خبرهای داغ:
سلسله یادداشت‌های یک مبلّغ، از خاطرات سفر به برزیل:
یکی از مبلغان برون‌مرزی حوزه علمیه قم در یادداشتی به بیان چند خاطره از دعوت کشیشان برزیلی از او برای اجرای برنامه‌ دانش‌آموزی در کلیسا پرداخته است.
کد خبر: ۹۵۴۸۷۶۳
|
۰۱ آبان ۱۴۰۲ - ۰۸:۳۴

به گزارش خبرگزاری بسیج از قم، حجت الاسلام در پانزدهمین یادداشت خود با عنوان "سلسله یادداشت‌های یک مبلّغ، از خاطرات سفر به برزیل" از دعوت کشیشان برزیلی از این طلبه‌ی ایرانی بمنظور اجرای برنامه‌ی دانش آموزی در کلیسا خاطراتی را به شرح زیر نقل می کند:

عصر یکشنبه بود و روز تعطیل، از طرف پدر روحانیِ کلیسا آقای ریکاردو برای اجرای برنامه‌ی دانش آموزی، به بزرگترین کلیسای کاتولیک‌های شهر گوارانتا دو نورچی در ایالت ماتوگُروسو نزدیک به ایالت و جنگل‌های انبوه آمازون برزیل دعوت شدم. تا خواستم از کوچه و خیابان‌های شهر عبور کنم و به کلیسا برسم، عملاَ هوا تاریک شد و وقتی رسیدم، تقریبا زمان دعاهایِ پایانی بود که از روی کتاب مقدّس یعنی انجیل می‌خواندند.

 طبق قرار قبلی، با لباس رسمی روحانیت، وارد کلیسا شدم و در مقابل چشمانی که از ابتدای ورود مرا همراهی می‌کردند، در ردیف اولِ صندلی‌های روبرویِ جایگاه نشستم. دقایقی بیشتر از حضور من نگذشته بود که مجری، مرا به روی استیج دعوت کرد. به طرف پلّه‌ها رفتم و در جایگاه، حاضر شدم و با نام خدا خودم را معرفی کردم و سپس از افرادی که برای حضورِ بنده برای اجرای برنامه‌، هماهنگیِ لازم را انجام داده بودند، تشکر کردم. ابتدا تصوّر آنها این بود که قرار است بنده صرفاَ سخنرانی کنم؛ اما با سلام و احوال پرسی‌ای که با جمعیّت دانش آموزانِ دختر و پسر که همراه با پدر و مادر خود در کلیسا حاضر شده بودند، داشتم، این ذهنیّت، از فکر آنها خارج شد. 

خودم را معرفی کردم و گفتم که من یک روحانی مسلمان و اهل ایران هستم. با سابقه‌ای که از مردم منطقه داشتم، می‌دانستم که خیلی‌ها، اصلا ایران را نمی‌شناسند؛ اما به هر صورت، ارتباط اولیه را این‌گونه شکل دادم. بعد گفتم: یک کار ویژه برای شما دارم که حتماَ مورد توجه و استقبال شما قرار خواهد گرفت. با هماهنگی مسئولین کلیسا، از روی جایگاه به سَمت پائین و داخل صحن کلیسا آمدم و در حالی که رو به حضّار بودم، شروع به صحبت کردم. پائین آمدنِ من همانا و حلقه زدنِ بچه‌ها دور طلبه‌ی ایرانی، همانا. 

چشمانِ منتظر والدین و مسئولین کلیسا و نگاهِ پُر مِهر و کنجکاو بچه‌ها، برای خودم واقعا جالب بود. از داخل پاکت، قیچیِ آبی‌رنگی که داشتم را همراه با کاغذهایِ A4 به رنگ آبی، صورتیِ و سفید، بیرون آوردم. هنوز کسی دقیق نمی‌دانست که بناست چه اتفاقی بیافتد. من ضمن بُرش کاغذ، با بچه‌ها صحبت می‌کردم؛ اما بچه‌ها بیش از آنکه به حرف‌های من توجه کنند، حواسشان به حرکات دست من بود که ناگهان برگه‌های رنگی، تبدیل به چند خرگوش کاغذی شد.

 این صحنه آنقدر برای بچه‌ها جذّاب و جالب بود که یک لحظه پیش خودم احساس کردم که در نگاه بچه‌ها، من یک شعبده‌باز هستم. در حرکت دوم چند پروانه بُرش زدم و هر کدام که آماده می‌شد، به بچه‌هایی که در صف انتظار بودند، هدیه می‌دادم. همه منتظر بودند تا ببینند این شیخ ایرانی، در حرکت سوم، چه نوع کاردستی‌ای دُرست می‌کند. من کاغذها را بُرش دادم تا اینکه به یک کلاه کاغذی تبدیل شد و روی سر چند نفر از بچه‌ها گذاشتم، ناگهان دیدم فضای کلیسا، پر شد از جیغ و تشویق بچه‌ها! خلاصه آن شب لحظات به یادماندنی‌ای رقم خورد و تا همه‌ی حضّار از من کاردستی نگرفتند، کلیسا را تَرک نکردند. کم‌کم داشتند لامپ‌های کلیسا را خاموش می‌کردند که دیدم پدر روحانی و چند نفر از مسئولین کلیسا هم در گوشه‌ای، منتظر ایستادند تا از شیخ ایرانی، کاردستیِ کاغذی هدیه بگیرند.

در مسیر برگشت به هتل، با خودم گفتم: در این گوشه از دنیا، چقدر ظرفیت وجود دارد که به راحتی می‌توان با جمعیت غیرمسلمان (اعم از مرد و زن و بچه‌ها) ارتباط گرفت و با اندک کارهای ابتکاریِ اجتماعی، بیابانِ تفتیده‌ و تَرک خورده‌یِ دلشان را که آماج اهداف شومِ دنیای غرب است را، به سرچشمه‌های زلال اسلامِ محمدی صلی الله علیه و آله، وصل و سیراب نمود.

در یک جمله به عنوان نتیجه‌گیری باید عرض کنم که در برزیل و بسیاری از کشورهایِ این کُره‌ی خاکی، یک دنیا ظرفیت برای تبلیغ اسلام و تعامل اجتماعیِ اثرگذار با مردم (خصوصاَ دانش‌آموزان) وجود دارد که متاسفانه ما از آن غافل هستیم و بر مسئولین امر لازم است تا در این خصوص، با اهتمام و دغدغه‌ی بیشتر، زمینه‌های حضور فعّال مبلغین دین را فراهم نمایند.

انتهای پیام/

ارسال نظرات