میرسم به تو
میرسم به تو
من که از زمین و آسمان دلم پر است
من که دستم از همیشه بیشتر تهیست
من که هیچگاه
بر سرم
سایهای به غیر پرچمت نداشتم
خستهام
آنقدر که بار ِرنجهای خویش را
روی دوش کولهپشتیام گذاشتم
دل خوشم که کشتیات
هر که را که قابل نجات دید
در غبارِ شاهراه «حیدریه»* غرق میکند
شیوهی نجات کشتی تو فرق میکند
*«حیدریه» همان جاده نجف به کربلاست.