عظیم شعرها سرودهاند. امسال و همزمان با عاشورای حسینی جمعی از شاعران استان فارس آخرین سرودههای ادبی خود را از طریق انجمن مفاخر ادبی فارس، اختیار خبرگزاری بسیج قرار دادند که به مروری برخی از آنها میپردازیم:
نام تو بر کتیبه پیکار مانده است
در لابهلای این همه نیزار مانده است
اینجا تمام پنجرهها با حضور تو
فریاد میزنند که سردار مانده است
از آن طرف تلاطم یک مشت بوف کور
در ازدحام نکبت و ادبار مانده است
اینجا چه حکمتیست که این مشک تشنه نیز
در انتظار یک لب تبدار مانده است
نام تو در تمامی تاریخ روزگار
اسطوره همیشه علمدار مانده است
آنجا سری به روی دلی آب میشود
آرام باش لحظه دیدار مانده است
مهدی تقینژاد_کازرون
____________________________________
« عصر عاشورا »
عصر عاشورا که نسلِ بوتراب افتاده بود
ماه بینِ علقمه در آفتاب افتاده بود
جسمِ هفتاد و دو اختر از مدارِ آفتاب
سینه چاک و باده برلب، دل کباب افتاده بود
غنچه پرپر، گاهواره خالی، اشکِ جبرئیل
العطش در نغمهِٔ داغِ رُباب افتاده بود
آن غروبِ غم که فرزندِ عزیز فاطمه
تشنهلب با زخمهای بیحساب افتاده بود
یک نیستان سوخت، در دشت کویر کربلا
شب ز گیسویِ شقایق در حجاب افتاده بود
آن غروبِ غم که از فتانهٔ قالوا بلی
آیههای عشق وایمان از کتاب افتاده بود
زینب آمد در دل دریایِ سرخِ قتلگاه
واحسینایش به گوشِ بوتراب افتاده بود
جسم خونینِ شقایق، داشت در آغوش اشک
لب به رگهای بریده، بینقاب افتاده بود
قُرّهُ العینِ محمد، بضعهٌ منّی، بتول
در کنار جسم آقایِ شباب افتاده بود
شالِ خونینِ سیاه در گردن مهر سپهر
دور گردون تا قیامت، از شتاب افتاده بود
سروده: محمدحسین برزویی
_____________________________
شبیه خوانِ راستین
(( دلنوشته ای تقدیم به سردار مدافع حرم شهید بی سر حاج عبدالله اسکندری))
امسال گلزار شهدای شیراز چه خبر است؟
تعزیه گردانی؟
شبیه خوانی، البته
رسم دیرین عاشوراست!
اما این بار
موافق خوان سوزی دیگر گون در صدا دارد!
چه خوب نقش گرفته است!
چه پیشواز ممتازی!
چه استقبال با شکوهی!
حالت بازیِ تک خوان نمایش،
از زیر ِ پوستی هم گذشته است،
کار به استخوان رسیده است
و کارد به استخوان گلویِ بازیگر!
چه هولناک و باور ناپذیر است،
این کدام ترفند سینمایی است؟
که سر، جدای ِ از تن به صحنه بیاید
و تن
لَختی پا سنگین، پدیدار گردد؟
وا عجبا!
حاج عبدالله را
پیش از این دیده بودم،
در هیات مردان سبز و سروهای سرخ!
بر مَسنَد دلدادگیِ خدمت به شهدا،
اما
شهادت هنر مردان خداست!
این بار نقش آفرین نمایش در تعزیه ای راستین می درخشد!
این شبیه خوانی نیست، شبیه سازی نیست!
سر
با چشم های مشتاق، تمام بهشت را پرسه زده است!
و تن
صحنه ی پایانی نمایش را، در چندین پرده، رقم می زند!
ای شبیه خوانِ راستین،
این نقش، گوارایت باد!
زلیخا بنی ایمان از شیراز
__________________________
کِی دیده ای گاهی فرشته چون بشر باشد؟!
در شام ِ تار ِ چارفصلَت، او سحر باشد؟!
کِی دیده ای که کعبه پشت معجر ِ اندوه
با آفتابی روی نیزه همسفر باشد؟!
چشم ِ ملائک در تب ِ تابیدنش مشتاق
اهل ِ زمین هم مبتلای این قمر باشد؟!
کِی دیده ای که کودکی مادر شود ناگاه
حتی برای یک پدر، جای پدر باشد؟!
زخمیّ ِ سیلی، کنج ِ آوار ِ شب و دیوار
غمگین ترین ِ خاطرات ِ پشت ِ در باشد؟!
گاهی طبیب و داغدار ِ غنچه هایی زرد
او همزمان بالین ِ گلهای دگر باشد؟!
هر چند غُرّان است و بُرّان _ *شیرزن* _این زن
گویا خدایش خواسته خونین جگر باشد!
سعیده کیانی نژاد
_________________________________________
گلمه !کوفه باشدان ایاقا جنگ دیر
الرینده تیر و خنجر خدنگ دیر
بی قرارام گتیرمه اصغرینگه
قاسمیدن سن علی اکبرینگه
زینب نیجه بو داغ لاره گورسه
رقیه یه نیجه لالا چالاسه
نیجه گورنگ عباسونگ سن قولونه
ئیتمیش ایکه گولارونگ سن گُولینه
مدینه دن خوش گلدینگ کربلایا
بو دشته یُ ماتمه یُ بلایا
یئتمیش ایکه داغونگا داغ قویدولار
رقیه آغلایار چادرونه اُیدولار
کاروانه واره مرهم باغلایان
واقعه یه واره یادا ساخلایان
اگر زینب یوخودونگ کربلادا
قالماموش ده هئچ یادگار هئچیادا
سویوز کرز جان آلدولار اولم من
باشونگ تن دن آیوردولار اولم من
باشونگ بی تن قالموش کرب و بلا دا
باجونگ زینب قالموش جور و جفا دا
حسن کلاه دوزلو_ فراشبند
_________________________________________
عفاف و حجاب
تلاش مکن که رو سریت را چنین بسوزانی
که باعث غم و رنجِ همه شهیدانی
امینِ امنیتی تو دراین شکوه حجاب
وگرنه طعمه ی هر وحشی بیابانی
زنی و خاک بهشت زیر پای تو است
ز چیست ارزش خودرا، خودت نمی دانی؟
رمیده ای ز خود وگُم شده حیا انگار!!
چگونه است از این کیمیا گریزانی
کجا پریده ای، ای روح مستِ سرگردان
بترس از این که نیابی پناه و سامانی
حقارت است پریشان کنی تو گیسویت
چه شد برهنه و آشفته در خیابانی؟
کجاست حرمتِ آن زن که دامنش معراج
مباد خالقِ خودرا، زخود برنجانی
مخور فریبِ دغل، حیله های شیطان را
اگر چه نیست به چشمت نشانِ ایمانی
مشو مترسکِ دستانِ هر اجانب آه
نگه بدار حریمِ عفاف را اگر مسلمانی
پریوش عصفوری
___________________________
یا حسین
اگرچه گفتهاند که در تلفظ نامت لبخند ضرورتی است
اما نمیدانم چرا در من چشمه اشک را می شوراند و بغضم را سرشار میکنند
سد پلک هایم را در هم میشکند گونه هایم را شیار میاندازند
الا ای ذبیح ظهر و مسیح عصر
تو که مفهوم تشنگی را خوب می دانی
منتشنه زیارت توام
بیتاب آن غبار معطرم که بر چهره ی زائران اربعین به خاکبوسی درگاهت می رسد
ریز گرد هایی که رشک خورشید و مانده
می دانم دستم به بلندای دامن اجابت نمی رسد
اما دست از دامن التماس برنمی دارم تا سرانجام به
احرام غبار آن به حرم مشرف شوم
وبه طواف آن شهید حج نا تمام نایل گردم
اربعین چله گاه ارباب سلوک است
و من بازمانده ی غریب سالکان طریقت این را هم
و آهم همیشه در بدرقه راهیان سعادتمند این شاهراه از آنان پیشی میگیرد!
گویی ندایی درونی او را به خودش می خواند
چگونه است من که بی نام علی قلم بر کف نگرفته ام
هنوز نتوانستم با یک یا علی قدم در این مسیر شوق انگیز بگذارم کلاه فحر بر آسمان بیندازم
یاحسین
عکاسان عادتا و غبار شیشه لنز پاک میکنند
اما من دوربینم به غبار راه اربعین نیازمند است
تا شفاف شود
عکاسان دنبال زاویههای دست نرسیده اند
اما من مشتاقم تا دست به زاویه های شش گانه ضریح تو برسانم!
و زاویه هایی که هر روز هزاران تن به آن دست سایده و تبرک یافتهاند
یا حسین
من عکاسم
اما مهارت چندانی ندارم که از این فاصله ی دور تو را با اون شکوه و جلال در چارچوب قاب بر آورم
دست مرا هم بگیر تا لبخند تو از فاصله نزدیک به تصویر در آورم
یا حسین
اشکهایم لنز دوربین را مات کرده است!
این مات حیران را به پناه امن خود راه ده !
آمین
زلیخا بنی ایمان
______________________________________________
تقدیم به شهید الداغی عزیز
زن، زندگی، بهانه ای از جنس ننگ بود
هرچند در نگاه شیاطین، قشنگ بود
این فتنه ای که در وطن من به پا شد آه
عریان ترین نمونه ی میدان جنگ بود
این دفعه رنگ و بوی گلوله، فلز نبود
یک روسری، تبلور تیر و تفنگ بود
وقتی حجاب، حرمت دیرینه اش شکست
پس کوچه ها، تقابل دل های سنگ بود
چشمان خون سرشت حرامی دریده تر
دنبال طعمه، در طلب آب و رنگ بود
اما تمام غصه همین نیست بی گمان
عرصه برای غیرت مردانه تنگ بود
جوشید خون به تک تک سلولها و بعد...
نام تو اعتبار زمان، بی درنگ بود
نجمه آرمان
_____________________________________
در روزِگار خسته و تبدار نینوا
بر دارِ نخلهای علقمه مصلوب مانده بود
مردی غریب و خسته ولی آشنای عشق
مبهوتِ چشم و چشمه ی آشوب مانده بود!
حیرت گرفته بوده از آن ساعتِ عجیب
مه پیکری ،تلالویی از جنس آفتاب
آمد به سوی چشمه ولی ناگهان، خدا!
دستش شهید گشت و در افتاد توی آب!
آن موقعی که ناله ی کشدار کودکی
با تیر مرگ حرمله در خواب مانده شد
وقتی که در چکاچک شمشیرهای دون
پشت جوان شکست و ابو درد خوانده شد!
او دیده آن میانه ،زنی را که با غرور
در گیر و دار حادثه ها جا گرفته بود
غیر از شکوه جلوه ی دیگر نداشت او
در آن مکان که صابره معنا گرفته بود
آن مردِ برصلیب، فقط داغ دیده بود
تکرار داغِ بر دل و هم داغ ِبر جگر
او مویه های گرم غریبانه ای شنید
صدباره زیر پیکر صد پاره ی پسر
او دیده لحظه لحظه ی یک التهاب را
آن موقعی که آب به آتش کشیده شد
هنگامه ی عجیب و غریبانه ای که عشق
صد خنجر جفا به قفایش کشیده شد
آری مسیح بوده همان نوحه خوان درد
آن مرد روضه خوان که پر از شروه بوده است
دلبسته ای که بوده ِبه همراه کاروان
با یک صفای معرفت از مروه بوده است
کار مسیح، تعزیه خوانی است تا ابد
او بارها شکوه نمود و گریست که..
مصلوب عشق بودم و درگیر ِ لا مکان..
وا حسرت از هجوم زمانی که نیست که..
پدرام اکبری
____________________________________
بین دست غروب پژمردی
غنچهی نیمه باز شاخهی یاس
از صدای تبر ترک خوردی
میوهی نورسیدهی گیلاس
چکهچکه چکیدی از بالا
روی لبهای تشنهی خورشید
لحظهای بعد آیه آیه شدی
در تماشای سورهی توحید
پل زدی بین خواب و بیداری
مثل یک پوپک کبود اسیر
با دو دست تکیدهی آرام
گل نشاندی درون خاک کویر
پر زدی با دو بال خاکآلود
سمت رنگینکمان باغ بهشت
بعد از آن آسمان برای زمین
قصهی کودکی سهساله نوشت
معصومه مرادی
___________________________
السلام علیک یا قمر بنی هاشم
ابوفاضل، تویی معنای غیرت
جهان از غیرتت در بُهت و حِیرت
نگاه آب بر مشک تو افتاد
فرات از روی ماهت غرق خِجلت
یا حضرت عباس بن علی اشفع لنا عندالله
فرح یارمحمودی (صبا)
__________________________________________
سهم شاعرانه ی حقیر در پاسخ به اهانت کوردلانه ی مدعیان آزادی بیان به ساحت کتاب نور و هدایت؛
ستبر ریشه های محکم مارا نخواهد سوخت
کتاب باور ما را چنین سودا نخواهد سوخت!
اگرچه شب پرستی آتش ظلمت برافروزد
ولی خورشید را در باور فردا نخواهد سوخت
به دست ماست قرآن پرچمی پاینده پا برجا!
به دست هر حقیر هرزه ی رسوا نخواهد سوخت
هجوم تشنگی ها را نه تنها "ماء مسکوب" است
که دریاییست بی پایان و این دریا نخواهد سوخت!
برای حرف حرف این کتاب نور جان دادیم
درخت دین مان را هیزم دنیا نخواهدسوخت
زنی در شعله ی آتش چراغی جاودان افروخت
از آن پس روشن آیات "اعطینا"نخواهد سوخت
اگر زهراست روح "قدر" و "نور" و" مریم" و "کوثر"
یقین کردیم پیش از این، در آتشها نخواهد سوخت
قسم بر آن لبی که روی نی آیات عظمی خواند
کتاب روشن مولای عاشورا نخواهد سوخت
بسوزد جانشان در آتش قهر خداوندی
ندانستند آنک آیت کبری نخواهد سوخت
بسوزد جسم قرآن را و قرآن جملگی جان است
نفهمیدند این معنی که آن معنا نخواهد سوخت
****
تبر بردوش می آید کسی از آن سوی تاریخ
گلستان می شود آتش، خلیل آسا نخواهد سوخت....
ساجده تقی زاده
_________________________________
دکتر غلامرضا کافی
بلغیرت
(غزل مرصع)
ای خوش بر و بازو،یله گیسو،صله ابرو، گل خوش بو نفس وخشک لب و مشک گریبان
ای هیمنه هی هو،علوی رو، قرشی خو، حبشی مو ،همه ی دلخوشی گریه نصیبان
باچشم غزل خیز و دلاویز و دل انگیز و شکر ریز لبانی که ترنمگر قران
برخیز وبپرهیز از این فتنه ی یکریز که لبریز شد از رشک وحسد جان رقیبان
قرص قمر ای ماه لقب، شاه نسب، پاک حسب، رعد غضب، برق نگاهت جگر آشوب
ای فخرعجم، میرعرب، نخل رطب، کوه ادب نیست به جز نام خوشت مشق ادیبان
ای شیر دژم، میرعلم، چهره بقم، باغ ارم، عجب عجم، ماه ترین رشک پلنگان
ای تیغ دو دم، خصم ستم، ماه حرم، شاه کرم، دست قلم هست تورا یار غریبان
ای نایره دم، شعله نفس، گونه قبس، برق فرس، موج ارس ،آمده از علقمه عطشان
هان ای همه چیز ای همه کس، کشته هوس، خیمه عسس، دادرس قاطبه ی تنگ شکیبان
ای بحروفا، نهرسخا، شهرعطا، دست شفا، قبله نما، جانم وجانانم ابالفضل
هم خشم خدا، قهر قضا، تیررها، تیغ بلا برسر کاسب ستمان خلق فریبان
ای ماه بدل، کوه بطل، صخره مثل، شیر جدل، باد وش تیزتک عابس وعباس
هیبت جبل ای لفظ عسل، چهره غزل، هست ازل تا ابدت سلسله ی نسل نجیبان
هیهات ازاین گریه اثر، سوگ خبر، داغ شرر، اشک ثمر، قصه ی سالارشهیدان
ای قرص قمر،تشنه جگر، سوخته پر، خیز که تنهاست کنون زینب و خفتند حبیبان!
__________________________________
گفتندعَلَم ،سقا ،من یاد تو افتادم
آمد شب تاسوعا، من یاد تو افتادم
ماندم که چه سِری هست بین تو و بوفاضل
خواندند از او اما ،من یاد تو افتادم
ای اهل حرم را گفت مداح که با گریه
شد شور به پا آن جا ،من یاد تو افتادم
گفتند ولایت را همراه و علمدار است
دل بسته به او مولا، من یاد تو افتادم
گفتند که دستش را در راه خدا بخشید
خواندش ولدی زهرا، من یاد تو افتادم
بر عهد وفا می کرد او سمبل غیرت بود
بوده ست دلش دریا من یاد تو افتادم
محبوبه حمیدی
تقدیم به علمدار امام حسین حضرت ابوالفضل علیهما السلام و علمدار رهبری شهید قاسم سلیمانی
_____________________
کربلا صحرایی از خون بود وعشق
صحنه ی دیدار مجنون بود وعشق
یک طرف فریاد می زد عاشقی
یک طرف شام شبیخون بود وعشق
خیمه ها می سوخت از هرم عطش
کودکی یک گوشه دلخون بود وعشق
یک طرف زینب دلش در خیمه گاه
یک طرف دنبال مجنون بود وعشق
خاک صحرا بوی عطر یاس داشت
گوشه ای دستی پر از خون بود وعشق
ناله های بی کسی ،دلواپس۹ی
آخرین فریاد گلگون بود وعشق
قامت سبز الفبای عطش
پیش روی علقمه نون بود وعشق
عشق تنها مانده بود وعاشقی
داغ تنهایی وهامون بود وعشق
حلق خشک غنچه ای در خواب خون
پاسخی بر عشق بی چون بود وعشق
هرکه عاشق بود آن شب مانده بود
مدعی زین حلقه بیرون بود وعشق
کربلا خود را به پایان می کشید
غرق خون لیلی ومجنون بود وعشق
................
تا قامت ۰سرو سبز احساس شکست
غم بود که در نگاه عباس شکست
عشق آمد وتا خنده خونین تو دید
افتاد وکنار پیکر یاس شکست
................
نگاهش قد وبالای تو بوسید
تمام او تماشای تو بوسید
نشست وروی زانوهای خسته
مسیر سرخ رگ های تو بوسید
................
رسید وعشق را از خاک برداشت
دلش را با دلی غمناک برداشت
در ان صحرای خون آهسته زینب
صفای سینه را صد چاک برداشت
..........
لبخند تو از حماسه گلگون شده بود
صحرای تو بی قرار مجنون شده بود
در رکعت دوم گلوی اصغر
دستان قنوت تو پر از خون شده بود
حسین کیوانی
انتهای پیام/