همسر سردار شهيد محمدرضا دستواره :
خطبه عقدمان را امام خمینی(ره)قرائت کردند
خانم رستمیان گفت: وقتى نزد امام(ره) رفتیم تا خطبه عقدمان را بخواند،حاجی مدام گریه می کرد و دست مبارک ایشان را مىبوسيد و مىخواست تا دعا كنند او شهيد شود.
به گزارش سرویس راهیان نور خبرگزاری بسیج،« عذرا رستميان»،همسر شهید محمد رضا دستواره است. وی با اینکه سالیان دراز از شهادت همسرش می گذرد، اما از وی به عنوان یکی از افراد شجاع و ایثارگر یاد می کند.خودش می گوید: «آخرين وداع شهيد بسيار غمگينانه بود. 9 روز بعد از شهادت برادرش «سيد حسين» به جبهه برگشت . آن روز صبح سوار ماشين شد و خانه را ترك كرد . آن موقع احساس کردم كه اين آخرين ديدار من با حاجى است و ديگر ايشان را نخواهم ديد. روز قبل از آن، از مادر، خواهر و برادرش طلب حلاليت كرده بود . خيلى رفتارش در آن روز عجيب بود.» آنچه می خوانید، حاصل گفتگوی کوله بار با همسر شهید دستواره است:
ابتدا راجع به نحوه آشنايى خود با شهيد دستواره برایمان بگویید؟
آذر 1365 حاجی براى اولين بار همراه شهيد چراغى به خانه پدرم آمد. از آنجا به بعد، با او آَشنا شدم.
در همان روزها می گفت که تاكنون به فكر ازدواج نبودم، چون جنگ را مقدم بر همه چیز مىدانستم؛ اما اكنون به اين نتيجه رسيدهام كه همزمان با آن باید تشكيل زندگى بدهم. محمد رضا در حالى به خواستگارى ام آمد كه تنش پر از تركش و تير بود. به من گفت: « من نمىتوانم زياد در کنارت باشم.» با همه این شرایطش قبول کردم که با او ازدوج کنم. ما برای خطبه عقد، به ديدار حضرت امام (ره) مشرف شديم. پس از مدتى به انديمشك نقل مكان كرديم و از آن جا به شهر ديگرى رفتيم و مدت اقامتمان در هر شهر و مكان اندك بود. هر جا لشكر مىرفت ما هم به همراه آنها مىرفتيم.
* از روز عقدتان خاطره ای داريد؟
اين افتخار بزرگى برایمان بود كه توسط امام (ره) به عقد همدیگر در بیاییم. وقتى وارد خانه كوچك امام (ره) شديم، مدتی در نوبت بودیم؛ چون افراد ديگرى هم به همين منظور به ديدار امام (ره) آمده بودند . بعد گفتند، عجله نکنید تا جزو نفرات آخر باشيد و بيشتر از وجود ايشان استفاده كنيد.
امام خمینی(ره) خطبه عقد را برایمان خواند. در يك جمله كوتاه اما پر معنى و مؤثر اساس زندگى و آينده ما را مشخص كردند و گفتند: « با همديگر خوب باشيد.» همين يك جمله، چراغى براى زندگى آتى ما شد.
*رفتار حاج محمدرضا در نزد امام (ره) چگونه بود؟
وقتى كه حاجى نزد امام (ره) مىرفت مرتب گريه مىكرد و دست مباركشان را مىبوسيد و مىخواست تا دعا كنند که او شهيد شود.
*شما از وضعيت اين زندگى اظهار نگرانى و ناراحتى نمى كرديد؟
على رغم اين كه جاى ثابتى براى زندگى نداشتيم اما از وضعيت موجود ناراضى نبودم. چون خودم انتخاب كرده بودم و به اين انتخاب افتخار مىكردم . نمی خواستم مانع جهاد او شوم.
هميشه خاطره آخرين وداع ماندگار مىماند. شما خاطره آخرين وداع شهيد دستواره را در ذهنتان داريد؟
آخرين وداع شهيد بسيار غمگينانه بود. 9 روز بعد از شهادت برادرش «سيد حسين» به جبهه برگشت . آن روز صبح سوار ماشين شد و خانه را ترك كرد . آن موقع احساس کردم كه اين آخرين ديدار من با حاجى است و ديگر ايشان را نخواهم ديد. روز قبل از آن، از مادر، خواهر و برادرش طلب حلاليت كرده بود . خيلى رفتارش در آن روز عجيب بود.
از جبهه هم تماس گرفت؟
روز پنج شنبه رفت . روز دوشنبه به ما زنگ زد و از ما خواست تا دعاى توسل را آن شب برگزار كنيم. به او گفتم: « خودت مىدانى كه ما سه شنبه هر هفته دعاى توسل داريم، چرا امشب ؟» گفت: «به هر حال من مىخواهم كه دعاى توسل را همين امشب برگزار نماييد.» قبول كردم . براى اولين بار با حالت بغض گرفته پشت خط تلفن از من طلب حلاليت طلبید. حتى در بحبوبه عمليات بزرگ هم اين گونه ملتمسانه از من چنين درخواستى نكرده بود. پرسيدم: « حاجى چى شده ؟ تو هيچ وقت اين طورى صحبت نكرده بودى؟» گفت:« اين دفعه با دفعات قبل فرق مىكند.» بعد دوباره سفارش برگزارى دعاى توسل را براى دوشنبه شب به من كرد. دعاى توسل را آن شب به سفارش حاجى برگزار كرديم.
