گزارش بسیج از آن چه در کربلایی ۴ گذشت/داستان آن سه نفر؛

شبی که اروند هم گریه کرد

شبی که اروند هم گریه کرد
غواصان دست بسته کربلای ۴ که در تصویری ناب به یادگار مانده اند مهمان خبرگزاری بسیج بودند و داستان زندگی آنها با مقاومت عجین شده است و در شب اروند بارانی به دل دشمن زدند.
کد خبر: ۹۶۳۲۵۳۶
|
۰۹ مهر ۱۴۰۳ - ۱۵:۰۸
کد ویدیو

قزوین_به گزارش بسیج، کربلای چهار یادگار روزهای اروند خون است، اروند خروشان که در شب طوفانی و بارانی با خون رزمندگان رنگین شد و به مسیری برای رسیدن به ابدیت تبدیل شد. کربلای چهار که عبور از اروند را طراحی کردند و با ظرفیت ۲۵۰ گردان به خط زدند اما عملیات لو رفته بود و دشمن با کمک آواکس های آمریکا و نفوذی ها، تحرک نیروهای ایرانی را رصد و ساعت آغاز عملیات را نیز می دانستند.

 

نیم ساعت قبل از عملیات دشمن همه جا را منور باران می کند و شب ظلمانی اروند و ام‌الرصاص به روز روشن تبدیل می شود، همه نگران هستند و شهید کاظمی و احمد اللهیاری رزمندگان را توجیه می کنند تا دستور حمله صادر شود. دشمن آماده نبرد بود تا با غافلگیری رزمندگان را زمین گیر کند، فرماندهان اعلام می کنند یک درصد احتمال زنده ماندن هست لذا شب های به یادماندنی عملیات رقم می خورد.

 

رزمنده ها از همسنگران و همرزمان خود حلالیت می طلبند و از هم می خواهند در صورت شهید شدن در روز قیامت شفاعت کنند یاران خویش را که قرار است چون موسی از نیل بگذرند و اروند را مقهور اراده خویش کنند. هوا بسیار سرد و بارانی است بارانی از جنس رحمت که قرار است اروند و ام‌الرصاص را آب زند تا فاتحان خیبر از راه برسند. در ساحل اروند یک لنج در گل نشسته وجود دارد گویای نشان میدهد هر اجنبی به ساحل ایران برسد در باتلاق فرو می رود.

 

 رزمنده ها که در دسته اول حرکت کردند با حجم سنگین آتش از لنج به عنوان جان پناه استفاده می کنند. آن شب پایان یک رویا بود. در این سوی اروند شهید احمد کاظمی و در طرف دیگر پادگان ام الرصاص ماهر عبدالرشید ژنرال کار کشته صدام صف آرایی کردند. در خصوص اروند طوفانی و داستان رازهای زندگانی غواصان دست بسته که به دل طوفان زدند تا دستان ملت باز بماند خبرگزاری بسیج در میز گردی جهت ثبت خاطرات مصطفی کردی، حمزه صابری فر و عزیزالله فرجی زاده عضو گردان حضرت رسول(ص) که سالها به عنوان شهدای دست بسته قبل از شهادت شناخته می شدند برگزار کرده که از نظر مخاطبین می گذرد.

 

نگذاشتیم جبهه ها خالی بماند

 

حمزه صابری فر در باره دفاع مقدس و چگونگی پیوستن به خیل رزمندگان گفت: پس از فوت مرحوم آیت الله خویی پدرم مردم را جمع کرد و گفت؛ از این به بعد امام خمینی مرجع تقلید است و من مقلد ایشان هستم لذا در شهریف آباد همه پیرو امام خمینی شدند وقتی به سن بلوغ رسیدم بنا بر توصیه پدربزرگ مقلد امام شدم. در دوران جنگ امام اعلام کرد جوانها نگذارند جبهه ها خالی شود و فتوای جهاد و دفاع همه جانبه را صادرکرد من نیز اجابت کردم چون هم مرجع تقلید من بود هم رهبر جامعه اسلامی  اعزام به جبهه را برخورد واجب دانستم.

