خبرهای داغ:
معرفی کتاب؛

کتاب «آخرین شناسایی»، مجموعه خاطرات شنیدنی رزمندگان در خرمشهر

کد خبر: ۹۵۴۰۹۷۹
|
۳۱ شهريور ۱۴۰۲ - ۲۲:۳۹

در بخشی از این کتاب آمده است؛

در دوران دفاع مقدس من و حسین عیدی ، محمد پورحیدری و مرتضی کاظمی دوستانی بودیم که همیشه در کنار هم و روزهای جوانی را سپری می کردیم.

بعد از آزادسازی قسمت شمالی خرمشهر در عملیات بیت المقدس وقتی به شهر بازگشتیم شهری پر از عوارض نظامی و مسلح به میادین مین وسیع رودرروی رزمندگان خرمشهر قرار داشت و برای زمینه سازی بازگشت مردم مشتاق خرمشهر به خانه و کاشانه خود لازم بود شهر را هر چه سریعتر پاکسازی شود و به همین منظور مأموریت پاکسازی شهر از میادین مین و گلوله های عمل نکرده بعهده سپاه و بسیج خرمشهر قرار گرفت.

 

 من به همراه دوستانم حسین ، محمد و مرتضی وظیفه جمع آوری و پاکسازی شهر از مین های به جامانده و یا کارگذاشته شده توسط نیروهای بعثی را داشتیم. ساعت حدود 2 بعد از ظهر روز 4 دیماه سال 1361 بود که حسین عیدی پیش من آمد و آنروز خیلی اصرار داشت که آنها را برای انجام عملیات پاکسازی همراهی کنم و می گفت: که سید ما همیشه با هم بودیم و ما بچه ها حتی یک روز جدا و دور از هم زندگی نکردیم امروز هم باید با هم بریم و هرچه او اصرار می کرد قبول نکردم آنروز اصلاً حوصله رفتن با بچه ها را نداشتم اما تو دلم گفتم: اگر یه بار دیگه اصرار کند قبول می کنم که آنروز هم با آنها بروم اما حسین بدون اینکه دیگر اصراری کند و چیزی بگوید از کنارم رفت و به همراه بچه ها سوار ماشین شدند و رفتند تا اینکه ساعت 7 بعدازظهر بود خبر آوردند که همگی آنها شهید شده اند.

 

 طبق روال روزانه، یکی از کارهای ما در پاکسازی شهر از مین، بدین گونه بود که بعد از جمع آوری مین ها، آنها با خودرو باری حمل و در منطقه خارج از شهر ( جاده خرمشهر – اهواز ) آنها را منهدم می کردیم که در آنروز بر اثر ناهمواریهای جاده یکی از خمپاره ها بر اثر این تکان ها و برخورد با اتاق خودرو و دیگر مهمات منفجر می شود که بر اثر انفجار مهمات محمد پور حیدری و مرتضی کاظمی تکه تکه می شوند و حسین عیدی که رانندگی خودرو را برعهده داشت به بیرون از ماشین پرتاپ و به طور صد در صد دچار سوختگی و سیاه می شود که به گونه ای می توان گفت: که جزغاله و زنده مانده بود و با چه مشقتی خود را به کنار جاده رسانده بود و بچه های سپاه وقتی که از آن منطقه عبور می کنند متوجه ایشان می شوند و او را به سرعت به بیمارستان آرین (شهید طالقانی کنونی) آبادان می رسانند اما دیگر از دست پزشکان کاری ساخته نبود و پزشکان به ما می گفتند : که دعا کنید که ایشان هرچه زودتر شهید شوند و اینقدر زجر نکشند.

 

 اکثر بچه برای اطلاع از وضعیت شهید حسین عیدی به بیمارستان می آمدند و به یاد دارم پسر عمویم با شهید حسین عیدی صحبت می کرد و آخرین جمله از او پرسید: که حسین تو سرباز که هستی و او در جواب ایشان می گفتند من اگر خدا بخواهد سرباز امام زمان هستم و بعد از این جمله به شهادت می رسند.

 

 شهادت لیاقت می خواهد همان گونه که خداوند و معصومین فرموده اند که مقام شهید مختص بعضی از بندگان خداست و خدا آنها (شهیدان) را گلچین می کند.

 

ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار