رفته بودیم سخنرانی حاجآقا خوشوقت. بعد از سخنرانی دور حاجآقا جمع شدیم.
مصطفی پرسید: «حاجآقا ظهور نزدیکه؟»
حاجآقا گفت: «تا شما توی نطنز چه کار کنید.»
مصطفی گفت: «یعنی ظهور ربط به این داره که ما اونجا چه کار میکنیم؟»
حاجآقا گفت: «آره، ارتباط داره. شما برید #نطنز کار کنید، کوتاه نیاید. یه ثانیه رو هم از دست ندید. با چراغ خدا برید سر کار، با چراغ خدا هم برگردید.»
یادگاران 22/ مصطفی احمدی روشن/به قلم مرتضی قاضی
همزمان با سلحشوری و رشادت مجاهدان و سربازان جان برکف ایران قهرمان ضربان عشق میتراود از ایران مقاوم، از ایثار و از خود گذشتنها، از جان بر کف نهادنها و جانانه دفاع کردنها ، از آغوش مادران داغدیده تا اشک کودکان .آری نبض جهان است ایران، طپشی در معنای حقیقت، مقاومتی تا پیروزی و ظهور مرد میدان عشق.
با همین ارادههای آهنین ، صبح از نگاه ما دمیدنی است.
محراب از ریشهی «حرب» است، یعنی محراب نماز میدان جنگ ماست و با همان تكبیرهيالاحرام نخستین، نمازگزار همهی قدرتهای ظاهری و مجازی را نفی ميكند و به مبدأ همهی قدرتها، ذات ذوالجلال، متوجه ميشود.
او ميخواهد ما را بترساند. خوب اين معنا را دريافته است كه اگر ما بترسيم، ديگر از ايمانمان كاري ساخته نيست.
اما سربازان امام زمان از هيچ چيز جز گناهان خويش نميترسند.
*راست ميگفت آن برادرِ عزيزي كه ديدهباني ميكرد: «اگر انسان از مرگ نترسد ديگر دشمن را بر او تسلطي نيست.»*
كه «و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمي»
و چگونه است كه يك بسيجي جوان اينچنين بر معرجي پا مينهد كه عرفاي سينهسوختهي هفتاد ساله را بدان راهي نيست؟ «اين من نيستم كه هواپيما را زدم؛ خدا بود كه موشك را بر تن هواپيما نشاند.»