خبرهای داغ:
در استانه دهه امر به معروف و نهی از منکر

کتاب «از یاد رفته ۲» منتشر شد

در آستانه دهه امر به معروف و نهی از منکر کتاب ازیادفته ۲ با مقدمه‌ای از آیت الله جاودان و حجت الاسلام والمسلمین پناهیان به کوشش جنبش حیات چاپ شد.
کد خبر: ۸۹۲۰۸۹۰
|
۲۹ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۱:۰۷

به گزارش خبرگزاری بسیج، در آستانه دهه اول محرم، دهه بزرگداشت امر به معروف و نهی از منکر، کتاب «از یادرفته ۲»

که مجموعه‌ای از خاطرات منتخب امر به معروف و نهی از منکر است توسط جنبش حیات به چاپ رسید. مقدمه این کتاب توسط آیت الله محمد علی جاودان و حجت الاسلام و المسلمین علیرضا پناهیان نوشته شده است.

از ویژگی‌های این کتاب می‌توان به جمع آوری خاطرات مردمی در همه مصادیق امر به معروف من جمله " اقتصاد مقاومتی، سبک زندگی، نفی تجمل گرایی، دوری از خرافات و. " اشاره کرد.

پیش از این کتاب ازیادرفته ۱ توسط جنبش حیات در مورد خاطرات امر به معروف در حوزه مسائل اخلاقی و عفاف و حجاب به چاپ رسیده بود.

آیت الله جاودان در بخشی از مقدمه خود بر کتاب این چنین نوشته است:

من شرح احوالی که دوستان از خاطرات امر به معروف تالیف کردند (کتاب پیش رو) را می‌خوانم و می‌بینم که واقعا گاهی به این آمران به معروف سخت گذشته است! هر کدام به شکلی سخت گذشته است! این شکل تحمل سختی ها، نتایجی برای شخص آمر به بار می‌آورد که با هیچ عمل خوب دیگری نمی‌توانیم مقایسه کنیم.

در آینده یک روزی ما به این شخصیت احتیاج داریم! نه حالا در این دنیا. از لحظه مرگ تا دوران زلزله‌ی عظیم جهانی قیامت: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ» (۳) این زلزله‌ای که در ایران اتفاق می‌افتد مثلا پنج شهر را می‌لرزاند. آن زلزله جهان را می‌لرزاند! می‌توانیم مقایسه کنیم؟! اصلا آیا فقط همین زمین می‌لرزد؟ نمی‌دانیم چه می‌شود... اصلا مرگ را نمی‌توان با هیچ یک از حوادث این عالم مقایسه کرد... با هیچ حادثه ای... هیچ حادثه ای...... کاری که آدم در امر به معروف و نهی از منکر می‌کند کار بزرگی است برای ساختن خودش. این ساختن، هم در حوادث این روزگار که حوادث سختی وجود دارد و زندگی سختی هایی دارد، به درد می‌خورد و هم آن عالم.

البته از حیث اجتماعی هم اگر کار به جای خوبی برسد و عدد امر به معروف کنندگان به اندازه لازم برسد، ناگزیر فضایل و نتایج اجتماعی فوق العاده‌ای خواهد داشت، اما می‌خواهیم عرض کنیم، با فرض اینکه هیچ ثمره‌ای در بیرون هم نداشته باشد، ثمرش برای خودمان آنقدر زیاد است که در هیچ ترازویی نمی‌گنجد.

همچنین در بخشی از مقدمه حجت الاسلام پناهیان نوشته شده است:

این کتاب خود نمونه و دلیلی است برای سرزنده بودن جامعه‌ی ایمانی ما، که در آن جوانانی خودجوش به احیاء فرهنگ ایمنی درونی پرداخته و به تقویت تقوای جمعی همت گمارده‌اند. امید آنکه این قدرت درونی اصلاح و ارتقاء معنوی برای جامعه‌ی نورانی ما هر روز بیش از پیش تقویت گشته و شاهد روزی باشیم که ضریب ایمنی بدنه‌ی جامعه در نهایت قدرت و کمال باشد.