 

خانواده برای بدرقه ام آمدند تا راهی جبهه شوم

 

 هنگام اعزام به جبهه دارای ۴ فرزند بودم و پدرو مادر و همسرم  با رفتن من مخالفت نکردند. به خیابان نادری آمدم شهید آورده بودند و سلاح ها را نگون فنگ حمل می کردند از فرزندانم و خانواده خداحافظی کردم. من و مصطفی کردی از اول سال ۶۲ تا کربلای که اسیر شدیم همرزم بودیم. برای اولین بار که ۲۷ ساله بودم در آبان ماه به منطقه عملیاتی میمک اعزام شدم در سال ۱۳۶۰ در غرب کشور بود و تجربه عملیات فتح المبین، بیت المقدس، جبهه قصر شیرین و سپس کردستان را تجربه کردم ماموریت من بسیار طولانی بود و ۴۶ ماه در منطقه حضور داشتم والفجر سه و چهار در غرب کشور مجروح شدن.تا والفجر هشت به همراه فرجی زاده و مصطفی کردی داخل یک گروهان غواصی بودیم.

 

اصلا به فکر بازگشت نبودیم برای کربلای ۴ آموزش های سخت بدنسازی را گذراندیم که بسیار سخت و طاقت فرسا بود در والفجر هشت در یک دور همی قرعه کشی کردیم و سهم من اسارت شد در حالی که من از اسارت متنفر بودم اما همان شد که ۴ سال در سخت ترین شرایط گذر عمر کردیم.

 

شهید قدرت الله چگینی و مرحوم یزدان پناه را درک کردم

 

عزیزالله فرجی زاده اول انقلاب عضو‌ بسیج شدند که مربیان آنها مردان بلند آوازه مرحوم یزدان پناه و شهید قدرت الله چگینی در پایگاه بسیج بودند، قبل از انقلاب مجرد بودم تا اینکه در سال ۵۹ جنگ شروع شد. ۹۰۰ نفر بسیجی بودیم پس از تقسیم شدن من در پایگاه محله خودمان راه آهن و راه چمن عضو با عنوان مسئول پایگاه مشغول فعالیت شدم و شب های به گشت مشغول بودیم با شروع جنگ تحمیلی علاقه من برای شرکت در جنگ و خدمت به نظام بیشتر شد. دوستانی که به جبهه می رفتند و شهید و جانباز و اسیر می شدند انسان را نمی توانست بی تفاوت بگذارد.

 

در مبارزه علیه منافقین حضور داشتم

 

من متاهل شده بودم و همسرم پا به ماه بود راضی نمی شد که به جبهه بروم بالاخره تازه عروس بود  اما در نهایت توانستم وی  با پدرم را راضی نگه کنم.سه برادر در یک خانه زندگی می کردیم. در راهپیمایی ها و تظاهرات  و در گیری با منافقین در دوره بنی صدر در سبزه میدان شرکت می کردیم برادرم بسیار نگران من بود دایم توصیه می کرد مراقب خودت باش! اولین بار از دروازه راه کوشک اعزام شدم. همسر و مادرم با خانواده مرا راهی کردند با دو اتوبوس ما را برای آموزش به اصفهان بردند.

 

متاهل بودم و با حضورم در خط مقدم مخالفت می کردند

 

 عزیزالله فرجی زاده می گوید: پس از آموزش ما را به اهواز فرستادند که گردان و حاج فرج الله فصیحی رامندی فرمانده گردان بود با اعزام افراد متاهل مخالفت کرد گفتند؛ شما متاهل هستید و افراد متاهل را پشت خط نگه داشتند و جوانان مجرد را با خودشان به خط بردند. پس از ۴۵ روز خدمت در پادگان فولی آباد اهواز یک روز حاج فصیح آمد و گفت؛ آنها که می خواهند به خط مقدم بیایند موافقت شده بچه ها برای اینکه اعزام شوند التماس و گریه می کردند از جمع ۴۵ نفر۳ نفر موفق شدند به جبهه اعزام شوند. ما جنگ ندیده بودیم با تعجب نگاه میکردیم فصیحی رامندی زیر باران آتش دشمن بدون ترس حرکت می کرد. در عملیات رمضان مجید ماهانی فرمانده گردان بود من مجروح شدم یازده ماه بیمارستان بودم بدنم تحرک نداشت پس از بهبودی در عملیات خیبر به عنوان نیروی پشتیبانی ۲ ماه حضور داشتم ۴ ماه به همراه حاج حمزه صابری فر آموزش غواصی دیدیم که پس از والفجر ۸ برای عملیات کربلای ۴ با آموزش سنگین غواصی به منطقه عملیاتی برای ورود به ام الرصاص و گمرک خرمشهر اعزام شدیم.

