همسر شهید کابلی:
حجاب ارزشی از جانب خدا برای زن است/ ثواب مجاهدتهای حاج رحيم هم با من تقسیم شد
شهيد كابلي ميگفت خدا براي زن ارزش قائل است. گرانترين بها زن حجاب و ارزش آن است، از طلا هم قيمت آن بالاتر است. خانمها بايد خودشان را در نظاره نامحرم نگذارند.
به گزارش خبرگزاری بسیج مازندران، همسر شهید مازندرانی مدافع حرم حاج رحیم کابلی در گفتگویی گفت: ما سال 67 يعني اواخر جنگ با هم ازدواج كرديم. آن موقع من 17 سال داشتم و حاجي 25 ساله بود. من اهل عليآبادكتول هستم و همسرم بهشهري بود. واسطه ازدواجمان هم دامادمان بود كه چند سال در جبهه دفاع مقدس با حاجرحيم همرزم بودند. خدا دو فرزند به ما هديه داد. پسرم متولد سال 69 است و دخترم متولد سال 1375. همسرم قبل از ازدواج به من گفت از خودم چيزي ندارم اگر ميخواهي با من ازدواج كني بنده خوبي براي خدا و زن خوبي براي شوهرت و مادر خوبي براي بچهها باش. شكر خدا آن چيزي كه او ميخواست بودم. ميگفت خانم اگر شما نبوديد من به اينجا نميرسيدم و هر جايي ميروم نصف ثوابش مال شماست.
اخلاق شهيد بسيار خوب بود. آنقدر كه هر چه بگويم كم است. اهل صلهرحم بود و از مهمانانش هم به خوبي پذيرايي ميكرد. به نماز و روزه تأكيد داشت. چيزي كه به نفع دين و قرآن بود عمل ميكرد. با دخترمان خيلي صميمي بود. در مورد همه اتفاقات با هم صحبت ميكردند. در زندگي مشتركمان نيز واقعا مرد دلسوزي بود. اگر مريض ميشدم از سركار ميآمد خانه را جارو ميكرد لباسها را اتو ميزد. نميگذاشت تكان بخورم. خانواده دوست بود در جمع احترامم را حفظ ميكرد. يك خصوصيت خوب حاج رحيم اين بود كه با هر كسي طبق سن و سالش برخورد ميكرد. با بچههاي يكساله بازي ميكرد و خيلي بچهدوست بود. اما ميگفت خانم من نوه هايم را نميبينم. يك روزي ميرسد كه نوه ام را سر مزارم ميآوري. دو سال آخر زندگيمان مدام حرف از شهادتش بود. ايام محرم كل خانه را سياهپوش ميكرد و ميگفت خانهام را با روضه امام حسين(ع) متبرك ميكنم و خانهاش را خيمهگاه امام حسين(ع) ميدانست. اهل معنويات و نماز شب بود طوري كه يك ساعت قبل از اذان صبح بيدار ميشد.
او خودش از يادگاران دوران دفاع مقدس بود. 80 ماه هم سابقه جبهه داشت. خيلي حسرت دوستان شهيدش را ميخورد. هميشه در مراسم و يادواره شهدا حضور فعال داشت. هميشه همه را به تقوا توصيه ميكرد و وقتش را براي جوانها اختصاص ميداد. ميتوانم بگويم با جوانها دوست بود. ورد زبانش بود كه خانواده شهدا را فراموش نكنيد. حضرت آقا را تنها نگذاريد و روي حلال و حرام خيلي تأكيد ميكرد.
خود حاج رحيم برايم تعريف ميكرد كه از دوم دبيرستان به جبهه اعزام شده بود. تقريباً از اول تا آخر جنگ حضور داشت. بعد از جنگ هم مأموريت كاري زياد ميرفت و هيچ وقت به او نگفتم نرو. چون ميدانستم رضاي خدا در كارش است. گذشت تا اينكه ايشان بازنشسته شد و به سال 94 رسيديم و تصميم گرفت كه به سوريه اعزام شود. اتفاقاً پارسال من جراحي كرده بودم و بايد يكسال استراحت ميكردم. با اين وجود گفتم حاجآقا بچهها بزرگ شدند. من از بابت مراقبت و اين چيزها ناراحتي ندارم. ميخواهي بروي برو دست علي به همراهتان. با روي باز هم بدرقهشان كردم. رحيم بسيار احساساتي بود. طوري كه مريضي خانواده خيلي اذيتش ميكرد. اما چون حضور در جمع مدافعان حرم را وظيفه خودش ميدانست دو بار اعزام شد. وقتي به عيد سال 95 رسيديم، همسرم تا 10 فروردين در اردوي راهيان نور بود. سه روزي كه آمده بود فقط خانه ماند و حتي نمازهايش را در خانه ميخواند. ميگفت ميخواهم جبران نبودنهايم بشود. 14 فروردين از سپاه تماس گرفتند كه وقت اعزام شما به سوريه رسيده است. بايد براي سومين بار اعزام ميشد. وقت رفتنش گفت نگران نباش خدا هست. بعد هم كه رفت از سوريه زنگ ميزد و حالمان را ميپرسيد. اگر سر بچهها درد ميكرد احساس ناراحتي ميكرد. همسرم در خانطومان با پسرم همرزم بود. گفته بود رفتنم دست خودم است و برگشتم معلوم نيست. من حتي يك بار مانع رفتنش نشدم. بار سوم بود كه به سوريه ميرفت خبر شهادتش را پسرم داد، 17 ارديبهشت در خان طومان به شهادت رسيد.
همسرم ميگفت هر وقت خبر شهادتم را شنيدي خدا را شكر كن و نماز شكر بخوان. گفته بود تنهايت نميگذارم. من هم طبق سفارش او عمل كردم. بدون اينكه قطره اشكي بريزم بعد از شنيدن خبر شهادتش نماز شكر خواندم. حاجرحيم زمان شهادتش روزه بود. هر وقت روزه ميگرفت لبش خشك ميشد. شهادت گواراي وجودش باشد. وقتي خبر شهادتش را شنيدم گفتم آقا رحيم به تو تبريگ ميگويم به آرزويت رسيدي. همسرم قبل از شهادتش ميگفت من حتي بعد از شهادتم با تو هستم و نميگذارم احساس ناراحتي كني. الان احساس ميكنم لحظه به لحظه با من است. 26 سال با او زندگي كردم تمام نگرانياش مظلوميت حضرت آقا بود. ميگفت شرمنده شهدا هستم انشاءالله شهيد ميشوم و در زمان ظهور امام زمان(عج) دوباره زنده ميشوم و در ركاب مولايمان ميجنگم.
ميگفتند روز 17 ارديبهشت كه وهابيها خلف وعده و حمله ميكنند، ساعت يك و نيم عمليات شروع ميشود. در اين اثنا تير اول به قلب حاج رحيم ميخورد. تير دوم به پهلو و تير خلاصي را به سرش ميزنند. بعد از شهادتش دخترم حال بدي داشت. دو هفته گريه ميكرد و ميگفت دوست دارم بابا به خوابم بيايد و بگويد چطور شهيد شده است. عاقبت پدرش را در خواب ديد و نحوه شهادتش را گفت كه تير اول به قلبم و به پهلويم خورد كه درد داشت. در خواب خيلي گريه ميكرد كه پهلوي من اينطور درد داشت پس حضرت زهرا(س) چه كشيد. دخترم در خواب گفته بود بابا چرا روي جسدت خاك ريخت و حاجي هم پاسخ ميدهد كه خمپاره زدند گرد و غباريش بلند شد و خاكي شدم. دخترم با اين خواب آرام شد و به اين واقعيت رسيديم كه شهدا زنده هستند.
