مروری برخاطرات فاطمه پورداور، پرستار دوران دفاع مقدس؛
مجروحـی بـود که سـاعت ها دسـتش را مشـت کـرده بود و بـاز نمی کرد. وقتی زخم هایش را پانسـمان کـردم، صدایـم کرد و گفت: دسـتت را بـاز کن، تعجب کـردم. دسـتم را جلـو آوردم. چیـزی را در دسـتانم گذاشـت. باورم نمی شـد. گـوش زخمی و خـون آلودی را کـف دسـتم دیدم. صحنه ی دلخراشـی بـود.
کد خبر: ۹۰۹۹۲۵۶
۱۳۹۷/۱۰/۲۳