من برای مرخصی به خانه برگشتم و همسرم به محض دیدن من، بی هوش شد. اهل خانه از دیدن من شوکه شده بودند و انتظار دیدن مرا نداشتند. چرا که به آنها اعلام شده بود که من شهید شده ام. همسرم به من گفت مگر تو شهید نشده ای؟ و من در جواب به شوخی گفتم که «شهیدان زنده اند الله اکبر».
اسماعیل معروفی را باسابقههای جنگ خوب میشناسند، فرماند کهنهکار میدانهای جنگ که از سال ۱۳۶۵ به واسطه یک ترکش تا به امروز با سختیهای جانبازی دست و پنجه نرم کرد و همه او را با عنوان « شهید زنده » میشناختند.
همین سردار «علی فضلی»؛ همین سردار «ناصح»؛ همین جوانان مؤمن و همین نورانیهایی که نورانیّت آنها میتواند دلهایی را روشن کند. اینها مایه شرفند؛ اینها مایه عزّتند. برای یک کشور، داشتن اینها افتخار است...
محمد رضا نوروزی جانباز هفتاد درصد گرگانی که تصور میکرند به شهادت رسیده است و هنگام انتقال جسد این جانباز به شهرستان متوجه بخار بر روی پلاستیک روی صوتش میشوند...