۲ امدادگری که یکی ستاره شد و دیگری راوی

۱۳ دی ماه سال ۱۴۰۲ یادآور خاطرات تلخی از دو خواهر امدادگر است که یکی ستاره شد و دیگری به عنوان راوی از آن لحظات سخت می‌گوید.
کد خبر: ۹۶۲۹۷۲۴
|
۰۲ مهر ۱۴۰۳ - ۱۷:۲۸

مکرمه و ملیکا حسینی دو خواهری بودند که عاشقانه داوطلب شدند تا روز ۱۳ دی ماه، چهارمین سالگرد سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی علاوه بر راهنمایی زائران، در تیم امدادرسانی نیز خدمت کنند.


مکرمه ۲۱ سال داشت و ملیکا ۲۰ سال؛ آنها از سال ۹۸ عضو هلال احمر شده بودند و در حوزه جوانان جمعیت هلال احمر شهرستان کرمان فعالیت می‌کردند.

شهید مکرمه حسینی در گلزار شهدای کرمان و هنگام خدمت در مراسم سالروز شهادت حاج قاسم، شهید شد. آن هم در مقابل چشمان خواهرش؛ دو خواهری که هردو هلال‌احمر را انتخاب کرده بودند تا بتوانند خدمت کنند، تا بتوانند در کنار مردمشان باشند، تا بتوانند به داد مردم برسند. ولی مکرمه چهار سال بیشتر نتوانست در جمعیت خدمت کند. او درست در جایی که آرزویش را داشت هنگام خدمت، آن هم زمانی‌که به خاطر ترک نکردن پُستش حتی غذا هم نخورده بود، شهید شد.

ملیکا در گفتگو با خبرگزاری بسیج در خصوص نحوه آشنایی و حضورش در جمعیت هلال احمر این گونه می‌گوید: ما از سال ۱۳۹۸ وارد هلال‌احمر شدیم. پیش از آن خاله‌ام در این جمعیت فعالیت می‌کرد. برای همین با آنجا آشنایی داشتیم تا اینکه خودمان هم تصمیم گرفتیم در هلال‌احمر خدمت کنیم. پس دوره‌های کمک‌های اولیه را گذراندیم. بقیه دوره‌ها را نیز آموزش دیدیم و به دوره امدادگری رسیدیم.

امدادگری در کنار مرقد مطهر سردار دل‌ها

تازه امدادگر شده بودیم که تصمیم گرفتیم در مراسم سالگرد حاج قاسم به زائرانش خدمات ارائه دهیم. من و خواهرم عاشقانه این پست را تحویل گرفتیم تا شاید بتوانیم در این روز خدمتی به عاشقان سردار کرده باشیم. روز دوازدهم یعنی روز قبل از مراسم، از ساعت ۶ صبح تا ۱۰ شب شیفت بودیم.
روز سیزدهم قرار بود برای خواهرم خواستگار بیاید که به خاطر شیفت کاری آن برنامه را کنسل کرد. مکرمه گفت چند سال آرزو داشتم تا در این مراسم خدمت کنم.
از ساعت ۶ صبح شیفت‌مان را تحویل گرفتیم. من در ابتدا در عمود اول بودم و خواهرم عمود چهارده؛ بعد هردو به عمود سیزده رفتیم که انفجار اول در مسیر منتهی به مزار حاج‌قاسم رخ داد.

خواهرم همیشه از مادرم می‌خواست دعا کند تا شهید شود

ملیکا حسینی درباره مهربانی‌های خواهرش بیان داشت: خواهرم همیشه از مادرم درخواست داشت که دعا کن شهید شوم. هربار شهیدی را می‌دید، می‌گفت ملیکا نگاه کن روح خدا رفت پیش خدا. آن روز هم خواهرم گفت: ملیکا، اولین روزی است که در ماموریت نماز اول وقت می‌خوانم. خیلی خوشحال بود. حتی غذا نخورد تا پُستش را ترک نکند.

وقتی مکرمه آسمانی شد!

حوالی ساعت سه بود که انفجار رخ داد. خواهرم از پشت سرش ترکش خورد و درجا شهید شد. من چند قدم از او دور شده بودم که وقتی انفجار رخ داد، بیهوش شدم و روی زمین افتادم. دیگر هیچ چیز نفهمیدم. بعد از چند ثانیه به‌هوش آمدم. هراسان روی پیکر‌ها راه می‌رفتم و دنبال خواهرم می‌گشتم. آنقدر رفتم تا اینکه خواهرم را دیدم. روی زمین افتاده بود و لبخند به لب داشت.

مکرمه آرزو داشت به دیدار رهبری برود

ملیکا می‌گوید: خواهرم همیشه روحیه امدادرسانی داشت. دوست داشت به مردم کمک کند. او دانشجوی حقوق بود و آرزو داشت به دیدار رهبری برود. حالا من هم دوست دارم به دیدار رهبری بروم و راه خواهرم را ادامه دهم.

راه خواهرم را ادامه می‌دهم تا یادش برای همیشه زنده بماند
وی افزود: من با افتخار راه خواهرم را ادامه می‌دهم. لباس هلال‌احمر را هرگز از تنم درنمی‌آورم. چون خواهرم هر روز صبح وقتی می‌خواست لباس بپوشد، قبلش آن را می‌بوسید. همیشه می‌گفت اگر روزی مردم، من را با این لباس خاک کنید. حتی برای کمک‌ر سانی در غزه نیز اسم نوشته بود، ولی قسمتش نشد. کاور او هم اکنون در موزه هلال احمر است. برای همین من هم هرگز از این راه دست نمی‌کشم. ادامه می‌دهم تا یاد خواهرم برای همیشه زنده بماند.

ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار