با توجه به این مهم، مرور تاریخ پیامبر(ص) و اهلبیت وحی(ع) به عنوان برترین مخلوقات هستی با دیده عبرت، نکات درسآموز فراوانی را فراروی جامعه مسلمین برای اصلاح و ارتقای مناسبات سیاسی و اجتماعی قرار میدهد و چراغ راهی برای عبور از جادههای لغزنده مسیر پیش روی جامعه خواهد بود. یکی از داستانهای عبرتآموز تاریخ اسلام ماجرای "حَکَمیت" است که پس از جنگ صفین رخ داد.
طی این جنگ عدهای به دلیل انحراف از مسیر حق سپس نسبت ناروا به امام برحق، ملقب به "مارقین" یا "خوارج" شدند. آنها بر خلاف میل امام علی(ع) با دشمن وارد مذاکره شدند و بعد که امام را مجبور به این کار کردند، حتی شروط حضرت در حکمیت را زیر پا گذاشتند و به جای ابن عباس، ابوموسی اشعری را به مذاکره با دشمن فرستادند.
ماجرا از جنگ صفین آغاز شد. در این جنگ سپاه امیرالمؤمنین(ع) با سپاه شام که همان سپاه معاویه بود وارد نبردی سخت شدند. معاویه که خود را در آستانه شکست دید، با مشورت عمرو بن عاص دست به حیلهای بزرگ زد تا از این شکست رهایی یابد. آنها تصمیم گرفتند قرآنها را سر نیزه کنند تا از این طریق سپاه امیرالمؤمنین(ع) را از ادامه نبرد منصرف کنند. آنها مدعی شدند ما هر دو گروه مسلمان هستیم و قرآن باید بین ما حَکَم و داور باشد. در سپاه امام(ع) که عدهای نفوذی و تعدادی سستعنصر حضور داشتند، بر این فتنه دامن زدند و در نهایت سپاه حضرت خلع سلاح شد تا به زعم خودشان قرآن را داور بین خود قرار دهند. در این بین امام علی(ع) به همراهی تعدادی از یاران خویش به روشنگری پرداختند تا پرده از فتنهافکنی معاویه بردارند، اما فایدهای نداشت و در نهایت امیرالمؤمنین(ع) را با تهدید به قتل مجبور کردند به مالک اشتر فرمان بازگشت از میدان نبرد دهد. امام(ع) در چنین وضعیتی، پیشنهاد معاویه را برای متارکۀ جنگ و تعیین نماینده برای مذاکره پذیرفت و ماجرای تحکیم شکل گرفت.
عدم پایبندی مسلمانان به شروط امام علی(ع) در مذاکره
معاویه که همواره از زیرکی عمرو بن عاص بهره برده برد، این بار او را به نمایندگی برگزید. امام علی(ع) به نمایندگی سپاه اسلام، ابن عباس و مالک اشتر را پیشنهاد داد، اما همان کسانی که توقف جنگ را بر حضرت تحمیل کرده بودند، با پیشنهادات امام(ع) مخالفت کردند و بار دیگر رأی خود را بر امیرالمؤمنین(ع) تحمیل و ابوموسی اشعری را به نمایندگی برای حَکَمیت انتخاب کردند. این در حالی بود که این فرد میانه خوبی با امیرالمؤمنین(ع) نداشت. دو عامل را برای علت انتخاب ابوموسی اشعری نام بردهاند: اول اینکه او مدتی حاکم کوفه بود و یک وجهه سیاسی مقبول بین کوفیان داشت و مورد دیگر تعصبات قبیلهای بود. چرا که افرادی همچون اشعث بن قیس که از خائنان سپاه امیرالمؤمنین(ع) محسوب میشود، یمنی بود؛ لذا این را بهانه قرار داد تا ابوموسی را که یمنی بود، به حکمیت انتخاب کنند.
ویژگی بارز ابوموسی اشعری عدم نصحیتپذیری بود
امیرالمؤمنین(ع) که به دلیل جهالت سپاهیان خود زیر بار این مسائل قرار گرفت، با ترفندهای مختلفی سعی در توجیه ابوموسی کرد. ایشان افراد مختلفی همچون ابن عباس و مالک اشتر را برای تفهیم ابوموسی به سوی او فرستاد. در یکی از این ماجراها ابن عباس که پیغام خود را از طریق عدی بن حاتم به ابوموسی ارسال کرد، این فرد عالمنما گفت: «نمیخواهد شما در این امر مهم دخالت کنید و مرا که از طرف عموم مسلمین بدین کار گماشته شدهام نصیحت کنید! آنگاه به عمرو عاص گفت باید پس از این سخنان ما محرمانه و سرى باشد تا کسى از چگونگى آن آگاه نشود.» بنابراین یکی از ویژگیهای بارز ابوموسی زباننفهمی و عدم پذیرش نصیحت از سوی عالمان مسائل بود.
عالمنمایی که اسیر مکر دشمن شد
عمرو بن عاص که انتظار چنین پیشنهادى را داشت فوراً دستور داد چادرى برپا کردند و خودش با ابوموسى روزها به تبادل افکار و مذاکرات خصوصى پرداختند. در نهایت تصمیم بر آن شد که امام علی(ع) و معاویه را از حکومت خلع و امر حکومت را به شورای مسلمانان واگذار کنند. اما افسوس که ابوموسی این فرد عالمنما از مکرهای عمرو بن عاص بیخبر بود و فریب وعدههای پوچ او را خورد. روز موعد فرا رسید. عمرو بن عاص با حیلهای که مدنظر داشت، ابتدا ابوموسی را به منبر فرستاد. او خطبهای خواند و در نهایت امام علی(ع) را از حکومت خلع کرد. عمرو بن عاص از این فرصت استفاده کرد و بالای منبر رفت و ضمن خطبهای گفت: «چون اختلاف على و معاویه باعث بروز این فتنه و آشوب بود و حالا که ابوموسى على را خلع کرد، من نیز با نظر او در مورد خلع على موافق بوده و در عوض معاویه را به مقام خلافت بر میگزینم زیرا علاوه بر این که او شایسته احراز این مقام است». پس از این سخنان هیاهو مجلس را فرا گرفت و ابوموسی به شدت ناراحت شد و با تمثیل از آیه176 اعراف ««فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ يَلْهَثْ؛ مثلش چون سگ است (که) اگر بر آن حملهور شوی زبان از کام برمیآورد و اگر رها کنی (باز هم) زبان از کام برآورد»، رو به سوی عمرو بن عاص کرد و گفت: «إنّما مَثلُک مَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ يَلْهَثْ». عمرو بن عاص خندید و با تمثیل از آیه 5 سوره جمعه آنجا که میفرماید: «مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثمَّ لَمْ یحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یحْمِلُ أَسفَارَا...؛ مثَل کسانی که تورات به آنها داده شده و بدان عمل نمیکنند، مثَل آن خر است که کتابهایی را حمل میکند...» رو به ابوموسی کرد و گفت: «إنّما مثلُکَ مِثل الحِمار یَحمِلُ أسفاراً».
امیرالمؤمنین(ع) نتیجه حکمیت را نپذیرفت و فرمود: «همانا رأی بزرگانتان بر این قرار گرفت که دو نفر را برای داوری انتخاب کنند، ما هم از آنها پیمان گرفتیم که از قرآن تجاوز نکنند، اما افسوس که آنها عقل خویش را از دست دادند، حق را ترک کردند؛ در حالی که آن را به خوبی میدیدند، چون ستمگری با هواپرستی آنها سازگار بود، با ستم همراه شدند، ما پیش از داوری ظالمانهشان با آنها شرط کردیم که به عدالت داوری و براساس حق حکم کنند؛ اما به آن پایبند نماندند». اما در نهایت معاویه با کمک نفوذیان خود و جاهلان قوم به هدف خود که همان پایان دادن به جنگ صفین و ایجاد تفرقه در سپاه امیرالمؤمنین(ع) بود، دست یافت.
خوارج نابود شدند اما افکارشان ادامه دارد
جمعی از کسانی که قبول حکمیت را به علی(ع) تحمیل کرده بودند نیز به این مخالفان پیوستند و قبول حکمیت را کفر و گناه کبیره خواندند و با پررویی تمام گفتند که ما از آن توبه کردیم و علی هم باید توبه کند. امام سخن این گروه را نپذیرفت و با آیات قرآنی با آنان محاجه کرد. این عده بعدها "خوارج" یا "مارقین" لقب گرفتند و تبدیل به یکی از اصلیترین دشمنان امیرالمؤمنین شدند.امام(ع) این خشک مقدسان را در جنگ نهروان ریشهکن کرد اما افکار آنها همواره در تاریخ باقی ماند.
شهید مطهری به صورت چکیده، ماجرای حکمیت و خوارج را اینگونه طرح میکند:
«خوارج که به وجودآورنده این جریان(حکمیت) بودند، رسوایی حکمیت را با چشم دیدند و به اشتباه خود پی بردند، اما نمیفهمیدند اشتباه در کجا بوده است. نمیگفتند خطای ما در این بود که تسلیم نیرنگ معاویه و عمرو عاص شدیم و جنگ را متوقف کردیم، و هم نمیگفتند که پس از قرار حکمیت، در انتخاب «داور» خطا کردیم که ابوموسی را حریف عمرو عاص قرار دادیم، بلکه میگفتند: اینکه دو نفر انسان را در دین خدا حکم و داور قرار دادیم خلاف شرع و کفر بود، حاکم منحصراً خداست نه انسانها. آمدند پیش علی که نفهمیدیم و تن به حکمیت دادیم؛ هم تو کافر گشتی و هم ما؛ ما توبه کردیم، تو هم توبه کن. مصیبت تجدید و مضاعف شد. علی گفت: توبه به هر حال خوب است، «اَسْتَغْفِرُ اللّهَ مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ» ما همواره از هر گناهی استغفار میکنیم. گفتند: این کافی نیست، بلکه باید اعتراف کنی که «حکمیت» گناه بوده و از این گناه توبه کنی. گفت: آخر من مسأله حکمیت را به وجود نیاوردم؛ خودتان به وجود آوردید و نتیجهاش را نیز دیدید، و از طرفی دیگر چیزی که در اسلام مشروع است چگونه آن را گناه قلمداد کنم و گناهی که مرتکب نشدهام به آن اعتراف کنم؟!» (مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص298)
یادداشت: سعید شیری