در سال ۱۳۴۲ همزمان با قیام خونین ۱۵ خرداد به رهبری حضرت امام خمینی(ره) علیه شاه ستمگر، در یک خانوادهٔ مذهبی پسری چشم به جهان گشود که پدرش به دلیل علاقه به ثامنالحجج حضرت امام رضا(ع)، «عبدالرضا» را بر او نهاد.
وی پس از پشت سرگذاشتن هفت بهار از عمر با ارزش خود، وارد عرصهٔ علم آموزی میشود دوره ابتدایی را در زادگاهش شاهرود، سپری میکند و پس از آن به دلیل علاقه به تحصیل علوم دینی در حوزهٔ علمیهٔ «منتظریه» شهر گنبد کاووس مشغول به تحصیل میشود، مقدمات را در آنجا گذراند و جهت تکمیل تحصیلات خود وارد حوزهٔ علمیهٔ قم شد.
با شروع انقلاب و اوجگیری مبارزات مردم علیه رژیم خائن پهلوی، به زادگاه خویش برگشت تا حضورش باعث قوت قلب و روشنگری بیشتر مردم شود. وی با هدایت و رهبری تظاهرات مردم نقش مهمی در گرم کردن کانون مبارزه علیه استبداد سیاه پهلوی برعهده گرفت.
در خاطرات او نقل شده: یکی از روزها که او و دوستان همرزمش، مقابل هنگ ژاندارمری تجمع کرده بودند مورد حمله و تیراندازی مأموران رژیم قرار میگیرند. در این درگیری تعدادی از دوستانش شهید و مجروح میشوند، اما او به طرز معجزهآسایی نجات مییابد.
پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی، به تحصیلات خود در حوزه ادامه میدهد که در این زمان متوجه میشود گروهکهای الحادی در شهر گنبد شورش برپا کردهاند. بلافاصله خودش را به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان گنبد معرفی میکند تا برای نابودی آنان در خدمت انقلاب باشد. پس از ختم قائله، مجدداً به قم بازمیگردد و همزمان با تحصیل، عضو بسیج میشود.
با شروع جنگ تحمیلی علیه ایران، تصمیم میگیرد فعالیتهای پشت جبهه را رها کند و لباس رزم و جهاد را بر تن کند تا همچون مجاهدان سلحشور از دین و وطن اسلامیاش دفاع کند. لذا در گروه شهید چمران مشغول به رزم میشود و سرانجام در «مالکیه اهواز» در سال ۱۳۵۹ جان خود را نثار دوست میکند و نامش در کاروان سرخ شهدا ثبت میشود. شهید ابراهیمیفر بسیار مهربان، عاطفی و دارای خلق و خوی پسندیده بود و همین امر دوستانش را بسوی او جذب کرده بود.
اولین روحانی شهید استان گلستان
شهید عبدالرضا ابراهیمیفر در همان سالهای آغازین جنگ تحمیلی به جبهههای جنوب شتافت و در گروه جنگهای نامنظم شهید چمران مشغول به رزم شد و در تاریخ ۱۳۵۹/۱۲/۱۹ به مقام رفیع شهادت نائل شد.
بنابراین این شهید بزرگوار و والا مقام، از اولین رزمندگان دفاع مقدس و همچنین از اولین شهدای استان گلستان و اولین روحانی شهید این استان است.
خاطرهای از مبارزات انقلابی
شهید عبدالرضا در مبارزات قبل از انقلاب کوشا بود و اعلامیههای امام خمینی (رحمة الله علیه) را پخش میکرد و در شعارنویسی علیه رژیم شاهنشاهی بر روی دیوارها و اماکن مورد توجه مردم، پیشگام بود.
یک شب سه چهار نفری برای شعارنویسی رفته بودند که ناگهان با نیروهای شهربانی روبرو میشوند و همگی پا به فرار میگذارند.
شهید عبدالرضا هنگام فرار کفشش از پایش در میآید و بر میگردد تا کفش خود را بردارد که گرفتار نیروهای شهربانی میشود و در همانجا چند ضربه با باتوم به کمر و پایش میزنند و سپس او را به شهربانی میبرند و با شناختی که از او و پدرش داشتند به منزل تلفن میزنند و میگویند: «پسر شما اینجاست و بیایید اورا ببرید و قول بدهید که هم خودش و هم پدرش دست از این خلافکاریها بردارند.»
پدر او رفته و عبدالرضا را به خانه میآورد ولی باز دوباره هردو تا پای جان در راه پیروزی اسلام میکوشیدند.
همسنگر شهید چمران…
به بسیج استان قم مراجعه کرد و در آن نهاد مردمی اسم نوشت. آنقدر کوشید و شایستگی نشان داد تا توانست در گروه شهید چمران راه یابد و از طریق دفتر جنگهای نامنظم به سوی جبهههای پیکار برود. میتوان اورا از جمله کسانی نام برد که دارای روحیه شهادتطلبانهای بسیار قوی و کمیاب بود.
انتظار شهادت …
شهید عبدالرضا میکوشید تا قبل از شهادت، خانواده خود را آماده داغ فراق خود کند.
یکبار که از جبهه برگشته بودف دوست و همرزمش شهید شده بود و برای عرض تسلیت به خانه آنها رفته بود.
زمانی که برگشت به من گفت: «دوست دارم مادر و خواهرانم مانند خانواده دوستم باشند، وقتی که به مادر شهید تسلیت گفتم به ما گفت: “به من تبریک بگویید»؛ مادرش روحیه شادی داشت و مانند عزاداران نبود، هرچند که میدانم من لیاقت شهادت ندارم، اگر داشتم در همان جگ گنبد شهید میشدم ولی دوست دارم اگر روزی خبر شهادت من را شنیدید خود را نبازید.”
توضیح درباره جنگ گنبد اینکه: به احالی گنبد خبر میرسد که در حوالی گالیکش عدهای به مردم شیعه حمله کرده و خون بپا کردهاند. پدر شهید (مرحوم علی اکبر ابراهیمی فر، مؤسس حوزه علمیه منتظریه گنبد کاووس) در همان وقت با سه اتوبوس از مردم برای کمک به مردم شهر گالیکش حرکت میکنند که دیگر شب شده بود و در بین راه نیروهای شهربانی اتوبوسها را متوقف کرده و مرحوم ابراهیمی را پایین آورده و به قصد کشتن میزنند تا بیهوش میشود و پس از آن شروع به تیراندازی میکنند که بغل دستی شهید عبدالرضا به شهادت میرسد.
سربازی درب اتوبوس را باز میکند و میگوید: «اینها میخواهند همه شما را بکشند و هرکس میتواند فرار کند.» چند نفر با شهید عبدالرضا فرار میکنند و به گالیکش میروند و با پاهای خون آلود که پُر از خاک و خاشاک بوده است، شب را در خانه روحانی گالیکش میگذرانند.
این فاجعه موسوم به فاجعه ۱۲ دی ماه است.
شهید عبدالرضا در آن واقعه ۱۷ ساله بوده است.
برگرفته از وبلاگ روحانی شهید عبدالرضا ابراهیمیفر