خبرهای داغ:
هر روز با شهدای گلستان؛

زندگي آنقدر شيرين و مرگ آنقدر تلخ نيست كه از آن وحشت داشته باشيم

سردار شهید محمود کیا در سال 1343 در کردکوی متولد شد ودر تاریخ 23 دی1365 در عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه به شهادت رسید.
کد خبر: ۹۵۹۲۲۱۳
|
۲۹ فروردين ۱۴۰۳ - ۰۸:۳۱

برادران و خواهران زندگي آنقدر شيرين و مرگ آنقدر تلخ نيست كه از آن وحشت داشته باشيم

به گزارش خبرگزاری بسیج از گلستان؛ شهيد محمود كياء در سال 1343 در شهرستان كردكوي و در يك خانواده مذهبي و متدين ديده به جهان گشود و بعد از گذراندن دوران كودكي در سن 7 سالگي جهت فراگيري علم و دانش وارد مدرسه شد و ديپلم خود را در همان شهرستان گرفت. و از نظر آگاهي در دوران جواني داراي اخلاق متين و مومن بود و سعي مي نمود تا اخلاق اسلامي را در محيط خانواده و دوستان رواج دهد.

ايشان نسبت به منافقين و گروههاي ضد انقلاب همانند ديگر بسيجيان هم نظر بود و اعتقاد داشت كه اينان همان كساني هستند كه مانع حكومت رسول الله هستند و بايد همه آنها را در اين دنيا نابود ساخت و در جبهه هاي جنگ با روحيه بسيار بالا حضور يافت و عاقبت در تاريخ 23/10/65 در عمليات كربلاي5 در منطقه شلمچه بر اثر اصابت تركش خمپاره به درجه رفيع شهادت نائل آمد.

نحوه شهادت سردار شهيد به روايت يحيي كشاورز(همرزم):

در آذر ماه سال 1365 روز اعزام نيرو به جبهه بود كه آماده شديم و با موتور به منزل شهيد رفتم خانمي به همراه فرزند 6 ماهه مقابلم حاضر شد سراغ محمود را گرفتم و گفت الان مي آيد خودم را زير شاخه هاي درختان بر روي ديوار افتاده كشاندم گويي زمان مي خواست منتظر وداع مرا در تاريخ ثبت كند كه تماشايي بود جواني عاشق كه در خيل سربازان خميني قدم به ايثار مي گذاشتند با او همسفر شدم تا هفت تپه اهواز در يگان تيپ 2 لشگر25 كربلا قرار گرفتيم و به تنگه چزابه اعزام شديم . زهدش شجاعتش تدبيرش از الطاف الهي سرچشمه مي گرفت و نمازش سنگر را منور مي كرد. شلمچه بود و عمليات كربلاي5 تكرار كربلاي ديگر كه نظاره گر بوديم . با انفجار پياپي احساس مي شد با عطر گل ياس پيكر ها را غسل مي دهند . نور پاشان بود او بيرق فرماندهي را بر دوش مي كشيد صداي سبز و غريبانه يا زهرا و يا حسين ازگلوها مي تراويد . 19 ديماه بود با قايق از آب گذشتيم و به دژ محكم عراقيها رسيديم خورشيد سينه مالان غروب ميكرد همسفرم محمود را ديدم كه كه چون غزالي تيز پا يگان را سازماندهي مي كرد شب بر صحرا خيمه زده بود و و او به نماز ايستاد شب به نيمه رسيد و ديو صفتان رجز مي خواندند و به غرش توپها و تانكها سكوت شب را مي شكستند و بايد از معبر مي گذشتيم و با قدرت مقابله مي كرديم و دشمن مي گريزد و يگان فاتح در روز 20 ديماه در سنگر كمين مستقر مي شود در روز سوم آتش شديد دشمن در كمينگاه ريخته شد خمپاره ها با انفجار هر لحظه لاله اي را مي شكستند با برادر بابايي در جعبه فشنگ را باز كرديم و فرمانده محمود از كنارمان گذشت و من در چهره تابناك او شهادت را ديدم و با صداي انفجار زمينگير شديم خيزي برداشتم و خود را در سنگر انداختم اما برادر مسير كربلا را نشانم داد و ديدو او با خورشيد عشق همسفر شده سراغش رفتم سرش را به دامان گرفتم و با صداي گرفته نفس ازسينه بيرون مي آمد صورتش را بوسيدم تا دلم آرام بگيرد سرش از پشت شكافته شده بود محمود رفت پاهايم توان ايستادن را نداشت فقط مي توانستم چشمانم را به پيكر خونين او كه روي دست همرزمان بود بدوزم.

فرازي از وصيتنامه شهيد:

برادران و خواهران زندگي آنقدر شيرين و مرگ آنقدر تلخ نيست كه از آن وحشت داشته باشيم پس اگر جوانان محله و شهر و كشور به درجه رفيع شهادت نائل شدند به خدا قسم به ديدار خدا شتافتند و خدا هم آنها را در بهشت جاويدان جاي مي دهد .

انتهای پیام/

ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار