خانم شجاع اظهار داشت: برادرم رضا، سال 1339 در شهرستان فیروزکوه متولد شد؛ تا پایان دوره ششم قدیم را گذراند و سپس در کار بنایی مشغول به کار شد.
وی افزود: شهدا زندگیشان سرشار از عشق و محبت بود، نه از بودن ناامید بودند و نه از محبت تهی. ایمان آنان به خداوند کریم و رحیم، قلبهایشان را مملو از عشق و محبت کرده بود. اما اگر رفتند برای این بود که به هدفی فراتر از آسایش خانواده خود اندیشیدند. آنها آرامش و آسایش همه مردم سرزمینشان، بلکه تمام مردم جهان را خواستند. آنها تجلی نور حق را بر روی زمین میخواستند. همین است که حاضربودند برای رسیدن به این هدف والا از زن، پدر و مادر و حتی فرزند(فرزندی که هفت سال انتظارش را کشیده بود) بگذرند و جانشان را فدای راه حق کنند.
این خواهر شهید صبور و مهربان ادامه داد: برادر شهیدم ( رضا شجاع) یکی از این مردان حق است. بزرگمردی که بودنش برکت بود و شهادتش چراغ راه درماندگان. او از تمام هستی خود گذشت تا صراط مستقیم الهی پر رهرو بماند. او رفت تا نشان دهد میتوان از آرامش و آسایش این دنیا برای رسیدن به مطلوب ازلی گذشت. و حال هم قطعاً خواسته شهید است که پس از گذشت سالها، به دعوت خبرگزاری بسیج شهرستان فیروزکوه، با خبرنگار بسیج به گفتگو بنشینم تا از سیره شهیدان برایتان بگویم؛ هر چند هر چه بگویم کم است.
شجاع گفت: برادرم برای همه خانواده الگو بود؛ شهدای ما همه خاص هستند و رضا هم همینطور بود. او خیلی خوش اخلاق بود. لحظه شماری میکردیم تا به منزل ما بیاید و با ما بازی کند و شادترین ثانیه های عمرمان را بگذرانیم؛ آخرین روزهایی که از برادرم در خاطر دارم در 10 سالگی من سپری شد. به یاد دارم که هیچ گاه از احترام و محبت به پدر و مادرمان کم نمیگذاشت. با همه مهربان بود و در خانه هم به همه محبت میکرد و احترام همه را داشت. همسرش را با احترام صدا میزد. مودب بود.
وی افزود: به قرآن خواندن علاقه زیادی داشت در کلاسهای قرآن شرکت می کرد با صوت زیبایی قرآن را تلاوت میکرد. به همه قرآن خواندن را سفارش میکرد؛ آقای قرائتی را زیاد دوست داشت پنجشنبه ها تخمه میخرید؛ مثل سینما به امر برادر مینشستیم و تخمه میخوردیم و سخنرانی گوش می دادیم و در پایان تحلیلی از برنامه اون روز را داشتیم.
وی ادامه داد: علاوه بر کتاب مقدس قرآن دیگران را دعوت به کتاب خوانی می کرد و می گفت:« سنگر مدرسه را همیشه حفظ کنید و نگذارند که کسی پشت روحانیت و انقلاب دشنام بدهد».
وی گفت: برادرم نسبت به بیتالمال و مال مردم خیلی حساس بود. همسرش در خیابان گوشواره ی طلایی را پیدا کرده بود رضا از او خواست که به مسجد تحویل دهد؛ همسرش بعد یک هفته کیفش را باز کرد و گفت فراموش کرده ام و طلا هنوز اینجاست؛ شهید با عصبانیت گفت؛ یک هفته است گره های زیادی در کارم افتاده حتماً صاحبش چشم به راه است سریعاً به مسجد بروید و تحویل بدهید.
وی خاطرنشان کرد: با اینکه همسر و یک فرزند داشت، دوست داشت به شهادت برسد. و می دانست شهید می شود و درهمه ی نامه هایی که برایمان می نوشت سفارش دخترش فاطمه را می کرد ( فاطمه آبروی من است؛ به فاطمه سر بزنید، به قائم شهر بروید،فاطمه را با حجاب بزرگ کنیدو..) یادم هست در آخرین مرخصی اش فاطمه فرزند هفت ماه اش که خدا بعد هفت سال انتظار به ایشان هدیه داده بود را بغل کرد و به تنها عکاسی فیروزکوه (عکاسی روح افزا) برد و آخرین عکس یادگاری با دردانه اش را به ثبت رساند و هنوز هم این تصویر موجود است و یکی از زیباترین تصاویر برادرم است.
خواهر شهید شجاع در پایان گفت: برادرم در سال 1365 به جهاد سازندگی ساری برای آموزش رانندگی رفت و بعد به جبهه اعزام شد و در دوم آذرماه سال 1365 در فاو بر اثر اصابت ترکش خمپاره به گلویش به شهادت رسید؛ این شهید والامقام در بهشت سجاد شهرستان فیروزکوه آرمیده است.
فرازی از وصیت نامه شهید رضا شجاع؛
فاطمه آبروی من است؛ فاطمه را با حجاب و مسلمان تحویل جامعه بدهید.
پدر جان و مادر جان! اگر شهید شدم، برایم گریه نکنید؛ چون که دشمن خوشحال میشود.
پدر جان! همه ما رفتنی هستیم؛ چه زودتر و چه دیرتر، پس خوب است در راه نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران جانمان را فدا کنیم.
پدر و مادر عزیزم! دعابه جان امام و رزمندگان را فراموش نکنید و از خط امام خمینی (ره) که خدا خواست هرگز جدا نشویم
از خط خمینی ره که خدا آن را تایید می کند، هرگز جدا نشوید
خبرنگار بسیج/ طاهره حاجی مزدارانی