خبر شهادتش را چه زمانی به شما دادند؟
چند روز بعد از آخرین تماس تلفنی اش، برادرانى از سپاه آمدند و گفتند: « حاجى مجروح شده.» من قبول نكردم. گفتند:«از حاج آقا شيبانى بپرسيد. الان هم او در بيمارستان است.» تماس گرفته و گفتم: «حاج آقا، شما تا به حال جز حرف راست چيزى نگفتهايد، بگوييد ببينم، دوباره مىتوانم حاج محمدرضا را ببينم؟» ايشان هم دروغ نگفت. گفت:«آرى مىتوانى ببينى. او الان در بيمارستان است.» راست مىگفت؛ حاجى شهيد شده بود و در سردخانه بود و من مىتوانستم دوباره او را در حالتى متفاوت از هميشه ببينم.
وصیت نامه ای هم نوشته بود؟
همرزمانش تعريف مىكنند حاجى پنج شنبه شب همان هفته در دعاى كميل بسيار گريه كرده، از خداوند شهادتش را خواسته بود. تا آن موقع هر چه از حاجى مىخواستم كه وصيت نامهاى بنويسد، از اين كار ابا مىكرد. البته من نامهها و دست نوشتههاى زيادى از او داشتم، اما مىخواستم به عنوان آخرين نوشته از او چيزى در دست داشته باشم؛ اما شب پنج شنبه با خط پر عجلهاى وصیت را نوشته بود. گويى مىدانست كه شب آخر اوست.
مضمون وصيت نامه او چه بود؟
توصيه اولش تبعيت از امام (ره) بود. او راجع به ولايت فقيه بسيار حساس بود. بعد توصيه به ما، در جهت عمل به فرامين اسلام و در نهايت توصيه به تربيت اسلامى فرزندش.
در مورد رفتارهاى حاج رضا در آستانه شهادتشان بگوييد. آيا شما برجستگى اين رفتار را متوجه شده بوديد؟
خودش بيشتر و بهتر از هر كس ديگرى از شهادتش خبر داشت. موقع تدفين برادر شهيدش سيد حسين بود كه در بهشت زهرا(س) رو به همه كرد و گفت: «قبر كنار حسين را نگه داريد صاحبش به زودى مىرسد.» آن موقع نفهميديم چه مىگويد. بعد از شهادتش بود كه دقيقاً در همان جايى كه نشان كرده بود به خاك سپرده شد.
الان حضور حاجی را در زندگی تان حس می کنید؟
در موضوعهاى مختلف حضورش را در زندگيم احساس مىكنم. يادم مىآيد يك موقع پيش خودم از حاجى گلايه كردم كه چرا ما را تنها گذاشتهاى؟ چرا سراغى از ما نمىگيرى؟ همان شب حاجى به خوابم آمد و گفت:« نه، من فراموشت نكردهام، هر جا كه شما هستيد من هم همراه شما هستم ، هر لحظه با شما هستم.»
شهيد دستواره به حج هم مشرف شده بود؟
بله ، آن موقع حقوق حاج محمدرضا 3 هزار تومان بيشتر نبود. براى حج ثبت نام مىكردند و 30 هزار تومان مىخواستند. به هر صورتى بود اين پول را تهیه کردیم و حاجى به سفر مكه رفت. خيلى گمنام رفت و خيلى بى سر و صدا هم برگشت. در سفر حج هم از نوشتن فارغ نشده و از اين سفر يادداشتها و دست نوشتههاى بسيار از خود باقى گذاشته است.
شما با او به مکه نرفتید؟
به گزارش کوله بار، بعد از شهادت حاجی، اولین روزی که به مدينه رفتم، به خوابم آمد. بر بالاى بلندى ايستاده و لباس احرام پوشيده و ما را كه در حال طواف بوديم نگاه مىكرد و لبخند مىزد. خوشحال بود. احساس كردم مورد توجه حاجى قرار گرفته و حج، مقبول خواهد شد. بعد كه به مكه رفتيم در عرفات ديدم آن بلندى كه در خواب، حاجى را برفراز آن ديده بودم «جبل الرحمه» است.
در پایان درباره رفتار و اخلاق شهيد در جمع خانواده صحبت كنيد.
بسيار پر عاطفه بود. وقتى وارد خانه مىشد با آن حالت خستگى اجازه نمىداد لباسش را بشويم. به معناى واقعى، شريك زندگى، شريك كار و شريك مشكلاتم بود. نمازهاى معنويتش را هرگز فراموش نمىكنم. بسيار در نماز گريه مىكرد. من از گريههايش چيزى نمىفهميدم فقط برخى مواقع به خاطر شدت گريههاى او به گريه مىافتادم.
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
پر بیننده ها
آخرین اخبار