شهید مدافع حرم محسن محمدی می گفت می دانم اسم من برای شهدا رفت
به گزارش خبرنگار خبرگزاری بسیج؛ شهید محسن محمدی که همرزم و هم رده شهید مدافع حرم عباس دانشگر در دانشگاه افسری امام حسین (ع) بود با توان بالای رزمی که داشت به عنوان رزمنده تیپ انصارالمهدی استان زنجان برای رزمایش آمادگی سالانه در شمال غرب کشور به شهادت رسید. آنچه میخوانید هم کلامی ام با (رمضانعلی محمدی) پدر (شهید محسن محمدی) است که از نظرتان میگذرد.
چند فرزند دارید؟ شهید چندمین فرزندتان بود؟
پنج فرزند داشتم. محسن فرزند آخرم بود. خانواده خیلی به محسن علاقه داشتند.
محسن هم ساکت بود و هم بازیگوش. قبل از اینکه به سن تکلیف برسد نماز میخواند و روزه میگرفت میگفتم محسن! هنوز به سن تکلیف نرسیدی الان روزه نگیر. میگفت برای شهدا و بابابزرگ روزه میگیرم.
چطور شد آقا محسن پاسدار شدند؟
من سال ۶۵ عضو سپاه شدم و سال ۸۲ بازنشسته شدم. چند سال است ازطرف عتبات عالیات ماموریت دارم برای بازسازی و تعمیرات حرم امام علی (ع) و امام زاده محمد و حرم امام حسین و حضرت عباس (ع) به نجف و کربلا میروم.
محسن به شغل پاسداری علاقهمند بود. وصیت نامه شهدا را میخواند و از شهدا الگو میگرفت. سال ۹۴ به عنوان مدافع حرم به سوریه رفت. ۱۲مرداد سال ۹۸ در شمال غرب ایران به شهادت رسید.
چه سالی عضو سپاه شدند؟
سال ۹۳ در سپاه استخدام شد. قبل از اینکه پاسدار شود در استخدامی اداره گاز پذیرفته شده بود. لیسانس عمران داشت. ولی شغل پاسداری را انتخاب کرد.
در کارهای جهادی همیشه فعال بود. در سیل استان گلستان برای کمک رسانی به مردم رفته بود. هر هفته از گروه جهادی زنجان به روستاها میرفتند به خانوادههای بی بضاعت کمک میکردند. ماه رمضان هر سال بچهها را جمع میکرد و قرآن آموزش میداد.
در چه فضای تربیتی رشد کرده بود که راه جهاد و شهادت را انتخاب کرد؟
از اول در روستای مان هیئت قرآن داشتیم. محسن همیشه همراهم به جلسه قرآن میآمد. بچه مومنی بود با اینکه به سن تکلیف نرسیده بود نماز میخواند روزه میگرفت. شهدا را از بچگی اش دوست داشت.
ایشان چهره شهدایی داشتند با دیدن چهره شان حدس میدید شهید شوند؟
من میگفتم محسن حتما در سوریه شهید میشود. با اینکه میدانستم شهید میشود، ولی مانع رفتنش به سوریه نشدم. خودم هم میخواستم به عنوان مدافع حرم به سوریه بروم.
شهید چه سالی ازدواج کردند؟
دوسالی می گذشت که ازدواج کرده بودند؛ خیلی به خانمش علاقه داشت، در کارهای خانه کمک میکرد و اجازه نمیداد همسرش خسته شود.
نحوه شهادتشان چطور بود؟
دانشگاه افسری تهران تحصیل میکرد. با شهید مدافع حرم عباس دانشگر در دانشگاه امام حسین (ع) هم رده بود. در کارش خیلی ماهر بود. چند ماشین ادوات جنگی زیر نظرش و هدف گیری اش عالی بود. میخواست در دانشگاه تربیتی و افسری امام حسین (ع) تهران مربی شود به او گفتم طاقت دوری ات را نداریم بیا زنجان! ... .
وقتی به عنوان مدافع حرم به سوریه رفت، در قسمت ادوات با توپ ۱۰۶ کار میکرد. با توپ ۱۰۶ هم به شهادت رسید. برای آموزش نیروهای رزمنده به رزمایش رفته بود دو قبضه توپ ۱۰۶ را شلیک کرد؛ قبضه سوم را داشت میزد، چون قبضه فاسد بود منفجر و باعث شهادت محسن شد. صدای یازینب او در حین تیراندازی توپ در فیلمها هست.
وقتی خبرشهادتش را شنیدید، کجا بودید؟ عکس العمل تان در آن لحظه چه بود؟
ما هر سال یکی دو ماه از عتبات به کربلا و نجف برای بازسازی حرم میرفتیم. در نجف حرم امام علی (ع) درمناره بالای حرم مشغول کاربودم. آنجا به من خبر دادند. اول گفتند: مادرت مریض است. پیش خودم گفتم حتما مادرم فوت کرد، چون برای مریضی اش به من زنگ نمیزنند. گفتم ماموریت هستم. چند روزمانده تا ماموریتم تمام شود. اگر مادرم از دنیا رفته، ببرید دفن کنید من اینجا برایش دعا میکنم. میخواستم بروم سرکار بالای حرم امام علی (ع) دو رکعت نماز بخوانم و دعا کنم. کارم را شروع کردم.
پسر بزرگم گفت: اگر راستش را به بابا نگوییم به ایران نمیآید. یک دفعه دیگر زنگ زدند؛ گفتند: محسن زخمی شد! دیگر فهمیدم برای زخمی شدن زنگ نمیزند. آنجا از آقا امام علی (ع) خواستم کمک کنند، بتوانم داغ فرزندم را طاقت بیاورم. آقا کمک کرد و برای تشییع پسرم به زنجان آمدم.
حدود ۶۹ ماه در جبهه بودم بعد از اینکه بازنشست شدم. ۷ ماه به کربلا رفتم حرم سید محمد و بین الحرمین سنگفرش حرم را انجام دادیم.
درچه عملیاتهایی در جنگ تحمیلی حضور داشتید؟
درعملیات بیت المقدس زخمی شدم. اواخرسال ۶۰ و اوایل ۶۱ جبهه بودم. درعملیات بیت المقدس در آزادسازی خرمشهر مجروح شدم. اول برای جانبازی ام نرفتم بعد از ۱۵ سال دنبال درصد جانبازی ام رفتم ۱۰ درصد جانبازی دادند. در جبهه بیشتر در قسمت پدافند و پشتیبانی بودم.
الان برای کارهای جهادی به روستاها میرویم. آنچه در توان مان است در کارهای خیر کمک میکنیم.
شهید محسن بیشتر به کدام شهید علاقه داشت؟
همه شهدا را دوست داشت، ولی به شهید مهدی زین الدین، شهید مهدی باکری و شهدایی که واقعا خاص بودند علاقه داشت.
خصوصیات اخلاقی خاص شان چه بود؟
قهر نمیکرد. با صحبت هایش سعی میکرد با افراد حرف بزند و آنها را قانع کند. در کارهای مان با او مشورت میکردیم. سنش کم بود، ولی عقل و فهمش بیشتر بود. آخرین بارتلفنی با هم صحبت کردیم گفتم محسن جایت خالی است!
محسن برای کارهای جهادی و کمک در پیاده روی اربعین همیشه پیش قدم بود. پنج شنبهها هیئت داشتیم میگفت امروز فقط کار هیئت است و به مهمانی نمیرفت.
محسن خیلی شوخ طبع بود. اخلاقش خوب بود ما را میخنداند. با من دوست بود. مثل دو برادر بودیم. من بعد از شهادت محسن آدم دیگری شدم از امام علی خواستم، صبر بدهد بتوانم داغ پسرم را طاقت بیاورم. باز خدا را شکر توانستم تحمل کنم.
از شهادت شان حرفی میزدند؟
حضرت معصومه را خیلی دوست داشت. ماه یکی، دو باربرای زیارت به قم میرفت. اطراف جمکران یک کوچه به نام شهید محسن محمدی دیده بود. به خانمش گفته بود اسمم را به عنوان شهید به کوچه زدند! میدانم اسمم در لیست شهدا رفت.
انتهای پیام/ خبرنگار زینب محمودی عالمی