ما باید به دستور قرآن کریم خوبی‌هایمان را باهم به مشارکت بگذاریم، و به تقویت درونی جامعه همت گماریم، که حضرت باری تعالی فرمود: ه‌اند: «یا ای‌ها الذین آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا»؛ و نیز فرمود: ه‌اند: «تعانوا علی آلبر و التقوی» تا آنجا که صراحتاً فرمود: ه‌اند: «کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ»

در بخشی از خاطرات کتاب نیز آمده است:

بیت‌المال

روز شنبه یکی از رفقا گفت که برم اداره رفاه کارکنان و دانشجویان و ضامن وام دانشجویی ایشون بشم. داشتم اون برگه مربوط به تعهدات وام رو پر می‌کردم که یه آقایی هم کنار من نشسته بود و مثل‌این‌که منتظر رفیقش بود.

یه غلط‌گیر برای کارهای اداری روی میز اونجا بود. اون آقایی که کنار من نشسته بود غلط‌گیر رو برداشت و از اون استفاده شخصی کرد. همون لحظه بهش گفتم: ببخشید آقا! این لاک غلط‌گیر بیت‌الماله و استفاده شخصی از اون مشکل داره.
در جوابم گفت: شما اگه میتونید جلوی فساد سه هزار میلیاردی رو بگیر نه این‌که به خاطر یه غلط‌گیر به من تذکر بدی.
با کمی مکث گفتم: وقتی الآن شما نمی‌تونی به خاطر یه غلط‌گیر جلوی خودت رو بگیری خدای‌نکرده فردا روزی اگه سه هزار میلیارد هم بهت بدند اختلاس می‌کنی.

دوما من وظیفم بود که تذکر لازم رو به شما بدم. دیدم شرمنده شد و رفت از صاحب اونجا کسب حلالیت کرد.

ورق‌بازی (خاطره شهید ابراهیم هادی)

ایام نیمه شعبان بود و چند ماهی از پیروزی انقلاب گذشته بود. با ابراهیم وارد کوچه شدیم. چراغانی کوچه خوب بود و بچه‌های محل انتهای کوچه جمع شده بودن. وقتی به اون‌ها نزدیک شدیم دیدیم همه مشغول ورق‌بازی و شرط‌بندی و... هستن.

ابراهیم با دیدن اون وضعیت خیلی عصبانی شد. ولی چیزی نگفت، من جلو اومدم و آقا ابراهیم رو معرفی کردم و گفتم: «آقا ابراهیم از دوستان بنده و قهرمان والیبال و کشتی هستن» و بچه‌ها هم با ابراهیم سلام و احوالپرسی کردند، بعد طوری که کسی متوجه نشه ابراهیم به من پول داد و گفت: «برو سر خیابون و ۱۰ تا بستنی بگیر و سریع بیا.»

اون شب ابراهیم با ده تا بستنی و چند جمله حرف و گفتن و خندیدن اونقدر تو دل بچه‌های محل ما جا باز کرد که بچه‌ها وقتی از حرام بودن ورق‌بازی شنیدند همه کارت‌هاشون رو پاره کردند.

حق‌الناس در مسائل شهروندی

مسیر همیشگی من از خونه تا مترو پیاده‌رویی تو یه خیابون اصلی هست.
توی این مسیر و مقابل دریکی از خونه ها، ماشینی رو طوری پارک می‌کردند که فقط برای عبور یک عابر جا بود و گاهی اونقدر ماشین رو به در خونه نزدیک می‌کردند که به‌سختی باید رد می‌شدی.

تا این‌که یه روز طوری ماشین رو پارک کردند که برای عبور از اونجا باید از پیاده‌رو خارج می‌شدی، اون روز رد شدم. با خودم گفتم تذکر بدم، ولی بیخیال شدم. از این کار صاحب ماشین خیلی ناراحت شدم.

فردای اون روز دوباره همین قضیه تکرار شد، ولی این بار وایستادم و روی کاغذی نوشتم: «پیاده‌رو محل رفت‌وآمد هست نه پارک ماشین». گذاشتم روی شیشه ماشین زیر برف‌پاک‌کن و رفتم.

فردا وقتی از اونجا رد شدم دیدم دوباره ماشین رو پارک کرده بودند، ولی این بار با فاصله‌ای برای عبور عابران.
با کوچک‌ترین بی‌توجهی حق‌الناس‌های زیادی برامون می‌مونه، تو این مورد شاید به ازای هر عابری که اون روز از اونجا رد شده و به‌سختی افتاده است.

داستان تکان‌دهنده نماز یک دختربچه

حاج‌آقای قرائتی تعریف می‌کنه: یه وقتی ما تو ستاد نماز نوشتیم
آقازاده‌ها، دخترخانم‌ها، شیرین‌ترین نمازی که خوندید رو برای ما بنویسید.

یه دختر یازده‌ساله یک نامه نوشت، همه ما بُهتمان زد، دختر یازده‌ساله ما ریش‌سفید‌ها رو به تواضع و کرنش واداشت.

نوشت که ستاد اقامه نماز، شیرین‌ترین نمازی که من خوندم این هست:

یه روز تو اتوبوس داشتم می‌رفتم که یه مرتبه دیدم خورشید داره غروب می‌کنه. یادم اومد که نماز نخوندم، به بابام گفتم نماز نخوندم، گفت: خوب باید بخونی، حالا که اینجا توی جاده است و بیابان، گفتم بریم به راننده بگیم نگه‌دار، گفت: راننده به خاطر یه بچه اتوبوس رو نگه نمی‌داره، گفتم التماسش می‌کنیم، بابام گفت: نگه نمی‌داره، گفتم تو بهش بگو، گفت، گفتم که؛ نگه نمی‌داره، بشین. حالا بعداً قضا می‌کنی.

دختر دید هنوز خورشید غروب نکرده، گفت: بابا خواهش می‌کنم، پدر عصبانی شد، دختر گفت که آقاجون می‌شه امروز شما دخالت نکنی؟ امروز اجازه بده من تصمیم بگیرم، گفت: خب هر غلطی می‌خواهی بکن!

می‌گفت: ساکی داشتیم، زیپ ساک رو باز کردم، یه شیشه آب درآوردم، زیرِ صندلی اتوبوس هم یه سطل بود، اون سطل را هم آوردم بیرون ...
دستِ کوچولو، شیشه کوچولو، سطل کوچولو، شروع کرد وسط اتوبوس وضو گرفت، قرآن یک آیه داره که میگه کسی که برای خدا حرکت کنه مهرش رو تو دل‌ها می‌گذاریم به شرطی که اخلاص داشته باشه، نخواسته باشه که خودنمایی کنه، شیرین‌کاری کنه، واقعاً دلش برای نماز بسوزه.

«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا» یعنی کسی که ایمان داره، «وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ» کارهایش هم صالح هست، «سَیَجْعَلُ لَهُمْ الرَّحْمَانُ وُدًّا»، «وُدّ» یعنی مودت، مودتش را در دل‌ها می‌گذاریم.

شاگرد شوفر نگاه کرد دید دختر وسط اتوبوس نشسته و داره وضو می‌گیره، گفت: دخترخانم چیکار می‌کنی؟

گفت: آقا من وضو می‌گیرم، ولی سعی می‌کنم آب کف اتوبوس نریزه، می‌خوام روی صندلی نشسته نماز بخونم. شاگرد شوفر یه خورده نگاهش کرد و چیزی به او نگفت. به راننده گفت: عباس آقا، ببین این دختر داره وضو می‌گیره، راننده هم همین‌طور که جاده رو می‌دید در آینه هم دختر رو می‌دید، هی جاده رو می‌دید، آینه رو می‌دید، مهر دختر در دل راننده هم نشست، گفت: دختر عزیزم می‌خوای نماز بخونی؟

من وایمیستم، تو هم پیاده شو و کنار جاده نمازتو بخون. ماشین رو کنارکشید و گفت: نماز بخون آقاجون، آفرین ...

دختر می‌گفت: وقتی اتوبوس وایستاد من پیاده شدم و شروع کردم الله‌اکبر...
یک‌مرتبه اتوبوسی‌ها نگاه کردند ... اون گفت: من هم نخوندم، من هم نخوندم، او گفت: ببین چه دختر باهمتی، چه غیرتی، چه اراده‌ای، چه صلابتی، آفرین، همین دختر روز قیامت حجته، اونجا میگن این دختر اراده کرد و ماشین وایستاد، می‌گفت: یکی‌یکی اون‌هایی هم که نخونده بودند وایستادند، گفت: یه مرتبه دیدم پشت سرم نفرات زیادی دارند نماز می‌خونند.

ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار