گزارش/

روایتی از زندگی شهیده «طیبه واعظی»/ «مهدوی»؛ شهیدی که کابوس آمریکایی‌ها بود

حجت الاسلام شیخ حسن جعفری در امامزاده قل هواللهی یزد با اشاره به نام‌گذاری امسال به نام دو شهید شاخص، شهیده طیبه واعظی و شهید نادر مهدوی گفت: فقط دانستن نام شهدا کافی نیست، چون همه شهدا نام دارند باید دانست که این دو شهید چه کسانی هستند و چه کاری را انجام داده‌اند.
کد خبر: ۸۵۵۳۲۵۸
|
۱۹ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۲:۲۹

به گزارش خبرگزاری بسیج از یزد به نقل از یزد بانو: حجت الاسلام شیخ حسن جعفری در امامزاده قل هواللهی یزد با اشاره به نام گذاری امسال به نام دو شهید شاخص، شهیده طیبه واعظی و شهید نادر مهدوی گفت: فقط دانستن نام شهدا کافی نیست، چون همه شهدا نام دارند باید دانست که این دو شهید چه کسانی هستند و چه کاری را انجام داده‌اند.

وی با بیان اینکه شهدا کار بسیار بزرگی انجام دادند و فراموشی آنها ظلم بزرگی به آنهاست، زندگی شهیده واعظی را اینگونه روایت کرد:

شهیده واعظی در سال1337 در خانواده‌ای مذهبی متولد شد و و در سال1350 عروس خاله خود شد که شوهر وی، ابراهیم جعفریان بود که یک جوان متدین و مبارز بوده است و ظلم دستگاه حکومتی زمان خود را  نمی‌تواند ببیند و هنگامی که طیبه عروس شد زندگی او متحول شد و جنبه سیاسی به خود گرفت.

زندگی شهیده واعظی مثل جوانان زمان الان نبود که بیهوده باشد و ما باید به فرزندان خود اجازه دهیم که سوال بپرسند و زیر بار هر حرف زوری نروند که زمانه الان زمانه فاسدی است و باید حواسمان به فرزندانمان باشد که با چه کسانی در ارتباط هستند.

 طیبه واعظی در زندگی خود وارد بحث‌های دینی و مذهبی و تفسیر قرآن شد و شوهر او که دید همسرش دارای شایستگی‌هایی می‌باشد به همین دلیل او را وارد تشکیلات سیاسی گروه مهدیون کرد، که در این گروه عده‌ای از جوانان مذهبی و دینی برای مبارزه با طاغوت تشکیلاتی را برپا کرده بودند که از جمله آن‌ها گروه مهدیون بود و این خانم وارد مبارزه با طاغوت شد که شوهرش تحت نظر ساواک بود به همین دلیل زندگی آن‌ها در سال1354 وارد مرحله مخفی شد.

دو سال بعد طیبه را همراه با شوهر و فرزندش دستگیر کردند که خواهرشوهر طیبه هم مبارز بود و به شهادت رسیده بود، آخر فروردین سال1359 بود که خانه آن‌ها زیر نظر ساواک قرار گرفت که آنها متوجه این موضوع شده بودند و قبل از دستگیری رفته بودند تا خانه را از اسلحه پاکسازی کنند ولی با مامورین درگیر شدند و آنها همراه با فرزندشان دستگیر شدند که فرزند آنها محمد مهدی نام داشت و4 ماهه بود و برادرش مرتضی که از دور می‌دید که خواهرش دستگیر می‌شود به ساواکی‌ها تیراندازی کرد و جلوی چشم طیبه به شهادت رسید، ساواک طیبه را دستگیر کرد و می‌خواستند که چادر را از سر او بردارند ولی او گفته بوده که من را بکشید ولی چادرم را از سرم برندارید، ولی الان چادر‌ها دارد برداشته می‌شود که در این حالت امنیت برداشته می‌شود و هیچ کس امنیت ندارد.

وقتی چادر‌ها برداشته شود شوهر دیگر همسر خود را نمی‌بیند و نگاه به نامحرم و غیر از همسر خود می‌کند که از همسر خود زیبا‌تر است، که زمانه حالا برای بی حجابی رقابت می‌کنند و زندگی مردم را به هم می‌زنند و مرد را نابود می‌کند و هوس باز می‌شود و قناعت به همسر خود نمی‌کند، علت این‌که طیبه را دستگیر می‌کنند این است که او نمی‌گذارد چادرش را از سرش بردارند یعنی این‌که ای خانم‌ها چادر‌ها را دارد باد می‌برد.

بالاخره طیبه را با خانواده‌اش دستگیر کردند و به تبریز فرستادند و بعد از شکنجه آن‌ها را به تهران منتقل کردند و یک ماه زیر بدترین شکنجه‌ها در خرداد1356 شهید شدند که خانواده آن‌ها نمی‌دانستند تا زمان انقلاب، که خبر شهید شدن آن‌ها به گوششان رسید که محمد مهدی را ساواکی‌ها به پرورشگاه سپردند و گفته بودند که پدر و مادر این کودک بر اثر اعتیاد فراوان از دنیا رفته‌اند و برای اینکه کسی او را نشناسد، اسم او را شهرام گذاشته بودند.

دو سال بعد فرزند آن‌ها با پیگیری‌های فراوان در پرورشگاه پیدا شده و به آغوش گرم خانواده باز می‌گردد.

مادر طیبه می‌گوید: طیبه یک بار خوده بود زمین و صورت او خونی شده بود و رفتم جلو به او گفتم: خوب شد، خونت را بر زمین ریختی؟

گفت خدا نکند که خون من این‌جا بریزد، خونم باید برای امام خمینی(ره) بریزد، او از همان کودکی عشق امام را به دل داشت.

و او 5 ساله بود که به مکتب می‌رفت و او هنگام مکتب رفتن حتما چادر بر سر می‌کرد و رویش را می‌گرفت.

وقتی به او می‌گفتم: شاید به زمین بخوری اما او می‌گفت: اگر به زمین بخورم بهتر است از آن که مردم صورتم را ببینند.

هنوز چند ماهی از عروسی آن‌ها نگذشته بودکه طیبه گفت: مادر جان می‌خواهم از جهیزیه‌ام به خانواده‌های فقیر ببخشم آیا اجازه می‌دهی؟

به او گفتم این اموال توست و هر چه بخواهی می‌توانی انجام دهی و او نیز جهیزیه‌اش را به فقرا بخشید.

قالی‌ بافی می‌کرد و با مزد قالی بافی‌اش برای جوانان جهیزیه تهیه می‌کرد و یا برای کودکان لوازم التحریر می‌خرید.

صاحب خانه‌اش گفته بود: طیبه که به خانه ما آمد، ما سرمان برهنه بود و بی حجاب بودیم، این قدر پند و نصیحت کرد و از قرآن و دعا گفت که ما دیگر یک تار مویمان را نگذاشتیم بیرون باشد.

که الان یک دختری وارد فامیل می‌شود با بدترین حالت وارد می‌شود که همه را متوجه حالت خود می‌کند.

شیخ حسن جعفری با بیان اینکه همانگونه که امام علی(ع) هیچ گاه با معاویه دست بیعت نداد، ما نیز هیچ گاه با امریکا از در صلح وارد نمی‌شویم، گفت: آمریکا نمی‌تواند دست از آمریکا بودن و ابرقدرتی خود بردارد و ما نیز دست از دین خود برنمی‌داریم و آن‌هایی که منتظر صلح با آمریکا نشسته‌اند از قدرت خداوند غافل هستند و ایمانشان مشکل دارد چون ما سر سفره خدا هستیم نه سر سفره دشمن، و آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند و ما هم کاری به آن‌ها نداریم.

وی با بیان اینکه شهید نادر مهدوی، شهیدی است که غرور آمریکایی‌ها را شکست، این شهید را اینگونه توصیف کرد: شهید نادر مهدوی است شاخص‌ترین شهیدان ضدآمریکایی است که با ناوگروه ذوالفقار، کابوسی برای آمریکا در خلیج فارس بود که از زمان ورود آمریکایی‌ها به خلیج فارس تا زمان شهادت، لحظه ای از نبرد بی امان با این جنایتکاران آسوده نگرفت و تمام توان و استعداد خود را در این راه به کار بست.

او طی این مدت، عملیات بسیاری را علیه آمریکایی‌های متجاوز ترتیب داد که معروف‌ترین آن زدن کشتی بریج تون بود.

جعفری این ماجرا را اینگونه تعریف کرد: در سال‌های پایانی جنگ، خلیج فارس برای ایران ناامن شده بود.

نفت در آن زمان که بالای100 دلار بود به5 دلار رسیده بود و عراق خیلی راحت کشتی‌ها و سکو‌های نفتی ایران را می‌زد.

کویت بخشی از سرزمین و عربستان آسمانش را در اختیار صدام قرار داده بودند.

فرمانده‌های عالی رتبه سپاه، جریان عبور آزاد و متکبرانه ناو‌های جنگی آمریکا و نیز سایر کشتی‌ها و شناور‌های تحت حمایت این کشور را به عرض امام(ره) رسانده بودند و حضرت امام فرموده بودند: «اگر من بودم، می‌زدم.»

همین حرف امام، برای سردار شهید مهدوی و نیرو‌ها و همرزمانش کافی بود تا خود را برای انجام یک عملیات مقابله به مثل و اثبات رشادت دلیرمردان ایران اسلامی خلیج فارس، چندان هم برای آمریکایی‌ها و نوکرانشان امن نیست، آماده سازند.

اولین کاروان از نفتکش‌های کویتی آن هم با پرچم آمریکا واسکورت کامل نظامی توسط ناوگان جنگی این کشور در تیرماه سال1366 به راه افتادند.

دولت آمریکا عملیات سنگینی را در ابعاد روانی، تبلیغی، سیاسی، نظامی و اطلاعاتی جهت انجام موفقیت آمیز این اقدام انجان داده بود.

در این کاروان، نفتکش کویتی«الرخاء» با نام مبدل «بریجتون» حضور داشت که در بین یک ستون نظامی به طور کامل اسکورت می‌شد.

این نفتکش در نزدیکی جزیره فارس در اثر برخورد با مین‌های کار گذاشته شده توسط سردار شهید مهدوی و یارانش منفجر شد وحفره‌ای به بزرگی 43 مترمربع در بدنه آن ایجاد گردید.

در پی این حماسه مرحوم حاج سید احمد خمینی به شهید مهدوی می‌گوید که دل امام را شاد کردید.

یک روز بعد از این حادثه آمریکایی‌ها با بالگرد‌های خود به ایران آمدند که یکی از دوستان نادر بالگرد آن‌ها را در هوا زد. آمریکایی ها به محل حضور نادر پی برده بودند و سرانجام او را دزدیدند و به عمان بردند  و بعد از6 روز جنازه نادر را از عمان به وسیله هواپیما به تهران منتقل کردند و معلوم شد که او را آن‌قدر شکنجه کرده‌اند و با میخ آن‌قدر به بدن این جوان فرو کرده اند تا این جوان غیور ما به شهادت رسیده بود.

 

ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار