شهیدی که در خواب و بیداری جست و جویش می کردم/ ماجرای نذر مادر شهید بختیاری زاده
به گزارش سرویس راهیان نور خبرگزاری بسیج به نقل از کوله بار، کتاب «قصه شهرزاد» داستان "شهید بختیاریزاده"، از فرماندهان لشکر 27 حضرت رسول(ص) است که این کتاب را "سمیرا خطیبزاده" نوشته و انتشارات 27 محمد رسولالله (ص) به چاپ رسانده است که چند ماه گذشته آیین رونمایی این کتاب با حضور رئیس اداره ارشاد شهر ری،رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران شهر ری، مدیر فرهنگی هنری شهرداری منطقه 20 و ... در شهر ری برگزار شد.
کتاب «قصه شهزاد» داستان زندگی شهید "حسن بختیاریزاده" است که در قالب 5 فصل در آمده است و مملو از لحظات نابی است که عشق بین پسری عزیز کرده و مادری دلباخته را روایت میکند.
" سمیرا خطیب زاده" متولد سال 61 و کارشناس ارشد مدیریت رسانه است. وی درباره نگارش این کتاب گفت: آشنایی و علاقه من برای نوشتن در خصوص شهدا با حضورم در صفحه فرهنگ مقاومت روزنامه گره خورده است، نوشتن از شهید و شهادت در کنار موضوعات سیاسی، فرهنگی و اجتماعی، جزء علاقههای ذاتی من بوده است. نمیدانم چرا؟ شاید یک ادای دین یا احساس وظیفه بود.
وی ادامه داد: همین حس هم مرا واداشت که وبلاگی برای نشر و حفظ دست نوشتههای فرهنگی و سیاسیام بهنام «راه طی شده» بسازم. نام وبلاگم را هم بر اساس دست نوشته سید و سالار شهیدان اهل قلم "شهید آوینی" انتخاب کردهام آنجا که مینویسد «و حالا از یک راه طی شده با شما حرف میزنم. سعی کردم که خودم را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار ماندهام. البته آنچه که انسان مینویسد همیشه تراوشات درونی خود او است، اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند آنگاه این خداست که در آثار ما جلوهگر میشود. حقیر اینچنین ادعایی ندارم اما سعیام بر این بوده است» انتشارات 27 بعثت نیز از طریق همین وبلاگ با نوشتهها و قلم من آشنا شد و پیشنهاد نوشتن کتاب را به من دادند.
خواب و رویایم با قصه شهید می گذشت
نویسنده کتاب "قصه های شهرزاد" در مورد آغاز نگارش این کتاب گفت:از شهید حسن بختیاریزاده هیچ نمیدانستم. حتی وقتی موضوع کتاب به من پیشنهاد شد، نام شهید را در جستجوگرها هم سرچ کردم اما هیچ نیافتم! جز یک مورد که خبری از برگزاری سالگرد شهید بود. به راستی در طول مدتی که کتاب را مینوشتم با شهید "حسن بختیاری" زندگی کردم. شاید برایتان عجیب باشد اما در موقع خواب اتفاقات زندگی شهید را مدام در ذهنم مرور میکردم کلمات و جملات را بالا و پایین میکردم تا بهترین قطعه داستانی را در بیاورم.
خطیب زاده خاطر نشان کرد:نام شناسنامهای حسن بختیاری «شهزاد» است. شهزاد در کودکی دچار مریضی سختی میشود و مادرش نذر حضرت زهرا(س) میکند که اگر او شفا بگیرد نامش را حسن بگذارد. به این ترتیب شهزاد قصه ما میشود «حسن بختیاری زاده»..
ارتباط صمیمی شهید با مادرش ستودنی بود
این نویسنده کتاب افزود:از حسن بختیاری درسهای زیادی گرفتم. شهید از خانواده مرفه بود اما بسیار ساده زندگی میکرد و نمیگذاشت همرزمانش از این موضوع با خبر شوند. هر کدام از آنها احتیاج به حمایت مالی داشتند، دریغ نمیکرد اما باز هم مخفیانه. ارتباط عجیب و صمیمی حسن بختیاری با مادرش برایم از همه زیباتر بود. در حین نوشتن این کتاب متوجه رابطه منحصر به فرد شهید با مادرش شدم، به عنوان نمونه زمانی که شهید به حج رفته بود، از گوشه گوشه آنجا و حال و هوای سفر حج برای مادرش چنان نامه ای نوشته بودکه گویی مادرش را همراه خود کرده بود. سعی کردم این ارتباط را به بهترین وجه در کتابم به نمایش بگذارم.
این نویسنده کتاب در پایان اضافه کرد: میزان موفقیت را باید خوانندگان کتاب ارزیابی کنند. کتابی که در نهایت با فوت مادر شهید آن هم از دوری فرزندش به پایان می رسد. این ارتباط صمیمی سرشار از احترام به مادر، برای من و همه فرزندان ایرانی الگوست. شهید بسیار شوخ طبع و مهربان بود. تمام این خصوصیات ناب مرا بیشتر از پیش مجذوب نوشتن خاطراتش میکرد. حسن بختیاری در زمینه درسی هم نمونه و الگو بود. وقتی به جبهه رفت کتابهایش را با خود میبرد و در همان زمان جبهه در کنکور شرکت کرد و نتیجهاش هم قبولی در دانشگاه شریف بود. همین دقت و زکاوت او در بسیاری از مواقع حساس در جبهه کمک می کرد.
برگی از زندگی شهید بختیاری زاده
جنگ که شروع شد، خیلیها رفتند جبهه. بعضیها برگشتند و بعضیها شهید شدند و در میان این آدمها، بعضیها بودند که نفسهایی به نفسشان بند بود و شاید عمقِ این وابستگی را هیچکس نتوانست بفهمد. حسن و مادرش هم در بین همین بعضیها بودند. تار و پود زندگیِ مادر، آنچنان به وجود حسن گره خورده بود که وقتی حسن رفت، مادر هم دیگر تاب ماندن نداشت.
این پنج فصل، داستان زندگی شهیدی است که مثل همهی بچهها وقتی به دنیا آمد، گریه کرد، در بازیهای کودکانه با برادرهایش حسابی خندید، همیشه شاگرد اول مدرسه و حوزه و دانشگاه بود و شاید توی درسِ زندگی هم شاگرد اول شد، که شد. پدر و مادر و خانواده و همکلاسی و همرزمِ جبهه از شیرینکاری و شیطنتهایش دلدرد میگرفتند، بس که میخندیدند. وقتی که رفت، همینها تا مدتها اشکِ چشمهایشان خشک نشد.
بچهی بالاشهر تهران بود و وضع مالیشان خوب و از آن زندگیهایی که هر چه لبتر کنی برایت حاضر است! خانهی پانصد متری و ماشین آنچنانی. خیلی از بچههای جبهه به شوخی بهش میگفتند «حسن، ما جای تو بودیم یه لحظه هم جبهه نمیموندیم! جبهه اومدی که بری بهشت، خب خونهی شما خودش بهشته دیگه!»
اواخر شهریور سال 60 بود که برای آموزش رفت پادگان امام حسین(ع). همانجا معروف شد به مَش حسن شمارهی 9. آموزش خمپاره هم دید. تقسیم شد مریوان. اسم گردان ذوالفقار و توپ و خمپاره که به گوشش خورد، رفت پیش علیرضا ناهیدی. هنوز چند ماه نگذشته، کلی سلاح را مسلط کار میکرد و آموزش میداد؛ از خمپاره 81 و 120 گرفته تا توپ 106 و 107.
خرداد 1361 در عملیات آزادسازی خرمشهر شرکت کرد و با جمعی از بچههای ذوالفقار به سوریه اعزام شد. قرار بود نیروهای لبنانی را آموزش بدهند، اما خبر اسارت حاج احمد متوسلیان که به بچهها رسید، ورق برگشت و همه برگشتند ایران.
حسن آچار فرانسه گردان ذوالفقار بود
حسن اولین فرمانده گردان ادوات تیپ تازه تأسیس سیدالشهدا شد. توی عملیات والفجر مقدماتی و والفجر 1 هم نشان داد که میشود رویش حساب باز کرد. شهریور سال 62، واحد زرهی لشکر 27 محمد رسولالله(ص) که راهاندازی شد، باز هم رفتند سراغ او. شد مسئول اولین واحد زرهی در سپاه؛ واحد زرهی تیپ ذوالفقار. همین بود که میگفتند حسن مسئولیت ثابت و مشخصی ندارد. هر جا که کار لنگ بود، میرفت همانجا. آچار فرانسهی گردان ذوالفقار بود.
سال 64 بود که در کنار جبهه رفت سراغ درس و کنکور. دانشگاه قبول شد؛ آن هم دانشگاه صنعتی شریف در رشتهی مهندسی صنایع. هیچکس باورش نشد. مسئولین دانشگاه میگفتند کمتر کسی میتواند از هنرستان وارد این دانشگاه میشود. بعد از آن، حسن یک پایش کلاس و دانشگاه بود، یک پایش جبهه و عملیات.
در مرحلهی پدافندیِ عملیات فاو، فرمانده محور ذوالفقار بود. داشت برای سرکشی خطوط میرفت که خمپاره خورد نزدیک ماشین و ترکشهایش گرفت سمت حسن. ترکشهای ریز خمپاره، ریهاش را سوراخ کرد. سرانجام در هجدهم اسفند 1365 توی ماه محرم، به عشق اول و آخرش، حسین(ع) رسید. درست روز تاسوعا پیکرش در امامزاده صالح تهران تشییع شد و در بهشت زهرا هم به خاک سپرده شد.
قطره ای از کتاب قصه های شهرزاد
نویسنده کتاب قصه های شهرزاد در این کتاب نوشته است: تمام نامهها را زیر و رو کرد. انگار دنبال چیزی میگشت. تکه کاغذی را از بین نامهها برداشت و بلند کرد. جملهی رویش را خواند؛ «با گفتار نیک و کردار نیک نصیحت کنید.» کاغذ را برداشت و بر چشمانش کشید. این دستنوشته را بعد از شهادت حسن توی کولهپشتیاش پیدا کرده بودند و حالا انگار این تکهی کاغذ برای مادر حکم طلا را پیدا کرده بود. دلش میخواست قابش کند و بزندش روی دیوار خانه.
گفتنی است «قصهی شهزاد» در 136 صفحه، در قطع رقعی با شمارگان 3000 نسخه و بهای 100000 ریال از سوی نشر 27 روانهی بازار نشر شده است.
علاقه مندان برای سفارش کتاب می توانند به فروشگاه اینترنتی نشر 27 به آدرس www.27besat.com/shop مراجعه و یا با شماره تلفن 66964071 تماس بگیرند.
انتهای پیام/مصطفی قهرمانی