به گزارش خبرگزاری بسیج از همدان، شهید محمدحسین درفشی در روز سوم شعبان ۱۳۷۷ قمری، برابر با ۲۲ بهمن ۱۳۳۷ شمسی، در خانوادهای متعد و مذهبی در همدان متولد شد.
گویی از همان ایّام، چگونه زیستن و چگونه مردن خویش را نیز انتخاب کرد و سرنوشت خویش را با خاندان عصمت (ع) پیوند زد. او در دامان مادری پرورش یافت؛ که خود در وصیت نامهاش این گونه توصیفش میکند: «مادرم، تو چه قدر مهربان، مخلص و ایثارگر بودی. آری شیر پاک تو را خوردم؛ که توانستم پیرو راه اباعبدالله علیه السلام باشم.»
و این مادر ایثارگر پس از شهادت فرزند دلیرش، اظهار میدارد: «وجود ایشان برایم جنبه امانت داشت. امیدوارم که این امانت را به صاحب اصلی ان خوب تحویل داده باشم».
در کنار تحصیلات رسمی، در جلسات مذهبی شرکت کرد در همین سالها فراگیری و حفظ قرآن را به نحو چشمگیری پیگیری کرد. به طوری که در سال سوم ابتدایی، تعداد زیادی از سورههای قرآن را از حفظ بود و به شرکت در مسابقات حفظ و قرائت قرآن اهتمام ورزید.
در وصیت نامهاش برای پدرش نوشت: «پدر عزیزم، حاج آقا، خدا انشاءالله توفیقت دهد. چه زحماتی در راه تربیت من کشیدی وچه رنجها متحمل شدی. هرچه توان داشتی؛ در این راه به کار گرفتی. تا این که من در راه اسلام و قرآن قرار گیرم. زحمات شما را نتوانستم جبران کنم. خوشحال باش که زحماتت هدر نرفت»؛ و متقابلاً آن گاه که پای سخن پدر مینشینیم، از او میشنویم که میگوید: «فقدان ایشان برایم ناگوار و سخت است. ولی خوشحالم از این که او در حالی این افتخار را برایم آفرید که داوطلب آن بودم».
پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی در مراکز و نهادهای انقلابی، فعالیتهای شبانه روزی داشت. به راستی عاشق و شیفته خدمت بود و در این راه سر از پا نمیشناخت. او در امور تربیتی مناطق ۲ و ۷ تهران؛ نقش موثری در جهتدهی آموزش و پرورش نیروهای منطقه به سوی اسلام و افشای خطوط انحرافی منافقین و ملحدین داشت و دست پروردگان او بهترین گواه بر این تاثیرند.
از دیگر توفیقاتش، تشرف به خانه خدا و مرقد حضرت پیامبر (ص) در سالهای ۱۳۶۳ تا ۱۳۶۵ به عنوان ناظر کاروان؛ در این سفر الهی شرکت کرد و موفق به خدمات ارزندهای در مسیر صدور انقلاب اسلامی شد. حاج محمد حسین که لحظهای آرام و قرار نداشت در سفر حج نیز با تلاش بیوقفه خود لحظهای از انجام وظیفه الهی خود در امر صدور انقلاب و هدایت حجاج غفلت نکرد و بدین منظور سعی وافری در فراگیری زبانهای عربی و انگلیسی کردد و به راستی پیام رسان خون شهیدان انقلاب بود.
در آخرین نوبت نیز دانشجوی «دانشکده علوم قضایی و خدمات اداری» و در «سازمان قضایی نیروهای مسلح» شاغل بود. امّا به همراه سپاه محمد (ص) از سپاه منطقه ۹ تهران؛ داوطلبانه عازم جبهه شد. مسئولین سازمان قضایی از او خواستند که برای پیگیری امور قضایی سازمان به جبهه نرود.
اما در تقاضا نامه خویش خطاب به مسئول مستقیم خود؛ چنین نوشت: «به دنبال فرمایشات مکرّر و موکد حضرت امام خمینی مبنی بر حضور در جبهه، برادران فراوانی توفیق پیدا کردند؛ با حضور خود در جبهههای نور؛ اسلام و ایران را آبرویی تازه بخشیده و قلب امام امت را شاد نمایند. ولی این حقیر به دلایلی غیر موّجه، از این فیض محروم ماندهام. حال که سپاهیان محمد (ص) برای تحقق فتح بغداد جهت ان شاءالله آخرین اعزام آماده میشوند؛ با عنایت و توجهی که در حضرت عالی نسبت به جبهه سراغ دارم. اگر موافقت بفرمایید انشاءالله، چون ذرهای به این دریا خواهم پیوست. با تشکر، امتنان و دعای خیر».
در وصیت نامه اولیه خویش در سال ۱۳۶۴ متواضعانه چنین مینگارد:
«چه شیرین بود حیات؛ اما چه زود گذر. چه لحظاتی همچون ابرهای رحمت بر من گذشت. ولی چه غافل بودم. این غفلت؛ جهل مرکب نبود. چرا که میدانستم. «انّ الانسان لفی خسر» و با تمامی وجود، این خسران را میفهمیدم. نمیدانم چرا توانایی فرار از آن را نداشتم. درست است که انسان یک بار بیشتر به دنیا نمیآید و فقط یک مرتبه میمیرد. امّا من تولدها و مرگهای فراوانی داشتم و هرکس چنین است. هر موفقیت و شکستی در هرجا، نمونهای از حیات و مرگ است. خوشا به حال آن کس که از این نمونهها عبرت بگیرد. استفاده کند و همچون من افسوس عمر بر باد رفته نخورد».
او حتی قانع نبود که فقط در حیات دنیوی به اسلام خدمت کند، زیرا محدوده دنیا برای او حقیر بود؛ لذا در وصیت نامهاش مینویسد»
بارها از خدا خواستم بودم؛ مرگ مرا به نحوی قرار دهد، که با این مرگ خدمتی به اسلام نموده و بدین وسله تخفیفی از عذاب الهی بگیرم و بارها دعا میکردم، «الهی اجعل موتی قتلا فی سبیلک؛ خدای مرگ مرا کشته شدن در راه خودت قرار ده».
سرانجام خداوند مهربان؛ دعای آن قلب سلیم را استجابت فرمود و در آخرین اعزام خود؛ در حالی که خط شکن مقدم و شکارچی تانک بود. در تاریخ ۲۱/۱۰/۱۳۶۵؛ با شکرت در عملیات پیروزمند کربلای ۴ و ۵ در شلمچه کنار دریاچه ماهی؛ شربت گوارای شهادت را نوشید.
به راستی که جان به لب رسید تا جام به لب رسید و به فیض لقاءالله نایل گشت و کربلایی شد. پیکر به خون آغشتهاش؛ در آن قتله گاه ۱۰ سال همدم نسیم سحر، شعاع تابان خورشید و تابش ملایم نور ماه بود و بعد از آن، در سال ۱۳۷۵ به شهرستان همدان؛ بازگشت.
انتهای پیام/