قاسم پورحسن:

آینده بشریت بر تفکر فلسفی استوار است

استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی گفت: باید به این امر توجه بشود که صرف برگزاری نشست آن هم بیان آراء انتزاعی هیچ مشکلی را در جامعه حل نمی‌کند، فلسفه برای آگاهی دادن صحیح به آینده و زندگی بشری است.
کد خبر: ۸۵۹۲۱۳۵
|
۱۹ آبان ۱۳۹۴ - ۱۱:۰۶

به گزارش خبرگزاری بسیج،  هر یک از انسان‌ها هدف از زندگی و در واقع فلسفه زندگی را به نوع خاصی تعریف می‌کنند برخی اعتقاد دارند که باید فلسفی زندگی کرد و برخی دیگر می‌گویند زندگی فلسفی دنیا را برایمان دشوارتر می‌کند، فردی مثل لودویگ ویتگنشتاین (فیلسوف اتریشی، 1889 ـ 1951م) زندگی معمول انسان‌ها را اصیل می‌داند و سؤالات فلسفی را نادرست می‌داند اما در مقابلش عده‌ای زندگی را بر مدار پرسش‌های فلسفی ترسیم و این نوع زندگی را با اصالت تعریف می‌کنند و ارزش زندگی را به تأمل و تفکر در باب مسائل مختلف در این حوزه توصیف می‌کنند.

در آستانه روز جهانی فلسفه (20 نوامبر ـ 29 آبان) با اساتید حوزه فلسفه و حکمت گپ‌وگفتی درباره ارتباط فلسفه و زندگی آماده کرده‌ایم که بخش دیگر آن گفت‌وگو با قاسم پورحسن، عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی است.

 

*به عنوان سؤال نخست فکر می‌کنید چه ارتباطی بین فلسفه و زندگی وجود داشته و فیلسوف چه تفاوت قابل ابرازی با یک انسان عادی دارد؟

-مقدمتاً عرض کنم که دو دیدگاه اساسی درباره فلسفه و زندگی وجود دارد یک دیدگاه این است که فلسفه زندگی را سامان می‌دهد و نگاه استعلایی به زندگی داشته و به نوعی از بالا به زندگی نگاه می‌کند، دستور می‌دهد و بیان می‌کند این نگاه مرهون دیدگاه استعلاگرایانه به فلسفه است و معتقد است که فلسفه محیط بر زندگی است و دستورالعمل‌های فلسفی باید در زندگی بکار گرفته شود تا زندگی معنا پیدا کند.

نگاه دوم این است که فلسفه از درون و بطن زندگی برخواسته است یعنی فلسفه یک امر انضمامی و یک مجموعه پرسش‌های درونی از زندگی است به این معنا که انسان‌ها پرسش بنیادینی در باب زندگی دارند که اساسا به زندگی معنا می‌بخشد اینکه آیا زندگی غایت و چارچوبی دارد، ما هدفمندانه با زندگی برخورد می‌کنیم یا اینکه زندگی پوچ است و غایتی ندارد؟

بنابراین براساس این نگاه فلسفه از درون این پرسش‌ها مربوط به زندگی سربرآورده و اینطور نبوده که انسان بدون پیوند با زندگی شکل بگیرد و سپس فلسفه به چاره اندیشی درباره این زندگی بپردازد. اینجا فلسفه امری مقدم بر زندگی نیست و پیوند عمیقی بین فلسفه و زندگی برقرار است، منشأ فلسفه زندگی بشر است به همین دلیل است که وقتی در فلسفه تعریفی بدست می‌دهیم، می‌گوییم که یک انسان با آگاهی فیلسوفانه و تأمل فلسفی، جهان و فهمش از زندگی تغییر پیدا کرده است، اینجاست که او جهانی نظیر عالم هستی می‌شود و فلسفه در زندگی‌اش می‌جوشد تا بتواند به پرسش‌هایش پاسخ دهد.

*کدام یک از این دیدگاه‌ها صحیح است و شما به کدام اعتقاد دارید؟

-متأسفانه در بسیاری پژوهش‌ها و کتب و آراء محققان اینگونه بیان شده که دیدگاه نخست صحیح است یعنی انسان‌ها دارای زندگی بوده‌اند سپس علمی در عالم انتزاع به نام فلسفه شکل گرفت و دستورالعمل‌های فلسفی با عنوان چه باید کردن به انسان‌ها داده شد، بر همین اساس است که می‌بینیم فلسفه راهی بین مردم پیدا نکرده چرا که با زندگی بشر ممزوج نبوده و این دیدگاه نادرست است.

حقیقت فلسفه این است که هیچگاه از زندگی انسان‌ها فلسفه بیرون نبوده است، انسان در زندگی خود همواره به فلسفه پناه برده و به تفکر فلسفی دست زده است

اما تحقیق حقیقی فلسفه این است که فلسفه هیچگاه از زندگی انسان‌ها بیرون نبوده است، انسان در زندگی خود همواره به فلسفه پناه برده و به تفکر فلسفی دست زده است. اینکه مولوی می‌گوید انسان را همان اندیشه و پرسش فلسفی می داند و معتقد است اگر فلسفه بیرون باشد «هیچ» است بیانگر اهمیت پیوند نیرومند فلسفه و زندگی است.

بسیاری دیگر از متفکران ما هم می‌گویند که شب و روزشان در تفکر است اینکه در این دنیا چه می‌کنیم، از زندگی چه می‌خواهیم و اساساً ارزش زیستن به چیست پرسش‌هایی فلسفی است که همه ما از خود می‌پرسیم.

*در نهایت اعتقاد خود شما این است که فلسفه با زندگی هم راستا و هم گام است؟

-من سخنم این است که همه انسان‌ها واجد تأمل فلسفی هستند اما این تأمل با  تشکیک است یعنی دارای مراتبی است که گاهی نیرومند و گاهی ضعیف می‌شود اینکه این تأملات چه ثمره‌ای برای ما دارد همان دیدگاه دوم است.

بنابراین در بحث حکمت عملی و اخلاق اندیشه‌ورزی، اندیشه ما باید فلسفی باشد یعنی بدون اتکا به عقل ما نمی‌دانیم چه چیزی اخلاقی و چه چیزی غیر اخلاقی است اگر ملاک ما عقل است یعنی تأمل فلسفی داریم.

فارابی در برخی از آثار فلسفی نظیر «فی آراء مدینه فاضله» اذعان می‌کند که سعادت حقیقی یا غیر حقیقی است، عمده انسان‌ها وقتی از تفکر حقیقی دور می‌شوند امر غیر حقیقی نظیر ثروت و قدرت را سعادت حقیقی می‌دانند، درحالیکه اینطور نیست نظیر همین امر در فرمایشات علی (ع) نیز دیده می‌شود ایشان می‌گویند که تو باید ثروت را نگه داری اما حکمت است که تو را نگه می‌دارد، حکمت تمام نمی‌شود و زندگی تو را قوام می‌بخشد و تو را به راه درست هدایت می‌کند.

عمده انسان‌ها وقتی از تفکر حقیقی دور می‌شوند امر غیر حقیقی نظیر ثروت و قدرت را سعادت حقیقی می‌دانند، درحالیکه اینطور نیست

پس بی دلیل نیست که در اندیشه متفکران ما بیان شده هرگاه عقل انسانی بر غضب و شهوت و سایر امور استیلا پیدا کند در این صورت این انسان، انسان است و به زندگی او ، زندگی می‌گوییم درحالیکه زندگی بدون تفکر و پرسش فلسفی را ما اساساً زندگی نمی‌دانیم چنانکه انسان بدون تأمل فلسفی هم انسان نیست.

*پرسش‌های ما در حوزه اخلاق چه تأثیری می‌تواند بر اعمال ما داشته باشد؟

-پرسش انسان از اخلاق می‌تواند به ما کمک کند تا بفهمیم چه چیز اخلاقی و چه چیز غیر اخلاقی است، نمونه این مبحث در باب اجتماع هم دیده می‌شود اینکه انسان‌ها چگونه می‌توانند بفهمند جامعه سالم و واجد فضائل دارند؟ اگر در جامعه‌ای باشیم که غضب و شهوت اساس و بنیان جامعه باشد، دراین صورت نمی‌توان این تلقی را داشت که عقل استیلاگر بوده است پس آنچه به نظر می‌رسد این است که در حیات اجتماعی ما نیازمند عقل فلسفی هستیم این نکته را نیز بدانیم که عقل فلسفی همواره با ماست چرا که عقل و فلسفه جدا از ما زندگی نمی‌کنند و اینطور نیست که بیرون زندگی دانشی باشد که ما گاهی از آن بهره من شویم!

بنابراین انسان در مناسبات جمعی و شکل دهی به جامعه سالم و دوری از انحرافات و ناهنجاری‌ها به فلسفه نیاز دارد، چرا که فلسفه به ما راه را نشان می دهد و مشخص می‌کند چه جامعه‌ای سالم و ناسالم است.

ممکن است کسی ادعا کند که این کارها وظیفه جامعه شناس است درحالیکه اینطور نیست جامعه شناس نگاه پسینی و خردگرایانه به جامعه دارد زمانی که در جامعه انحرافی ایجاد شد می‌گوید که چطور باید با آن مقابله کرد اما نگاه فلسفی معتقد است که اساس جامعه را باید تدوین کند و نگاهی کلان‌نگرانه دارد و هشدار می‌دهد که چه جامعه‌ای به سمت جاهلیت، عدم فضیلت و ناهنجاری سوق می‌یابد.

در نگرش فلسفی ما نیازمند یک شالوده و بنیادی هستیم که درست را از نادرست تشخیص دهد و ما بتوانیم مشخص کنیم که زندگی دارای چه غایتی است و کدام زندگی بی غایت و واجد معنا است در نهایت انسان نمی‌تواند بدون استعانت از تفکر فلسفی درباره زندگی پرسش کند و درست را از نادرست تشخیص دهد و بازهم اگر عقل را کنار بگذاریم نمی‌توانیم ملاک درستی در این زمینه داشته باشیم.

بنابراین خلاصه بگویم که دیدگاه دوم به ما کمک می‌کند رابطه دقیقی بین فلسفه و زندگی برقرار کنیم امروز فلسفه از زندگی ما دور نیست چرا که فهم ما از زندگی تغییر کرده و گسستی با نگاه سنتی پیدا کرده‌ایم در فهم جدید، انسان مهمترین بنیان تلقی می‌شود و فلسفه به انسان کمک می‌کند به فهم جدید دست یابد درصورتی که دراین فهم جدید ناهنجاری ایجاد شود فلسفه کمک به پیرایش آن می‌کند و ناهنجاری‌ها را می‌زداید.

امروز فلسفه از زندگی ما دور نیست چرا که فهم ما از زندگی تغیر کرده و گسستی با نگاه سنتی پیدا کرده‌ایم در فهم جدید انسان مهمترین بنیان تلقی می‌شود

*پرسش فلسفی و دغدغه امروز بشر چه باید باشد؟

-پرسش امروز بشر، پرسش از زندگی است، بدون تفکر فلسفی نمی‌توانیم زندگی حقیقی داشته باشیم بشر امروز برخلاف گذشته زندگی را جور دیگری می‌بیند و فهم می‌کند و همه توجهش به ارزش زیستن است اینکه آیا اساساً زنگی ارزش زیستن دارد یا نه؟ این پرسش‌ها در غرب هم بین متفکران فرانکفورت ایجاد شد آیا ما مقهور زندگی هستیم یا مسلط بر آن؟ آیا زندگی ما را به هر جا می‌برد یا ما براساس فهم خود زندگی می‌کنیم؟ بنابراین تفاوت و تمایزی که بین عقل ابزاری و انتقادی وجود دارد ناشی از اهمیت و جایگاه تفکر فلسفی در زندگی است.

به اعتقاد من فلسفه امری انضمامی است که در نسبت بنیادین با زندگی قرار دارد.

* آقای پورحسن درباره ضرورت توجه نهادها و اندیشمندان به روز جهانی فلسفه توضیحی بفرمایید، چه دغدغه‌ای باید بیش از همه مباحث برای ما مدنظر باشد؟

-بنده معتقدم تا به حال در روز جهانی فلسفه نیازهای اساسی فلسفی ما مدنظر قرار نگرفته است همچنان بحث‌های انتزاعی مطرح می‌شود درحالیکه باید فلسفه را به زندگی مردم نزدیک کنیم و آدم‌ها را با آن سهیم کنیم و تفکر فلسفی را به انسان‌ها و جوامع نشان دهیم و همین تفکر صلح و فلسفه باعث می‌شود نزاع‌ها، کشمکش‌ها و تنازع‌ها کاهش یابد.

غایت صحیح فلسفه نگاه به زندگی، عالم و هستی  است یک فیلسوف و حکیم هیچ‌گاه سر جنگ با دیگران ندارد او همواره خواهان صلح، آرامش و امنیت است اساس آینده بشر باید براساس تفکر فلسفی باشد ما نباید فلسفه را در امور صرف انتزاعی که پیوندی با زندگی بشر امروز ندارد و نمی‌تواند چاره‌ای برای ما باشد، جستجو کنیم.

یک فیلسوف و حکیم هیچگاه سر جنگ با دیگران ندارد او همواره خواهان صلح، آرامش و امنیت است اساس آینده بشر باید براساس تفکر فلسفی باشد

فلسفه باید در متن زندگی ما ورود کند و نقش نخستین در آگاهی بخشی به انسان‌ها به منظور بیزاری از جنگ و اهمیت صلح داشته باشد، باید فلسفه را با صلح و جنگ نسبت داد اساس فلسفه صلح را می‌توان با تفکر فلسفی شناخت، ما با تفکر فلسفی از طبیعت، نعمات الهی، حیات انسان و جانداران دفاع می‌کنیم.

باید فلسفه دیدگاه‌هایی بدهد که در محیط زیست حیات اصل باشد و انسان‌ها یاد بگیرند که طبیعت را نابود نکنند، پدیده‌های طبیعی بخواهیم یا نخواهیم در  نظامات اجتماعی ما تأثیر می‌گذارد و از بین بردن طبیعت یعنی آلودگی‌های حیات اجتماعی، پس باید یاد بگیریم که جهان طبیعی با جهان اجتماعی نسبت دارد.

*سخن پایانی؟

ما نباید فلسفه را در امور غیر عینی و انتزاعی به کار بگیریم، فلسفه برای آگاهی دادن صحیح به آینده و زندگی بشری است، باید به این امر توجه بشود که صرف برگزاری نشست آن هم بیان آراء انتزاعی هیچ مشکلی را در جامعه حل نمی‌کند، فلسفه پیشتاز و بنیان است و تنها به کمک فلسفه می‌توانیم مشکلات را حل کنیم.

ارسال نظرات
آخرین اخبار