۰۴ / خرداد / ۱۴۰۴ - 25 May 2025
21:13
کد خبر : 9690329
۱۰:۴۷

۱۴۰۴/۰۳/۰۴
گزارش بسیج/فتح خرمشهر با قنوتی به بلندای سیالان:

امضای شهادت صادق در آمین سیمرغ‌های بیت المقدس گره خورد

حمزه صابری فر گفت: شهید صادق کیایی معلم اهل الموت با اصرار رزمندگان امام جماعت شد و بیش از بیست دقیقه قنونتش طول کشید و در همان دعا طلب شهادت کرد که با آمین بچه های لشگر به آرزویش رسید.

 

قزوین_به گزارش بسیج، خرمشهر قصه پردرد غربت ملت ایران است، روزگاری که در میان جهل و تاریکی فریاد رسی جز خدا نبود ملتی قهرمان با رهبری حکیمی فرزانه از تبار رسول الله(ص) قیام کرد و نهال اسلام را آبیاری نمود اما طوفان حوادث شیطانی برجان و مال مردم سایه افکند و شهرها دچار آشوب فتنه منافقین، کفتارهای تجزیه طلب و مهاجمان خارجی گردید، خرمشهر با دریاقلی سورانی مظلومانه ایستاد دیوارها زخمی و جان ها پرپر شده اما با نخل های سربریده پیکرهای پاره پاره با بهنام محمدی و محمد جهان آرا جانانه مقاومت کرد حکایت آن پنج نفر که تنها تصویری از آنها مانده و کسی از سرنوشت آنها با خبر نیست بیت المقدس شروع شد، حسن باقری، احمد متوسلیان، احمد کاظمی و بسیاری از سرداران کشور که اکنون از غربت آنها داغ خرمشهر ها تازه می شود سرود پیروزی سردادیم. 

 

آهای خرمشهر! ایستاده بمان تا مردان دیار سلمان به خونخواهی تو‌ بیایند، مردان آخرالزمان که منجی موعود هم به بازوان آهنین آنها امید وار است قسمت دوم گزارش خبرگزاری بسیج از حمزه صابری فر تهیه کرده که از نظر مخاطبین می گذرد.

 

نمازی برای معبود و اشک های غربت

 

 حمزه صابری‌فر در ادامه گفتگو با خبرنگار بسیج می گوید: وقت نماز شد هرچقدر اصرار کردند کسی امام جماعت نشد تا اینکه شهید صادق کیایی معلم اهل الموت قبول کرد پیش نماز بچه باشد، شهید صادق کیایی گفت؛ به یک شرط امام جماعت می شوم که در پایان نماز دعای مرا با صدای بلند آمین بگویید، رزمندگان پذیرفتند.

 

نماز جهاد و شهادت را معنا می بخشد

 

من هیچ نمازی را به پاکی نماز شهید صادق کیایی ندیدم، بیست دقیقه قنوت وی طول کشید گونه هایش پر از اشک شده بود صورت خیس شده را بر روی خاک گذاشت و دعا کرد که خدایا من بنده ناچیز توام از دنیا بریدم به فرمان امام در میدان حاضر شدم او ولی خداست و چاره ای جز اطاعت ندارم، صبر و پیمانه ام پر شده احساس دلتنگی و قفس می کنم خدایا مرا پاک کن و پاکیزه ببر! شهید صادق کیایی به زبان عربی مسلط بود در بین دعای خودش کمی فارسی هم صحبت می کرد در نهایت از سجده برخواست و طلب شهادت کرد که رزمندگان با صدای بلند گفتند؛ آمین! ایرج کیایی پسر عموی شهید صادق کیایی هم در عملیات حضور داشت شب پرده سیاهی بر زمین افکنده بود من در حال عبور بودم دشمن حجم آتش را بر روی جاده آسفالت افزایش داد که از ایرج پسر عموی شهید کیایی پرسیدم این کیه؟ گفت؛ صادق به شهادت رسید من دیدم پیکر صادق کیایی را دیدم! مرد بی نظیر با سواد اهل تقوا که اگر در قید حیات بود یکی از سرداران بزرگ سپاه اسلام بود.

 

مرگ در میدان در حقیقت بازگشت به حیات است

 

من در جنگ معنی نماز ظهر عاشورای ابا عبدالله(ع) را فهمیدم،چقدر نماز در میدان نبرد بوی غربت می دهد گویی در دنیایی گرفتار شدی که هیچ ارتباطی به شما ندارد نمازی که زیر باران گلوله و ترکش است اصلا نماز است که جهاد و شهادت را معنا می بخشد نماز دروازه رسیدن به خداست اطاعت از ولی فقیه ما را به جنگ و دفاع کشاند وقتی حضرت زینب(س) آن تراژدی وحشتناک را در کربلا دید جمله ماندگاری را بیان کرد که هیچ چیز جز زیبایی ندیدم یعنی برای خدا مردن هم زیباست، شهادت هنر زیستن و رفتن انسان است اگر قمر بنی هاشم در کربلا امان نامه را پس زد به خاطر اطاعت از امام و مولای خویش بود.

