۰۶ / مرداد / ۱۴۰۴ - 28 July 2025
02:00
کد خبر : 9543340
۱۱:۱۱

۱۴۰۲/۰۷/۰۷
یادداشت/

ما مدیون اقشار دلیر جامعه هستیم

ما مدیون شهیدان و اقشار دلیر جامعه هستیم، آنان رفتند تا ما بمانیم، آنان خم شدند تا ما هم خم نشویم، آنان افتادند تا ما نیفتیم.

به گزارش خبرگزاری بسیج از البرز، نسرین ژولای دبیر بازنشسته، امدادگر ۸ سال دفاع مقدس و نویسنده کتاب خاطرات خود به نام آلدوز، در یادداشتی به مناسبت هفته‌ دفاع مقدس، این‌گونه می‌نگارد:

 

بسم الله الرحمن الرحیم
مقارن با سالگرد دفاع مقدس، جهت روایتگری هشت سال دفاع مقدس و سالگرد امامت امام زمان(عج)، به دعوت سرکار خانم داودی، مدیر دبیرستان عصمت، تاریخ سوم مهرماه با شعف و هیجان خاص به دبیرستان رفتم.

 


با توجه به اینکه می‌دانستم در آن محیط، دختران جانباز و شهدا هم حضور دارند، برنامه‌ریزی کرده و هدایایی تهیه نمودم، البته با خانم نوروزی معاون آموزشگاه، عرضه داشتم که چند هدیه برای دانش‌آموزان تهیه نماید و اینکه اینجانب روتین کارم در سخنرانی‌ها این‌ چنین می‌باشد که در اثنای سخنرانی چالشی به وجود می‌آورم که هم مخاطب کاملا حواسش به سخنرانی و هم ذهنش جهت پاسخ به جواب سوالات فعال باشد.

با صدای بوق ماشینم درب آموزشگاه باز شد، دانش‌آموزان را دیدم، چقدر خرسند شدم و برایم تداعی شد روزهایی که در مدرسه‌ی سپیده کاشانی با دانش‌آموزانی که تشنه‌ی کسب علم و دانش و سخنانم پیرامون (احکام، روایتگری قرآن و غیره) بودند، من دبیر ادبیات و علوم اجتماعی بودم ولی به خاطر وظیفه و رسالتی که به عهده داشتم، ایفای نقش می‌کردم، و چه زیباست گلی را که می‌کاری و پرورش می‌دهی ثمر بدهد.

امسال اربعین در نجف اشرف، در صحن و شبستان خانم حضرت زهرا(س) مشغول مناجات بودم، متوجه شدم چندین خانم لبخندزنان مرا نشانه گرفته و به دیگر دوستان‌شان، نشان می دادند، نگاه‌ها به هم گره خورد که یکی از آنان با خنده و شوق، گفت: شما خانم ژولای هستید؟ جواب دادم بله آنان با شوق و خنده و جیغ گفتند: خانم ما همه دانش‌آموزان شما هستیم، سال ۱۳۹۳ مدرسه سپیده کاشانی.

سال‌ها از آن زمان می‌گذشت، حالا آن ها تحصیلات عالیه داشته و شاغل بودند، چقدر از دیدار یکدیگر شاد شدیم و آنجا هم به درخواست‌شان مرثیه و مناجات خواندم.

و حالا دبیرستان عصمت...
ابتدا همهمه‌ی دانش‌آموزان که با شروع خاطرات یک دختر ۱۶ساله‌ی محصل، که جهت حفظ ناموس و آب و خاک مقدس ایران اسلامی سال ۱۳۶۰به جبهه رفته و از تمام تعلقات خاطری خود گذشته، آغاز و همه سراپا گوش بودند و اشاره به قبرستان دهلاویه، قبور مطهر زنانی که ارتش بعثی، به زنان تجاوز کرده و گور دسته جمعی و همه را زنده به گور کرده است.

اضافه کردم قدر خانواده شهیدان و جانبازان را بدانند، ما مدیون این اقشار دلیر جامعه هستیم، آنان رفتند تا ما بمانیم، آنان خم شدند تا ما هم نشویم، آنان افتادند تا ما نیفتیم.

از دختران جانباز دعوت کردم در کنارم جای گرفتند، وقتی یلدا در حالی‌ که صدایش می لرزید و بغض گلویش را گرفته بود، گفت: پدرم ناخودآگاه کارهایی می‌کند که موجبات رنجش من می‌شود و ساعتی بعد مرا با تضرع در آغوش می گیرد و عذرخواهی می‌کند و می‌گوید ببخش دست خودم نیست، آری درد امانش را بریده، شب‌ها خواب ندارد و من نظاره‌گر پرپر شدن پدرم می باشم، یلدا در حالی که قطرات اشک گونه‌های گوشتی‌اش را نوازش می‌کرد، گفت: من عاشق پدرم هستم و خیلی دوستش دارم.

مابقی دانش‌آموزان ضمن معرفی خود و پدرشان، با هدیه‌ای ناچیز و اندک، از آن‌ها تجلیل به عمل آمد.

در ادامه با بیعت مجدد با امام زمان (عج) و نواختن زنگ بیعت و معرفی کتاب آلدوز به دانش‌آموزان، جهت الگوپذیری آنان و تجدید میثاق با شهدا، دانش‌آموزان خواستار کتابم شدند که متأسفانه موجود نداشتم تقدیم فرزندان، این یادگاران انقلاب بکنم.

چقدر شایسته بود همان دغدغه‌ای که جهت آموزش وجود داشت، جهت پرورش هم باشد و برای چاپ این گونه کتاب‌های مستند و ارزشی و در اختیار قرار دادن به نسل جوان، مسئولین، کوشا و همت والا داشته باشند.


گزارش خطا
ارسال نظرات شما
x

عضو کانال روبیکا ما شوید