پسرم بعد از شنيدن خبر شهادت پدرش مثل كوه بود. وقتي در مراسم شهادت حاج رحيم، پسرم را با بلوز سفيد ديدند همه تعجب كردند. پسرم ميگفت اگر پدرم با مرگ طبيعي از دنيا ميرفت ما آرام نبوديم. اما با شهادت به آرزويش رسيد. من معمولاً پنجشنبهها به مزار شهداي گمنام ميروم. با آقا رحيم 11 فروردين به بهشت فاطمه بهشهر رفتيم. همسرم ميگفت اگر جنازهاي داشتم جايم مشخص است. من هم ميگفتم پس بهشت فاطمه ميآيم و با تو صحبت ميكنم. ميگفت محل دفنم را خانم حضرت زهرا (س) تعيين ميكند. من الان چند سال است كه براي زيارت شهداي گمنام شهرمان ميروم. نزديك مزار شهداي گمنام پاهايم سست و اشكم سرازير ميشود. آقا رحيم ميگفت وقتي من شهيد شدم تو با من تنها ميشوي، سرم را دست ميكشي و پيشانيام را ميبوسي. گفتم شايد سر نداشته باشي. گفت آن وقت پيش امام حسين(ع) شرمنده نيستم. گفت اگر دست نداشته باشم پيش حضرت عباس(ع) شرمنده نيستم. گفتم شايد جنازه نداشته باشي. گفت پيش علياكبر(ع) شرمنده نيستم و آن موقع پيش مادرم فاطمه زهرا(س) هستم و تنها آرزو و دعايم اين است كه دشمن يك وجب از خاك ايران را اشغال نكند. وقتي شهيد شدم، دعا كنيد برنگردم.
متأسفانه از اين حرفها زياد است. مثلاً ميگويند شهيد كابلي و پسرش براي پول به سوريه رفتند. حرفهاي اين دسته از مردم زجرآور است. 30 سال جبهه و جنگ و مأموريت و دوري از شهيد برايم سختي نداشت، اما حرفهاي مردم اذيتم ميكند. به همه ميگويم اگر ميلياردها بدهند ارزش از دست دادن عزيز آدم را ندارد. اگر راست ميگوييد و از پول خبري هست خودتان برويد. همسرم به تهيدستان كمك ميكرد. ولي هيچ وقت حتي برای من كه سالها با او زندگي كردم از كارهاي خيرش تعريف نميكرد. از همرزمانش شنيدم كه حاج رحيم پول بين تهيدستان سوريه تقسيم ميكرد. پول بازنشستگياش را براي فقراي سوريه اختصاص ميداد. ما زندگي سادهاي داريم. ديگران آمدند و ديدند كه شهيد براي ماديات ارزش قائل نبود. شهيد كابلي ميگفت دنيا ارزش ندارد چقدر ميخواهيم در دنيا عمر كنيم كه دغدغه داشته باشيم. از زمان مجردياش خمس ميداد. سالهاي اول زندگيمان به ما خمس تعلق نميگرفت اما باز خمس ميداد. ميگفت مالم بركت پيدا ميكند. حتي وسايل فريزر و برنج را خمس حساب ميكرد. بارها ميگفت برايم دعا كن. ميگفتم قسمتت شهادت ميشود. از اينكه خدا مرد صالح و دو بچه سالم به من داد خدا را شكر ميكنم. بار آخر گفت دعا كن من شهيد شوم گفتم آقا همه چيز را براي خودت ميخواهي؟ گفت اولين كسي كه شفاعت ميكنم شماييد.
روي حجاب خيلي حساس بود. بارها ميشد چادر هديه ميگرفت، به ديگران ميداد. يك نفر بدون چادر به خانه ما نيامد حتي افراد بدحجاب، با حجاب وارد خانه ما ميشوند. شهيد كابلي ميگفت خدا براي زن ارزش قائل است. گرانترين بها زن است، از طلا قيمت او بالاتر است. خانمها بايد خودشان را در نظاره نامحرم نگذارند. از روزي كه آقا رحيم شهيد شد چند نفر چادري شدند اینطور خون شهدا پايمال نميشود. چه خوب است براي شادي شهدا خانمها حجابشان را كامل كنند. از مادران خواهش ميكنم از كودكي به تربيت فرزندان اهميت و راه درست را به فرزندان آموزش دهند. درد دلم با بانوي مقاومت اين است تا به شهداي مدافع حرم كه در بيابانهاي سوريه غريب و تنها افتادند سر بزنند. از بيبي ميخواهم به امام حسين(ع) بگويد به رحيم من سر بزند.
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
آخرین اخبار