به گزارش سرویس بسیج پیشکسوتان جهاد و شهادت خبرگزاری بسیج، به نقل از دفاع پرس: زیباترین صحنه عشق را در عالم وجود به محبت مادر تشبیه کردهاند. خداوند این محبت را در دل مادر به ودیعت نهاد تا مردم معنای عشق را دریابند. حال اگر این محبت دوسویه باشد، صحنه زیباتری ترسیم میشود. آری چه زیباست عنایت مادر به فرزند و ارادت فرزند به مادر. این غایت و نهایت عشق است.
علامه امینی سالها در دریای علوم الهی غوطه ور بود. ایشان پس از عمری مطالعه در متون اهل بیت (ع) فرمودند: «هرکس در دلش محبت حضرت صدیقه طاهره (س) باشد، میتواند سیده نساء عالمین را با لفظ «مادر» خطاب کند.»
بارها بودند کسانیکه در مشکلات و گرفتاریها متوسل به تنها یادگار رسول الله شدند و با حاجاتی روا شده بازگشتند.
دوران جهاد، دوران رشد و شکوفایی این محبت بود. دوران دفاع مقدس عرصهای بود که مظهر تجلی لیله فاطمی شد.
در این راه برخی بودند که گوی سبقت را از بقیه ربودند. آن قدر در وادی عشق، ارادت نشان دادند تا اینکه «مادر» آنها را مورد عنایت خویش قرار داد. شهید «احمد جولائیان» شاهد این سخن است.
در ادامه خاطرهای از توسل این شهید به حضرت زهرا (س) از کتاب «مهر مادر» میخوانید.
قبل از عملیات والفجر ۸ بود. همراه با احمد به شناسایی رفته بودیم. این آخرین شناسایی بود. باید تا عمق مواضع دشمن میرفتیم و برمیگشتیم. درست در همان محوری که تا ساعاتی دیگر نیروهای ما از آنجا عملیات را آغاز میکردند. نهر ابوعقاب پر از موانع بود. خیلی آهسته و آرام وارد نهر شدیم. به هر زحمتی بود از موانع عبور کردیم و جلو رفتیم. همه مواضع و سنگرهای دشمن شناسایی شد. موقع برگشت عجله داشتیم که هرچه سریعتر به نیروهای خودی ملحق شویم. در راه برگشت در میان موانع مختلف از جمله سیمهای خاردار، موانع خورشیدی و ... گیر افتادیم! در میان موانع طوری گیر افتاده بودیم که نه راه پیش داشتیم نه راه پس. از طرفی فاصله ما با سنگرهای عراقی بسیار کم بود. هر لحظه ممکن بود نگهبانهای عراقی متوجه حضور ما بشوند. در میان همه این مشکلات آب اروند نیز بالا آمد. تا مرگ فاصله چندانی نداشتیم. اما از همه بدتر این بود که ما اسیر دشمن شویم. این اتفاق یعنی لو رفتن عملیات.
در یک لحظه به دلم خطور کرد که به مادر رزمندگان حضرت زهرا (س) توسل پیدا کنم. لحظهای بعد احساس کردم که راه برای من باز شده! من توانستم از میان موانع خارج شوم. اما وضعیت احمد خیلی بحرانی بود. او حسابی گیر افتاده بود. به رغم میل باطنی، اما به توصیه احمد، سریع به سمت نیروها برگشتم. ناراحت بودم. من نتوانستم هیچ کاری برای دوست عزیزم انجام دهم. من او را تنها میان دشمن گذاشته بودم.
احمد جولائیان اعزامی از بوشهر بود. از نیروهای زبده اطلاعات لشکر ۱۹ فجر بود. مدتها با هم رفیق بودیم. سختترین دورههای غواصی را سپری کردیم. او مدت کوتاهی بود که نامزد کرده بود. برای همین خیلی سربه سر وی میگذاشتیم!
به سرعت در حال دویدن بودم. میخواستم سریع خودم را به نیروهای خودی برسانم. در این حال همه فکرم پیش احمد بود. یک باره احساس کردم که یکی از عراقیها به دنبال من است! با خودم گفتم، «حتما احمد را گرفتهاند و حالا دنبال من آمدهاند.» سریع وارد آب شدم. خودم را مخفی کردم. وقتی او نزدیک شد کمی سرم را از آب بالا آوردم. در تاریکی شب نمیتوانست من را ببیند. اما من او را خوب شناختم. خودش بود؛ احمد!
در مسیر برگشت وقتی از محدوده خطر دور شدیم به احمد گفتم، «چی شد؟! چطور نجات پیدا کردی؟» نمیتوانست حرف بزند. اشک امانش نمیداد. دقایقی بعد، به من از نحوه نجات خودش این گونه گفت: «نمیدانم. هرچه تلاش کردم بی فایده بود. من نتوانستم از شر سیمهای خاردار رها شوم. لحظه به لحظه وضعیت بدتر میشد. هرچه تکان میخوردم، توجه دشمن به سمت من بیشتر جلب میشد. از همه کس و همه جا ناامید شدم. به ائمه متوسل شدم. هر کاری میتوانستم کردم، اما نشد. یکباره یادم افتاد که ایام فاطمیه است. با تمام وجود از حضرت خواستم مرا یاری کند. نذر کردم. گریه کردم و ... در همان موقع احساس کردم کسی از پشت لباس من را گرفت! او به راحتی من را از میان موانع بیرون کشید و به کنار اروند آورد! آن حالت را در هوشیاری کامل حس کردم.» احمد به اینجا که رسید از من خواست تا زنده است این ماجرا را نقل نکنم.
ساعاتی بعد به همراه نیروهای گردانهای خط شکن راهی ساحل اروند شدیم. با گردان غواص به آن سوی آب رفتیم و منتظر شروع عملیات شدیم. لحظات بسیار سختی بود. اضطراب رادر چهره همه نیروها میدیدیم. احمد آرام آرام ذکر میگفت. لحظاتی بعد با دستور فرماندهی عملیات شروع شد. بچههای ما خیلی سریع سنگرهای دشمن را از بین بردند و به سمت شهر فاو حرکت کردند. من به همراه دیگر نیروهای اطلاعات لشکر فجر در میان نخلستانها بودیم. دژ اصلی عراقیها را پیدا کردیم. ما توانستیم با پرتاب نارنجک از دشمن تلفات زیادی بگیریم. از اینکه توانسته بودیم کارمان را دقیق انجام دهیم خیلی خوشحال بودم. در همین حال یکی از بچههای اطلاعات را دیدم. ظاهری گرفته داشت! وقتی از او علت گرفتاریاش را سوال کردم، بی مقدمه گفت، «احمد جولائیان. دلاور بوشهری اطلاعات، شهید شد.»