به یاد علمدار کربلا؛

که پیش پای تو دستم به خاک افتاده است

کد خبر: ۸۵۸۴۲۷۱
|
۰۱ آبان ۱۳۹۴ - ۰۰:۴۰

در حادثه کربلا پیر و جوان حماسه آفریدند، درخشیدند و تاریخ را بر تارک جهان تاباندند و ابوالفضل عباس که به قمر ماه بنی هاشم مشهور است با بصیرت خود وفاداری و ولایت مداری را نسبت به سیدالشهدا نشان داد و این وفاداری بهانه ای برای ارادت شاعران بسیار دیده شده است که در متن زیر سروده یکی از شاعران تبریز را با هم مرور می کنیم؛

دستهای زیبا

چه زود شستی از آن دست های زیبا دست

کشید از سر دنیایت آرزوها دست

شب ولادت تو قلب مادرت لرزید

و داد حال غریبی برای بابا دست

گرفت دست تو را غرق بوسه کرد آن روز

که راز هجرت سرخ تو بود فردا دست

زمان گذشت و گذشت و رسید عاشورا

رسید تا بدهد امتحان خود را دست

ببین که صدگره بسته از طناب حیات

شبی به ناخن تدبیر می کند وا دست

هوای آب دلش را ز شعله آکنده است

نمی کند دمی از آب تیغ پروا دست

ز دست هیچ زبردست بر نمی آمد

قیامتی که در آن دشت کرد برپا دست

به دست های کریمانه تو می زیبد

که گیرد از همه عاشقان دنیا دست

هزارگونه هنر ریزد از هر انگشتش

و دست آخر یابد به فیض عظما دست

چنان تکان به زمین و به آسمان دادی

که داد بر تو تکان از بهشت زهرا دست

به ضرب شست تو نازم که در زمان نبرد

محال بود کسی روبرو شود با دست

بساط حیله گشوده است و باب تردستی

و کودکان بدعا برده اند بالا دست

و دشمن تو زبون بود و خوب می دانست

که هست شرط نخستین برای سقا دست

بقصد دست تو تیغ کمین فرود آورد

جدا ز شاخه تن شددریغ و دردا دست

میان معرکه زخم و خنجر و نیرنگ

تنی نمانده و مانده است دست تنها دست

و کرد یکدل و یکدست و یکصدا یکجا

تمام خویش دودستی به دوست اهدا دست

و هر چه داد از این دست بهتر از آن را

به روز واقعه گیرد ز حق تعالا دست

شتاب رفتنت از کثرت تجلی بود

صدا زدند تو را از دیار بالا دست

در امتداد همان دست های نورانی

از آستین تو سرزد به رنگ حمرا دست

بروی رودی از ایثار و عاشقی می رفت

شبیه زورق خونین بسوی دریا دست

همیشه دست ادب بود روی سینه او

کمر به خدمت جان بسته بود او را دست

در آخرین د م دیدار پیشدستی کرد

که تا دراز نماید به سمت مولا دست

خجل شد و به زبان نگاه و ایما گفت

که پیش پای تو دستم به خاک افتاده است

از آن زمان که بر این دستگاه دل بستیم

چه شورها که فکنده است بر سر ما دست

ز دستبرد خزان ایمن است این گلزار

که داد آب بر او از شریعه لا دست

و قرن هاست از آن روز می رود هر روز

ردیف شعر تو تکرار می شود با دست

قلم شد و علم جاودانگی افراشت

سرود شعر تو را با زبان گویا دست

شعر از: علی شهودی


ارسال نظرات
آخرین اخبار