فرزند شهیدبصیر:

همیشه آرزو می کردم لباس های نظامی پدرم را روزی به تن کنم

فرزند شهید: همیشه آرزو می کردم لباس های نظامی پدرم را روزی به تن کنم. او که متوجه خواسته ام شده بود، گفت: «درس هایت را خوب بخوان و نمره عالی بگیر، تا تو را به جبهه ببرم.»
کد خبر: ۸۸۶۰۰۶۲
|
۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۰۸:۵۸
به گزارش سرویس راهیان نور خبرگزاری بسیج، مهدی بصیر فرزند شهید حاج حسین بصیر با اشاره به زندگی ساده شان گفت: من فرزند پنجم و تنها پسر خانواده هستم.ما زندگی ساده اما پراز صفاو صمیمیت داشتیم و در کانون پرمهر پدر و مادری دلسوز تربیت شدیم. پدرم حاج حسین؛ مردی وطن دوست، با تقوا و دوستدار آزادی و آزادگی بود.با وجود ظاهر جدی اش، خوش قلب و دوست داشتنی بود. یادم می آید وقتی از سرکار به خانه برمی گشت با ما بازی می کرد.
 
وی ادامه داد:حاجی یکی از مخالفان سرسخت  رژیم شاهنشاهی  بود. او و چند نفر دیگر در مسجد محل جمع می شدند و در باره برنامه هایشان با یکدیگر گفتگو می کردند. من باوجود سن و سال کمی که داشتم، به توصیه پدر در جمع آنها حضور داشتم.یک روز حاجي در مسجد وليعصر (عج) در حال نوحه سرائي بود كه  مأمورين به آنجا آمدند و او را همراه خود بردند. آنها وقت رفتن حتی اجازه ندادند پدرم کفشهایش را به پا کند.  من آن موقع 8 بودم. بلافاصله كفش حاجي را برداشتم و مقداري از راه را دوان دوان پشت سرشان دویدم اما...
 
مهدی ادامه داد و از خصوصیات اخلاقی پدرش برایمان گفت: حاجی با ایمان بود و این طور که من از زبان مادر بزرگم شنیده ام؛ در زمان کودکی به یادگیری قرآن وفرایری دینی روی آورده بود. همیشه بعد از نماز صبح، قرآن تلاوت می کرد و ما را هم به خواندن نماز اول وقت تشویق می کرد.حاجی برای پدر و مادرش هم احترام زیادی قائل بود. با اینکه شغلش چیز دیگری بود اما هر وقت فرصت داشت به کمک پدربزرگم روی زمین کشاورزی می رفت
 
وی ابراز داشت: با شروع جنگ، پدرم عازم جبهه شد و مادرم با رفتنش کوچکترین مخالفتی نکرد. یادم می آید هروقت به مرخصی می آمد، موهای سرش از ته تراشیده بود. مادرم لباس های او را می شست و روی بند رخت پهن می کرد. همیشه آرزو  می کردم لباس های نظامی پدرم را روزی به تن کنم. او که متوجه خواسته ام شده بود، گفت: درس هایت را خوب بخوان و نمره عالی بگیر، تا تو را به جبهه ببرم. من به شوق وعده پدرم آن سال خوب درس خواندم و به همراه او راهی جبهه شدم.
 
او حال و هوای جبهه و تاثیر آن در رفتارش را اینگونه توصیف کرد: جبهه حال و هوای خاصی داشت. همه با آغوش باز به استقبال شهادت می رفتند. من 12 ساله بودم که برای اولین بار آنجا را از نزدیک می دیدم؛ اما نوجوانانی بودند که سن و سالشان کمتر از من بود و بی پروا می جنگیدند.محیط جبهه تحول خاصی در من ایجاد کرد. در آنجا بود که معنی ایثار برایم شکل تازه ای گرفت.
 
فرزند شهید بصیر درباره خاطرات پدرش افزود: قبل از عمليات كربلاي 4 ما درمنطقه ابوفلفل (در حاشيه اروند)  مستقر بوديم. یکی از رزمندگان امدادگر بدون اجازه، آمبولانس را از آنجا براي مرخصي به اهواز برده و از آنجا به هفت تپه رفته بود. حاجي از اينكه او بدون كسب مرخصي و اجازه رسمي اقدام کرده بود، دستور داد آن امدادگر را در اتاقي به مدت چند روز بازداشت کنند.
 
مهدی در پایان خاطرکرد: افتخار می کنم که فرزند شهید هستم. از ساير مردم خواهش می کنم كه خونی را كه براي عزت و سربلندي اسلام و به زمين ريخته را چون جان خود پاس بدارند. ازمسئولين می خواهم هر چه بهتر و بیشتر به وظایف خود عمل کنند و فرمایشات علی گونه مقام معظم رهبری را به خوبی به گوش جان بسپارند.
ارسال نظرات