 

خرمشهر تجلی گاه مردان پاک ایران بود

 

من پشت سر ایشان نماز خواندم چقدر تحت تاثیر قرار گرفتم! هنوز شب ها و خواب بیداری نماز صادق کیایی را می بینم، دانشگاه جنگ جایی برای تربیت مردان خدا بود. همه پاکان و مردان بهشتی برای رسیدن به خدا حاضر شده بودند. پیکر شهید کیایی ضلع غرب راه آهن و جاده آسفالت افتاده بود افرادی مانند حاج آقا مهری، محمود محمدشاهی، مصطفی بدری هم حضور داشتند که به جز من و آقای مهری دو بزرگوار شهید شدند.

 

بسیجی ها را با چهارلول می زدند

 

عراق به فاصله دویست متر از جاده آسفالت چند تیربار با سنگر کار گذاشته بود رزمندگان بسیجی و سپاه را که در خط مستقر بودند با دو لول و چهار لول می زدند و چیزی از پیکر انسان باقی نمی ماند تا سپیده دم با تانک های عراقی درگیر بودیم در همین لحظه یکی مرا به اسم صدا زد دیدم شهید اصغریان اهل خاکعلی است که با یک عراقی تن به تن درگیر شده گردن عراقی را گرفته بود و انگشت شست دست شهید اصغریان در دهان نیروی عراقی بود که گفت؛ مش حمزه دارد انگشتم را قطع می کند اما من رهایش نمی کنم اینقدر به عراقی ها نزدیک بودیم که نتوانستم شلیک کنم چون احتمال اصابت به نیروهای خودی وجود داشت در همین لحظه که قصد داشتم با قنداق اسلحه به کمر افسر عراقی بزنم یک سید همراه من بود اهل محمود آباد با شلیک به کمر افسر عراقی  اصغریان را نجات داد از وی خواستیم برود بهداری واکسن بزند و درمان کند وی مخالفت کرد و هرچقدر اصرار کردند برنگشت تا اینکه در آسمان ایران به عنوان شهید اصغریان ثبت شد. 

 

با سلاح های غنیمتی عملیات را ادامه دادیم

 

یک خاکریز در اختیار ما قرار دادند که غرب جاده خرمشهر بود گفتند؛ تا صبح اینجا بمانید تا نیروها توسط دشمن محاصره نشوند، شب دوم اینقدر حجم آتش روی خاکریز زیاد بود ارتفاع خاکریز یک متر کم شده بود لحظه ای  آتش متوقف شد من بلافاصله پست خاکریز رفتم دیدم دو گروه ۱۰۰ و ۲۰۰ نفر با حمایت نفربرها و تانک پیاده شدند و دارند به سمت نیروها می آیند من به قاسم خدابنده که اهل قزوین است به اسحاق زهرایی گفتم؛ با آرپی جی بزنید اینها شروع کردند به زدن تانک ها و نفربرها  سایر رزمندگان هم  آتش بار سنگینی راه انداختند همه ۳۰۰ نفر کشته شدند چند دستگاه تانک و نفربر هم منهدم شد، بچه ها رفتند تمام سلاح های انفرادی عراقی ها را با مهمات همراه آوردند چون کمبود سلاح داشتیم با ابزار غنیمتی می جنگیدیم.

 

روضه حضرت رقیه(س) شهید آینه چی سوزناک بود

 

هوا تاریک شد پس از نماز شهید آینه چی گفت؛ من اسم دخترم رقیه است و برای حضرت رقیه(س) مداحی و روضه خوانی کرد اشک های شهید روی گونه هایش غلتان بود انگار بوی بهشت می داد. وقتی شهید احمد کاظمی وارد خرمشهر شد بیش از۶ هزار نفر اسرای عراقی برای تسلیم شدن آمدند هر دقیقه بر تعداد اسرا افزوده می شد ماشین ها و آهن آلات را به صورت عمود در خرمشهر و اطراف آن کار گذاشته بودند تا نیروهای ایران و چتربازها توان فرود و هلی برن نداشته باشند.

 

فتح خرمشهر بازگشت یوسف به دامان پدر بود 

 

وقتی به خرمشهر رسیدیم سجده برخاک خرمشهر دیدنی بود گویی یوسف پس از ۴۰ سال به آغوش پدر برگشته بود، خرمشهر با دیوارهای زخمی با دیدن رزمندگان اسلام گریه شوق سرداد، وقتی نیروها از پل نو وارد خرمشهر شدند من صحنه های عجیبی را دیدم، هزاران کشته از بعثی ها و اشغالگران روی زمین رها شده بود بیش از ۱۹ هزار اسیر تسلیم شده بودند انبوهی از کلاه خودهای آهنی و پوتین افسران عراقی روی زمین رها شده بود تعداد زیادی از افسران عراقی به اروند زده بودند خیلی از آنها غرق شدند.

 

خرمشهر را خدا آزاد کرد

 

منافقین شروع به اختلاف افکنی کردند که بین ارتش و سپاه تقابل ایجاد کنند اما امام خمینی با هوشیاری اعلام کرد خرمشهر را خدا آزاد کرد همه سرباز خداییم فقط رنگ لباس های ما متفاوت بود. خرمشهر را با تن زخمی در آغوش گرفتیم گویایی از پس هزاره های تاریخ یک فریاد رسی آمده است و فریاد می زند انا مهدی(عج) آنا قائم آل محمد.

 

شادی فتح خرمشهر در تاریخ ملت ایران بی نظیر است، ماندگارترین حادثه تاریخ در چهارصد سال اخیر بود.

 

انتهای پیام/۱۰۰۲/

صادق چگینی
خبرنگار: صادق چگینی

گزارش خطا
ارسال نظرات شما
x

عضو کانال روبیکا ما شوید