 

برای دفاع از حرم ثبت نام کردم موافقت نکردند

 

مصطفی کردی زمانی که به جبهه می رود ۱۴ ساله است وی در عملیات والفجر ۳در سال ۱۳۶۲ شرکت می کند او می گوید: در سال۱۳۶۰ پدرم در منطقه عملیاتی غرب با شهید احمد اللهیاری حضور داشت. لذا به مسایل و حوادث جنگ و اخبار آشنا بودم و در خصوص اینکه چگونه می شود به جبهه اعزام شوم کنجکاو شدم. در مساجد و بسیج و تظاهرات  برای پیروزی انقلاب شرکت فعال داشتم تا در این حرکت عظیم سهیم باشم. پدرم با خانواده شدیداً مخالفت می کردند و خواهان ادامه تحصیل من بودند. 

 

با دستکاری شناسنامه قصد داشتم به جبهه بروم

 

من در پوست خودم نمی گنجیدم بسیار شوق رفتن به جبهه داشتم و شنیده بودم که شناسنامه را دستکاری می کردند تا به جبهه بروند من اصل شناسنامه را دستکاری کردم و شناسنامه سوراخ شد. تغییرش دادم بعد کپی از شناسنامه را بردم قبول نکردند و از طرفی با رفتن من به جبهه موافقت نشده اما  در نهایت موفق شدم به جبهه اعزام شوم و امام فرموده بودند؛ جبهه ها نباید خالی شود لذا من هم با دوستان و همکلاسی ها احساس تکلیف کردیم تا فرمان امام و رهبرمان را اجابت کنیم.

 

برای دفاع از حرم هم ثبت نام کردم اما موافقت نشد یادم می آید بچه های گردان قرعه کشی با کاغذ نوشته انجام می دادند که سهم من مفقود الاثر شد.

 

به گزارش خبرگزاری بسیج- قزوین، روایت مردان اروند و نیل شکن های  سپاه اسلام که در شب بارانی از اسکله خونین شهر به افق های دور دست می نگریستند. اروند را شکافتند در حالی که کوسه های خون آشام در کمین ایستاده بودند. داستان مردان دریایی که در مکتب نوح با کشتی نجات بر مرتفع ترین قله های دنیا و سهمگین ترین طوفان تاریخ به سلامت عبور کردند. حکایت مردان ام الرصاص که در مسیر ابدیت گام برداشتند. روایت مردانی از جنس نور، مردانی با غرش های بی صدا که اروند را در نوردیدند و تا قلب دشمن با صلابت پیش رفتند. داستان ما از عمو عزیزالله فرجی زاده بسیجی که با شکنجه های فراوان یاد اسرای کربلای را زنده کرد و او را چون ابراهیم خلیل الله درآتش نمرودیان افکندند. داستان ما حکایت از مردی دارد که سه فرزند و همسرش را رها می کند و به نبرد دشمنان سرزمین مان می رود او را حاج حمزه صابری خطاب می کنند و گریه های سوزناکش از شهادت و شکنجه سربازان خمینی توسط حزب بعث شنیدنی است در نهایت به مصطفی کردی می رسیم نوجوانی ۱۶ ساله که تجربه عبور از اروند را در والفجر ۸ تجربه کرده است هر سه غواصان دست بسته قبل از شهادت هستند عراقی ها آنان را مردان قورباغه ای خطاب می کردند.

 

ادامه دارد...

 

انتهای پیام/۱۰۰۲/

ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار