به گزارش خبرگزاری بسیج از مازندران، علی ابراهیمی گتابی- برای نوشتن دنبال بهانهای بودم تا از وظیفهای حرف بزنم که نه عشق است (عشق فقط مختص خداست و بس) و نه شغل! نه تفریح است و نه منبع درآمدی! نه اسم است و نه رسمی! فقط یک وظیفهای به نام پاسداری از قلم که آن را در این همه سالها شاید به امانت گرفته باشم، آسمان بار امانت نتوانست کشید، قرعه کار به نام من خبرنگاری زدند که از اواخر سال ۷۸ پایم به دنیایی به اسم فضای مجازی و سیر و سلوک در شبکههای مجازی که با بسم الله گفتن و هندل چرخاندن دیال آپ و با یاهو مسنجر و انجمنهای گفتگو شروع شده بود، باز شد؛ و اواخر سال ۸۸ و فتنه سیاهی که کشور را میخواست دوقبضه کند، اما خدا نخواست و مردم هم با رهبری امام جان، نگذاشتند، چشمم به جمال دنیای رسانه و خبر روشن شد تا به امروز. این شایدی که گفتم به امانت را بگذارید به حساب پا به سن گذاشتهای که قریب به دو دهه پرماجرا (دهه هشتاد و نود) عمری را در این سالها در دنیای رسانه و مجازی صرف کرده یا بهتر بگویم هزینه شد تا وظیفه ام را که امانتداری و حفظ حرمت از قلم بوده را انجام دهم، وظیفه ای شیرین اما پر از رنج و رنج و ...!
حال که نوشتن این یادداشت همزمان شده با تنظیم چند خبر! و من در این گرمای بی سابقه مردادماه و اتاق بدون کولر و پنجرهای که مامور شده تا باد بی جان و گرمی را برای خنک شدن این جان عطش زده، بزند، مشغول انجام وظیفه ام، وظیفهای به نام اطلاع رسانی و آگاهی بخشی. نوشتن این واژهها و کلمات آسان است، اما در پس حرف به حرفش سنگینی امانتی را حس میکنی که گاهی زیر بارش خم میشوی، اما برای نشکستن و ایستادن، به خدایی که آن را به امانت به تو سپرده، توکل میکنی و طی مسیر می کنی با صفحه کلید و نوشتن کلمات بر روی صفحه خبر... !
مگر نه اینکه در قرآن کریم گفته شده «که ما انسان را در رنج آفریدیم»، این رنج برای خبرنگاران دوچندانتر است. بهتر است بگویم رنج خبرنگار در هیچ چارچوبی نمیگنجد. حرف از گله یا منت گذاشتن و یا غر و نق زدن از این وظیفه نیست! حرف از رنجی است که بُعد مادی اش قصه هفتادمن است و سالهاست زیر یک خروار وعده و وعید خاک میخورد و کسی هم که بخواهد پرونده این وعدههای قطور را باز کند باید حتما چند لایه ماسک بردهان بگذارد تا از گردوغباش دچار خفگی نشود و در بعد معنوی اش هم مثل انبر آهنگری است که جان و روحت را محکم به خود گرفته تا این امانتی را سالم و با صداقت به صاحب اصلی اش برسانی. چرا که یک روزی باید در پیشگاهش بابت تمام کلمات و حرفها و واژههایی که به تو اجازه داده شد، خلق کنی و در معرض چشم دنیا و آدم هایش قرار بدهی، پاسخگو باشی!
حالا در این قریب به دو دهه در عرصه اطلاع رسانی و دیگر واژههایی که امروز بیشتر مخصوصا دهان به دهان می چرخد و سرت از شنیدش مثل کتری در حال جوش، سوت میکشد تا اینکه بادی به غبغب یا قلمت بیندازد، خود را لایق آنها نمیدانم و هربار با شنیدشان به خودم یک جوالدوز میزنم که چرا همچنان خبرنگاری و رسانه در استانی که به گفته قدیمیها سینه به سینه نقل شده که سفره مرتضی علی (علیه السلام) در اینجا تکانده شده، همچنان اندر خم تحول در عرصه رسانه و خبر است؟! این گله از کسی جز به خبرنگار و وظیفهای که برعهده دارد، نیست.
تحولی که میبایست در آگاهی بخشی و در روشن نگه داشتن چراغ واقع بینی و حقیقت جویی افکار عمومی در موضوعاتی که گیرو گور آن می خواهد نفس مردم را بند بیاورد، به طور مطلوب نیست. راستش را بخواهید برای این عضو کوچک از جامعه بزرگ رسانهای مازندران، هنوز و همچنان، رسانه و خبر در این استان، به معنای واقعی کلمه نه بین مسئولان جا افتاده و نه مردمی است! نه توانسته به طور مطلوب و شایسته آنچه که در حد مردم نجیب و رنج دیده این دیار است، مشکل گشا باشد و نه توانسته، تلفاتی که فضای مجازی از روح و جان افکار عمومی میگیرد را به حداقلترین آمار ممکن برساند.
استانهای دیگری هم رفته ام، با خبرنگاران و همکاران بسیاری در استانهای دیگر به بحث و گفتگو پرداختم، فضای رسانهای آنها را با فضای رسانهای مازندران در مقیاسهای مختلف روی دایره نقد و نظر ریخته ام، اما با تاسف باید بگویم، فضای رسانهای مازندران هنوز مغلوب است و مغموم! مغلوب از اینکه نتوانسته در این دنیای پرتلاطم اخبار تخلیط شدهای که نیاز به الک شدن دارد، و در بحرانهایی که میدانیم آبشخورش از کجاست و برای چیست، غالب شود و همچنین در برخی موارد مغموم است که خود در اندوه این مغلوب شدن، میماند و گاهی با امواج بدبینی به ساحل ناامیدی میرسد.
استانی که در حد و وسع یک جهان کوچک داراییهایی مادی و معنوی داشته و دارد که هرکدامشان به تنهایی میتوانند یک دنیا تحول ایجاد کنند،اما فضای رسانه از آن گاهاً غافل است! رک و پوست کنده حرف بزنم، اغلب رسانهها (ناگفته نماند برخی رسانهها در بخشهای مختلف سرآمد و غالب بر بحرانها هستند) سواد رسانهای ندارند! برخی از خبرنگاران (با احترام) همچنان از کمبود عمق و بینش فکری به مسائل خلق الساعه که باید با بصیرت در آن قلم بزنند، رنج میبرند و با امواج پرهیاهوی توخالی که هدفشان جز کشتن روح و جان آدمیزاد نیست،همراه می شوند.
استانی که رسانه هایش در برخی موارد تصمیم گیر و خبرنگارانی که تصمیم ساز نیستند، نه تنها باعث عقب ماندگی آن جامعه میشوند بلکه افکار عمومی اش هم از سر بی اعتمادی و ناچاری حاضر است با موج دروغین مجازی همراه شود، اما حقایق و واقعیت مستند از رسانههای بومی را نپذیرد! و متاسفانه مازندران به این درد مبتلاست! دردی که همگان آن را از نزدیک شاهد هستیم، اما بیشتر از آنکه در پی درمانش باشیم، از کنارش میگذریم! اگر هم بخواهیم دنبال مقصر بگردیم، باید اول یقه خودمان را بگیریم که آیا برای وا کردن گرهای از مشکل، نهادن مرهمی بر زخم، نشاندن خندهای روی لب، کشیدن راهی برای مسیر ناهموار، مانع شدن از ضربه و آسیب ها، ساخت پلی برای پیشرفت، کاشت بذر و نهال امید و روشن کردن چراغی برای تبیین در جامعه، یک شب خواب از چشمانم رفته است یا نه! رودربایستی را باید کنار گذاشت،ضعف آموزش ، مهارت آموزی در فکرسازی و فکرمندی در جامعه رسانهای مشهود است.
در این دوهه با توجه به تئوری و تجربه ای که داشتم، از خبر و رسانه اشباع نشده ام چرا که پیچیدگی های رسانه و الگوهای نوین خبری آنقدر بروز و بی حد و حصر است که هر زمان و در هر ساعت شاهد یک روش و تکنیک برای برهم زدن یا اقناع افکار به دروغ هستیم!رسانه هاو شبکه هایی که با مهندسی ذهن و رفتار هر بار با قالبهای تهاجمی ، افکار را احاطه می کنند و تو باید برای شکستن و رهایی از آن طرح و هنری نو در گفتار و نوشتار بکار بگیری!دقیقا شبیه جنگی نامنظم که نمی توانی در یک جابمانی و با تکصدایی با آن مقابله کنی!
هر سال و هر زمانی که میگذرد، دیگر جایی برای آزمون خطا نیست، جایی برای چه کنمها و مقصر جلوه دادنها و یا حتی برخی کمبودها هم نیست. لب مطلب اینجاست و اگر بخواهم بعنوان کسی که صفتهای پرطمطراق به خبرنگاری میچسبانند مثل طلایه داران جهاد چه و چه ... باید بگویم، جامعه رسانهای مازندران برای رسیدن به حد نسبتاً مطلوب راهی جز اعتقاد قلبی، ایمانی و جهادی به یک جبهه شدن با الگوگیری از فرهنگ و سیره زینبی به صورت عملی و علمی ندارد! رسانهای غیر این عمل کند، خبرنگاری غیر این قلمش باشد، بیراههای است و یک جامعه را هم با خود به ناکجاآبادی که می دانیم کجاست،میبرد!
انتهای پیام/