خبرهای داغ:
گزارش بسیج از ماجرای اسرارآمیز شهادت شهید نگهدار سلطان‌شاهی؛

قهرمان این ماجرا کیست؟

قهرمان این ماجرا کیست؟
آنچه می خوانید ماجرای شنیدنی از دامادی علیرضا تا شهادت «نگهدار» است که پس از سالها از جریان جنگ، هنوز برای علیرضا دولتی معمایی رازآلود است. 
کد خبر: ۹۶۲۸۵۴۸
|
۲۹ شهريور ۱۴۰۳ - ۱۷:۴۵

 

قزوین_به گزارش بسیج، علیرضا دولتی اهل رودبار زیتون به خاطر اینکه ۱۴ سال دارد با دست بردن در شناسنامه خود به جبهه اعزام می شود پس از مدتی شهیدی بنام وی آوردند. 

 

علیرضا دولتی ثبت نام می کند اما دست تقدیر الهی، گل چین شده روزگار، نگهدار سلطان‌شاهی را به صف عاشقان شهادت می فرستد تا بلیط پرواز نصیب کسی دیگر شود، روزهایی که بوی باروت و خون در هم آمیخته می شد تا جوانی سبک بال پرواز تا بی نهایت را تجربه کند. 

 

روزهایی که بوی بهشت در شهرهای ما می پیچید و بوی شهادت با نغمه های حسرت جاماندگان زندگی را به سمت خدا می برد، روزهای حماسه و خون.

 

خبرگزاری بسیج مصاحبه ای با علیرضا دولتی انجام داده که از نظر مخاطبان می گذرد.

 

۱۵ سالگی ازدواج کردم تا در کنار خانواده باشم

 

سال ۶۵ که ۱۴ سال بیشتر نداشتم با دست بردن در شناسنامه به همراه سپاهیان محمد اعزام و در کربلای ۵ شرکت کردم و پس از بازگشت، خانواده با رفتن من مخالفت کردند، زیرا فرزند بزرگ خانواده بودم خواهر نداشتم.

 

برای اینکه من را از رفتن به جبهه منع کنند، ازدواج را پیش کشیدند و خواستگاری انجام شد، به بهانه عروسی و تا پایان ۶۶ نتوانستم به جبهه اعزام شوم. همان روز برای اعزام به جبهه ثبت نام کردم، کارت جنگی من آماده بود.

 

 مرا صدا می زنند اما شخص دیگری به جای من کارت جنگی را تحویل می گیرد و می گوید علیرضا دولتی من هستم!

 

چند روزی از عروسیم گذشته بود که پدرم نامه ای از سپاه رودبار دریافت کرد. متن نامه اینگونه بود:«برای تشییع جنازه فرزندتان آماده شوید!»

 

خبر شهادت من در شهر پیچیده بود. به تعاون سپاه رفتم و گفتم علیرضا دولتی من هستم، دوستم آقای آشوری که در کربلای ۵ با هم بودیم مرا کاملا می شناخت. تلاش فراوانی شد تا هویت شهید مشخص شود، شهید بزرگوار از ناحیه پهلو ترکش خورده بود و به فیض شهادت نائل آمده بود.

 

پدر شهید در زمین به دنبال گمشده آسمانی اش می گشت

 

پیرمردی با دست لرزان و قدی خمیده به تعاون سپاه رودبار مراجعه و گفت: فرزندم به جبهه رفته و از اسفندماه تا امروز یک نامه بیشتر ننوشتند، از هم محلی های شهید جهت شناسایی دعوت و گفتند؛ این شهید بزرگوار آقای نگهدار سلطان شاهی هستند.

 

با گردان آنها در سنندج تماس گرفتیم و اعلام کردند که نیرویی بنام نگهدار شلطان شاهی نداریم. بنده در مراسم تشییع شهید گرانقدر سلطان شاهی شرکت کردم و نیمی از دست نوشته ها و پارچه نوشته ها و اعلامیه ترحیم بنام بنده بود و هنوز هم برای زیارت مزار شهید سلطان شاهی در امام زاده محمدحنفیه(ع) می روم.

 

بار دیگر خودم را پس از مرگ یافتم

 

۵ روز بعد، بنده ماه عسل را رها کردم و به جبهه رفتم. چه رازی در این داستان و حادثه بود؟ کارت جنگی و اعزام به جبهه برای من و شهادت نصیب دیگری شد. مگر می شود با بلیط دیگری برای رفتن به آسمان و رهایی از قید و بند دنیا بار سفر ببندیم.

 

چه محشری بود! در تشییع جنازه خودم شرکت کردم نیمی از پارچه نوشته ها بنام شهید علیرضا دولتی بود. آیا خدا از جهان دیگر مرا فراخواند تا پایان حیات خویش را ببینم. کدام مسیح با دستان الهی خود مرا زنده کرد تا رازی سر به مهر را تا قیامت با خود ببرم.

 

من زنده ام شهید آوردند

 

چه رازی را خدا در کتاب اسرارش برای بنده نوشتند که شهید با هویت دنیایی من خودش را به اوج آسمانها برساند و نزد خدا روزی بخورد! داستان زندگی انسانها پر از نادیده هایی است که فقط خدا می داند چه حکمتی دارد. دوستانم رفتند و من ماندم، دیگری آمد با کارت هویت من به دروازه شهادت و اجر عظیم رسید، ما جامانده های قافله ایم که غبار دنیا طلبی زلال و شفاف بودن را گرفته است.

 

جشن پرواز خاکیان آسمانی

 

وقتی به عملیات بیت المقدس۷ اعزام شدم تازه ازدواج کرده بودم، ماه عسل در جبهه حضور داشتم چه رنجی کشیدند این ملت! به آسمان خیره می شدم، خوشه پروین با هفت ستاره اسرارآمیزش، هفت شهیدی که در کنارم به ابدیت پیوستند و بیت المقدس۷ ، انسان خدا را در ضمیر های پاک و صیقل خورده می دید! آنها که خاک وجودشان کیمیا بود.

در کربلای پنج چه مناجاتی با خدا داشتند! ای خاک گران چه در سر داری که هرکس با خونش تو را رنگین کرد خدا بالی از فرشته ها به وی نثار کرد تا آزاد و رها پرواز کند. ای روزگار خسته از بازی های هفت رنگ دنیا، کجا رفتند عزیزانم؟ کجا رفتند مردان بلند آوازه خمینی؟ کجا رفتند که مردان جهاد برای شهادت از هم سبقت می گرفتند! ای خاک شلمچه تو خود شهادت بده که دروازه ای از بهشت گشودی تا آنان که بال و پرشان در بازی دنیا سوخته بود بمانند و زمینی فکر کنند.

 

انتهای پیام/۱۰۰۲/

ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار