از آغاز خلقت بشر تا کنون جنگهای بیشماری در سرتاسر این کره خاکی رخ داده. جنگهایی از سر قدرتطلبی و زیادهخواهی، یا منازعاتی که از روی تعصبات کورکورانه سرآغاز خونریزیها و کشتارها و غارتها شدهاند و میشوند.
جنگها در همه جای دنیا وجه اشتراکات زیادی دارند. چه جنگهای قومی و قبیلهای باشند و چه جنگهای کشورگشایانه. خاک ما هم کم از این جنگها به خود ندیده. دعواهای طایفهای و حمله متجاوزان. و همه آنها هم کم و بیش با ماجراهای مشابه همراه بودند. اما هشت سال جنگ تحمیلی، نه به نبردهای پیش از این خودمان شباهت داشت نه به جنگهای دیگر نقاط جهان. جنگ با دست خالی و با نیروی ایمان. دفاع با خون. و این نبرد متفاوت، موجب رخ دادن اتفاقات متفاوت و منحصر به فردی شده که درباره هر کدام از آنها میشود صدها صفحه نوشت و ساعتها سخن گفت. یکی از این شگفتیها ماجرای آن بیست و سه نفر است.
نخستین جمله کتاب که به مخاطب میفهماند با ماجرایی معمولی سر و کار ندارد. «ماجرای «آن بیست و سه نفر» اتفاقی است که نمونهاش در هیچ جنگی رخ نداده است.» این نخستین جمله از مقدمه کتابی است که سرگذشت 23 اسیر نوجوان ایرانی را روایت میکند. نوجوانانی که کم و بیش دربارهشان شنیدهایم و جسته و گریخته از ماجرای مقاومت شگفتانگیزشان با خبریم. اما حتی اگر هیچ پیشزمینهای هم از داستان پر ماجرای آنان نداشته باشیم، همین یک جمله کافی است تا مخاطب بداند که با ماجرایی معمولی سر و کار ندارد. «آن بیست و سه نفر» خاطرات خودنوشت احمد یوسف زاده است که در روزگار نوجوانی با شجاعت در عملیات بیتالمقدس شرکت کرده و بر اثر بدشانسی به اسارت نیروهای دشمن درآمده. تا اینجای ماجرا، روایت تکراری است، اما داستان جایی شگفتانگیز میشود که احمد یوسفزاده به همراه بیست و دو اسیر نوجوان دیگر از بین اسرا جدا میشوند.
شروع از نقطه اوج، آغازی مناسبتر بود
ماجرای « آن بیست و سه نفر» داستان جذابتری میشد اگر نویسنده از همین نقطه یا حداقل از شروع عملیات بیتالمقدس داستان را آغاز میکرد. اما او از خیلی قبلتر روایت خود را آغاز کرده. از چند ماه قبل از اسارت. هرچند که همین نقطه شروع هم هیجان انگیز به نظر میرسد «زمستان در دشتهای خیس خوزستان همانقدر سرد است که تابستان در رملهای تشنهئ آنجا گرم، بادی استخوان سوز از روی نیزار میآمد... شکمم از گرسنگی قار و قور میکرد...» و در ادامه همین صفحه میخوانیم «درنگ نکردم. پوتینم را روی سپر گلی گذاشتم و پریدم بالا. دیگ بزرگی کف وانت بود. ندیده آب دهانم راه افتاد. بوی عدس پلوی گرم و چرب میخواست بپیچد توی دماغم که راننده گفت «شرمنده اخوی، چیز زیادی توش نیست» کمی خورش در گودی دیگ دیده میشد» شروعِ داستانگونه کتاب و معرفی هنری بعضی از شخصیتها، به علاوه نثر روان و شیرینِ کتاب باعث میخکوب شدن مخاطب میشود، اما این روند زیاد ادامه پیدا نمیکند و نویسنده مخاطب را درگیر اتفاقاتی میکند که از جذابیت کتاب کم میکند. گرچه ذکر تمام این ماجراها برای درک کلی از فضا و چگونگی وقوع حوادث لازم و ضروری بوده و هست، اما بهتر بود که نویسنده شگردی را که در ادامه کتاب به کار برده در آغاز نیز به کار میبرد.
امانتداری نویسنده و غافل نشدن از جزئیات و سرنوشت افراد
البته توجه به این جزئیات و بیان ماجراهای پیش از اسارت، ناشی از دقت نویسنده و امانتداری اوست. یوسفزاده تا حد امکان از جزئیات غافل نشده. مانند سرنوشت افرادی که در کتاب از آنها نام برده شده. بخش اعظمی از زیرنویسهای کتاب به نقل این سرگذشتها پرداخته. مثلاً جایی که از نامه برادر بزرگش موسی یوسفزاده به معرفی او میرسیم در پانویس میخوانیم که «موسی یوسفزاده معلم بود و در سمت مسئول امور تربیتی آموزش و پرورش کهنوج و بخشدار منوجان و بخشدار رودبار خدمت میکرد. در سال1364 در عملیات کربلای4، در جزیره امالرصاص، به شهادت رسید و پیکر مطهرش در سال 1374 به دست گروه تفحص شناسایی و بعد از تشییع جنازهای باشکوه، در زادگاهش، روستای هورپاسفید، دفن شد.» این دقتِ نظر و اهمیت به وقایع شاید به این دلیل باشد که ما با خاطرات خود نگارنده مواجه هستیم و شخص سومی به روایتگری ننشسته. این خاطرات خود نوشت، منجر به صمیمیت بیشتر مخاطب با اثر شده و به دلیل مواجهه بیواسطه با احساسات و فضاها، همذاتپنداری بیشتری را رقم زده.
ناگفتههایی که فقط در این کتاب روایت شدهاند
همانطور که در ابتدا اشاره شد احتمالاً اکثر مخاطبین از سرگذشتِ «آن بیست و سه نفر» آگاه هستند و شاید این آگاهی رغبت کمتری نسبت به خواندن این کتاب ایجاد کند، اما نکته قابل توجه و مهم این است که آنچه ما میدانیم همه ماجرا نیست؛ به علاوه اینکه در روایات شفاهی ترتیب اتفاقات و فاصله زمانی آنها رعایت نشده. در این کتاب اتفاقات منظم و با ذکر خورده روایات نگاشته شده است. مثلاً شاید عدهای گمان کنند که این بیست و سه نفر همه در یک گردان بودهاند و همزمان به اسارت درآمدهاند. یا اینکه اعتصاب غذای آنها بلافاصله پس از ملاقات با صدام بوده. عدهای دلیل اصلی اعتصاب غذای آنها را نمیدانند. به علاوه اینکه مصاحبههای تحریف شده فقط با ذکر چند جمله برجسته به گوش ما رسیدهاند.
تجلیل آیتالله خامنهای از این کتاب
تا آنجایی که حتی منجر به تجلیل آیتالله خامنهای از این کتاب میشود «در روزهای پایانی 93 و آغازین 94 با شیرینی این نوشته شیوا و جذاب و هنرمندانه، شیرینکام شدم و لحظهها را با این مردان کمسال و پرهمت گذراندم. به این نویسنده خوشذوق و به آن بیست و سه نفر و به دست قدرت و حکمتی که همه این زیبائیها، پرداخته سرپنجه معجزهگر اوست درود میفرستم و جبهه سپاس بر خاک میسایم. یک بار دیگر کرمان را از دریچه این کتاب، آنچنان که از دیرباز دیده و شناختهام، دیدم و منشور هفت رنگ زیبا و درخشان آن را تحسین کردم.»
* فاطمه سلیمانی اندرزیانی (نویسنده) / صبح نو