ولادت در راهیان نور به روایت شهید عاشوری
دستنوشتهای زیبا و عارفانه از شهید محمد عاشوری به جا مانده که در سال ۱۳۸۰ نگاشته شده و در آن اولین حضور خود در راهیان نور را ولادت خود تفسیر میکند و در پایان، آرزوی شهادت دارد.
به گزارش سرویس راهیان نور خبرگزاری بسیج، مهندس پاسدار «شهید محمد عاشوری» متولد 17 اسفند 1358 بود. او فارغالتحصیل رشته مهندسی مکانیک دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات و از فعالان بسیج دانشجویی بود.
او از همان دوران دانشجویی به عضویت گروه "راویان نور" درآمد و بعد از فراگرفتن آموزشهای مختلف، در ایام اعزام کاروانهای راهیان نور به مناطق عملیاتی دفاع مقدس، به عنوان راوی، نسل جوان را با رشادتهای رزمندگان اسلام آشنا میکرد. پس از فراغت از تحصیل به دلیل علاقه وافرش به خدمت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، جذب این نهاد شد و بعد از مدتی در بخش تحقیقات علمی ـ نظامی نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی آغاز به کار کرد. او 19 اردیبهشت سال 86 در حال ماموریت به همراه دوست و همکارش مهندس پاسدار شهید مهدی طامه به شهادت رسید. از شهید عاشوری یک فرزند به یادگار مانده است. محمد عاشوری، تنها فرزند شهید عاشوری، هشت ماه بعد از شهادت او متولد شد و به یاد پدر هم نام او نامگذاری شد.
دستنوشتهای زیبا و عارفانه از شهید محمد عاشوری به جا مانده که در سال 1380 نگاشته شده و در آن اولین حضور خود در راهیان نور را ولادت خود تفسیر میکند و در پایان، آرزوی شهادت دارد. متن دست نوشته شهید محمد عاشوری به مناسبت ایام دهمین سالگرد شهادتش در ادامه میآید:
نام:محمد عاشوری
تاریخ ولادت:26/11/79
محل ولادت: شلمچه، طلائیه، فکه، ....
ای شهدا، ای تمامی زندگانی من. ای جاودانگان عرصه خون و شهادت. ای مردگان همیشه زنده. ای زنده کنندگان مردگانی چون من. ای تجلی بخشان توحید، سلام! سلام به تمامی شما ... از همّت گرفته تا صیّاد شیرازی. شما که به من روحی تازه دمیدید، روحی خدایی، از همانهایی که خدا در قرآن فرمود که از روحم در آنها دمیدم.
خوش به حالتان، رفتید،گذشتید، چشیدید و سرانجام دیدید، دیدید آنچه را که باید میدیدید، آن کسی را که پایان هر دعا، دعای عاشقان... همانهایی که حسرت شما را میخورند زمزمه میکنند:"دیدار روی مهدی نصیب ما بگردان." همان کسی را که چشمهای پرگناه ما نمیبیند، همان کسی که در این بیغوله بازار شهر نمیتوان دید...
به راستی شما در سنگرها چه میخوانید؟ چه میگفتید در نمازهای شبتان؟ چطور که هنوز زمزمه آن در مقتلتان به گوش میرسد؟ هنوز مشهدتان سنگ را آب میکند و چه خوش روزهایی داشتید شما، چه لحظاتی داشتید شما! شب حمله و هنگامی که گلوله مستقیم تانک یا دو لول ضدهوایی بدنهایتان همان بدنهای نحیف ولی پر استقامت را تکه تکه میکرد و هنگامی بدن غرق به خون رفقایتان را جا میگذاشتید؟ جا میگذاشتید تا حسین زهرا"سلام الله علیهم" کفنشان کند،کفنی از پارچههای بهشتی، همان پارچههایی که ما هنگام تشییع پیکرهایشان... پیکر؟! چه گفتم من؟ هنگام تشییع استخوانهایشان، نمیبینیم.
بعضی جا ماندهها نیز میآیند؛ شهید علمدار، شهید علی محمودوند، راستی بعدی کیست؟ شاید...
حال که مرا زنده کردید، دوست دارم این خواهش مرا نیز برآورده کنید: مرا هم ببرید.
امضاء: عاشوری
17 مهر سال 1380
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
پر بیننده ها
آخرین اخبار