واکنش عراقیها به «بمب دست ساز» یک پیرمرد اسیر خراسانی
به گزارش بسیج ، واکنش عراقیها به بمب هستهای دست ساز یک پیرمرد خراسانی در اسارتبه گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، صادق مهماندوست از آزادگان هشت سال دفاع مقدس، متولد سال 1344 و بازنشسته آموزش و پرورش است که سال 61 در عملیات خیبر و در دومین اعزام خود به جبهه های جنگ به اسارت دشمن درآمد. در ادامه بخشی از خاطرات وی از روزهای اسارت را می خوانیم.
کتک به بهانه قرآن
از افتخارات اسرا و آزادگان این است که بسیاری از آنان توفیق حفظ قرآن و نهج البلاغه را در ایام اسارت بدست آوردند. در اوایل اسارت که فقط تعداد محدودی قرآن در هر آسایشگاهی وجود داشت پس از اصرار بچه ها و جلب موافقت عراقی ها اجازه داده شد در ساعات آزاد باش در هر آسایشگاه به تعداد قرآن های موجود در آن افراد به داخل آسایشگاه رفته و قرآن بخوانند و هر روز نگهبانان عراقی در هنگام گشت داخل اردوگاه به آسایشگاه ها سرکشی کرده و اگر نفر بیشتری از تعداد قرآن ها داخل بود آن را به باد کتک می گرفتند که چرا داخل رفتی.
بخاطر همین بچه ها اغلب نوبت می گرفتند تا از فیض قرائت قرآن بی نصیب نمانند و مراقبت می کردند که مبادا در هنگام ورود و خروج تعداد افراد بیشتر شود و بهانه کتک زدن به دست عراقی ها داده شود.
بمب هسته ای دست ساز یک پیرمرد خراسانی
یکی از برادران کاشمری به نام (محمد.ر) که حدود پنجاه سال سن داشت، به یک رشته نخ حاشیه پتوی اسارتی سی و سه عدد گره زده بود تا به قول خودش تسبیح درست کرده و با آن ذکر بگوید اما از بد حادثه در یکی از روزها که عراقی ها اقدام به تفتیش آسایشگاه و وسایل بچه ها کردند این پدیده شگرف و مهم که درون یک تشک ابری جاسازی و مخفی شده بود را پیدا کردند و گویی که به بمب هسته ای دست یافته اند.
سرباز کاشف که به این کشف خود افتخار می کرد سرو صدا کرد و پس از صدا زدن و فراخوان صاحب تشک و دسترسی به آن فرد و تسبیح نخی، به همراه دیگر مزدوران شروع کردند به فحاشی و ضرب و شتم آن برادر و برای اینکه دستشان از زدن درد نگیرد با پنجه و دمپایی پلاستیکی آنقدر به صورت آن پیرمرد خراسانی زده و عقده های خود را تخلیه کردند که تا حدود 10 روز گونه های آن عزیز آزاده، سرخ و کبود بود. این شکنجه دستمزد ساخت یک تسبیح نخی در اسارت بود.
مهمان نوازی صدام
در یکی از شب های اول اسارت هنگامی که بچه های مجروح از درد به خود می پیچیدند،مزدوری خود فروخته که به جرم قاچاق گیر عراقی ها افتاده بود با یک دستگاه ضبط صوت بزرگ آمده و با دروغ هایی که می بافت سعی کرد که بچه ها را وادار به مصاحبه با رادیو عراق کرده و اسرا را متقاعد کند تا علیه نظام ایران و امام صحبت کنند.
یکی از دروغ هایش این بود که شما در عراق اسیر نیستید بلکه بنا به گفته صدام شما میهمان عراق هستید و در اردوگاه ها راحت زندگی می کنید و غصه ایران را هم فراموش خواهید کرد.
البته پس از مدتی اسرا با کتک های مفصلی که در بصره و بغداد مخصوصا در اردوگاه موصل خوردند دقیقا فهمیدند که مهمان نوازی صدام و صدامیان یعنی چه.
بخندیم یا اخم کنیم؟
یکی از خاطرات جالب و فراموش نشدنی اسارت مربوط به روزی است که عکاسان و خبرنگاران خارجی قصد تصویربرداری از ما را در روزهای اول اسارت داشتند. پس از این که اسرا را دست بسته از زندان بیرون آورده و در محوطه پادگانی در بصره نگه داشتند در بین اسرا زمزمه هایی راه افتاد مبنی بر اینکه چه حالتی را به خود بگیریم تا دشمن نتواند استفاده تبلیغاتی علیه ایران کرده باشند.
یک عده می گفتند بچه ها لبخند بزنیم تا خبرنگاران تصور نکنند ما روحیه خود را از دست داده ایم، بخندیم تا روحیه مقاومت خود را اثبات کنیم.
اما در مقابل یک عده دیگر می گفتند نه، نباید بخندیم بلکه باید اخم کنیم تا بگوییم که ما از اسارت و اسیر شدن ناراحتیم و با چهره های درهم ناراحتی خود را اعلام کنیم.
و در نهایت بچه ها تصمیم گرفتند سرها را به نشانه اندوه به پایین بیندازند و نارضایتی خود را از این که به چنگال دژخیمان بعثی گرفتار آمده اند ابراز کنند و دشمن را از رسیدن به اهدافش باز دارند.
انتهای پیام/ 141