خبرهای داغ:
به همت همرزم شهید قبل از تشیع جنازه؛

امانتی 27 ساله، به سفارش شهیدغلامرضا بیژنی به فرزندش تحویل داده شد

همرزم شهید غلامرضابیژنی بعد از 27 سال چفیه و سربند با نام مقدس یا زهراء(س) را به سفارش خود شهید قبل از تشییع جنازه به فرزند شهید بیژنی تحویل داد.
کد خبر: ۸۵۵۴۵۳۱
|
۲۱ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۲:۲۶
به گزارش خبرگزاری بسیج از بوشهر، همرزم شهید غلامرضا بیژنی در پی تحویل امانتی شهید بیژنی بعد از گذشت 27 سال در گفتگو با "چغادک نیوز"، گفت: این امانتی شامل یک چفیه و سربندی به نام مقدس یازهراء(س)بود که 27 سال پیش غلامرضا بیژنی هنگامی که دشمن در منطقه، شیمیایی زده بود به من داده بود و از آن زمان تا کنون آن را نگهداری کرده بودم.

 

ملک ملک زاده افزود: چند ماه پیش در عالم خواب دیدم که شهید غلامرضا بیژنی وارد فرودگاه بوشهر شد و من با وی گفتگویی داشتم و ابراز داشت که خجالت می کشم به خانه بروم چونکه دستم خالیست و من یاد آن امانتی افتادم و به وی موضوع را گفتم که باعث شادمانی او شد و گفت امانتی را به خانواده ام بده که از خواب بلند شدم و تازه متوجه شدم که خوابم به واقعیت پیوست وشهید بیژنی بعد از 27 سال در تفحص پیدا شده است و وارد بوشهرمی شود.

 

وی ادامه داد: در مراسم استقبال از شهید در فرودگاه حاضر شدم ولی امانتی را فراموش کردم با خودم ببرم و فقط موضوع را به همسر و خانواده اش در میان گذاشتم که باعث خوشحالی خانواده وی شد.
این رزمنده هشت سال دفاع مقدس بیان داشت: قبل از تشیع پیکر مطهرغلامرضا دوباره خوابش را دیدم و گفت چرا امانتی را با خود نیاورده بوی که من دلیل آن را توضیح دادم و به من گفت که آن را تحویل پسرم می دهی واگر او حرفی زد ناراحت نشو، و من در فردای آن روز قبل از مراسم تشیع فرزند شهید غلامرضا بیژنی را پیدا کردم و آن امانتی را تحویل دادم.

 

این جانباز هشت سال دفاع مقدس تصریح کرد:موقع تحویل چفیه و سربند بسیار برایم سنگین بود و جو بسیار معنوی و روحانی در آنجا حکم فرما بود که موقعی که آن را تحویل فرزند شهید دادم گفتم که من همرزم پدرت هستم و این هم امانتی او، که پسر شهید به من گفت چرا پدرم را تنها گذاشتید که آن لحظه بسیار منقلب شدم و بغض گلویم را گرفت و رویداهای آن روز را برایش شرح دادم و این بار سنگین از روی دوشم برداشته شد.

 

وی به بیان خاطره از شهید بیژنی پرداخت و گفت: یه شب که با شهید بیژنی برای شناسایی رفته بودیم را هیچ وقت فراموش نمی کنم که بعد از شناسایی منطقه دشمن، در حال بازگشت بودیم که برخوردیم به یک سنگر وتیربار دشمن که بالای سرمان در فاصله نزدیکی بود.
ملک ملک زاده اضافه کرد: به شهید بیژنی گفتم چکار کنیم و شهید گفت کارت نباشه و فقط دنبال من بیا و ما با زمزمه آیه وجعلنا... به طرز معجزه آسایی در فاصله چندمتر از آنها رد شدیم بدون اینکه دشمن متوجه شود و صحیح وسالم به مقر رسیدیم.

ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار